از خجالت نمیدونم چی بنویسم
لینک مستقیم
http://w2.mul.ir/me|di|af|ir|e.|com/download/72frsu3q73bicc5/talent.rar
لینک از مدیافایر
talent
نمایش نسخه قابل چاپ
از خجالت نمیدونم چی بنویسم
لینک مستقیم
http://w2.mul.ir/me|di|af|ir|e.|com/download/72frsu3q73bicc5/talent.rar
لینک از مدیافایر
talent
ممنون عزیزم. لینک دومی باز شد. امشب اینارو انجام میدم خیلی ار راهنماییت ممنونم. بعدا هر وقت فرصت داشتی یه بار دیگه به تاپیکم سر یزن که با توجه به نتیجه اش راهنماییم کنی.
در مورد فرم گیفت که همون استعدادهای ذاتیه مشکلم زیادتره. تقریبا چیزی برای نوشتن ندارم
نه نمی دونم بچه بودم چی برام اسون بود نه کسی بهم گفته تا حالا که کاش مثل من کاری رو انجام می داد نه تشویق به خصوصی گرفتم مسابقات شرکت نکردم سر جمع فکر کنم 5 بار تو حوزه های متفاوت. تا حالا هم یادم نمیاد کتاب و تست استعداد یابی انجام داده باشم به جز این فرما.
باسلام و احترام
مینوش عزیز، حدس می زنم تو زندگیت زیاد تجربه و فعالیت نداشتی، به طورمثال من اگه ورزش نکرده بودم هیچ وقت نمی تونستم بفهمم کدوم یکی از اعضا عملکرد بهتری داره و بالطبع کدوم ورزش برام مناسب تره، این مسئله تو تمامی زمینه ها درسته، به طورمثال پروفسور حسابی رشته های مختلفی رو خونده بود ولی وقتی فیزیک رو شروع کرد فهمید همون چیزیی که میخاسته ولی قبل از اینکه شروع کنه نمی دونست؛ من بهت توصیه می کنم که کارهایی رو که دوست داری و مهارت داری رو ادامه بدی و هم اینکه روی مولفه های اون کارها زوم کنی ببین کدوم قسمتش رو بهتر انجام میدی
آوراهام مازلو میگه داستان زندگی بشر، داستان موجوداتی که خودشون رو دست کم می گیرند، هیچ وقت خودت رو پایین ندون تو اشرف مخلوقاتی، پروردگار از روح خودش در تو دمیده(فوت نکرده! دمیده یعنی ها کرده!، به فرق مفهوم این دو واژه دقت کن)
درآخر بهت توصیه می کنم کتاب فرشته درون رو بخون، درواقع درس گرفتن از زندگی میکل آنژه که چطور راهش رو پیدا کرد، البته محتواش دقیقا مثل عنوانش نیست ولی ضرری نداره مطالعش
موفق باشی
- - - Updated - - -
باسلام و احترام
مینوش عزیز، حدس می زنم تو زندگیت زیاد تجربه و فعالیت نداشتی، به طورمثال من اگه ورزش نکرده بودم هیچ وقت نمی تونستم بفهمم کدوم یکی از اعضا عملکرد بهتری داره و بالطبع کدوم ورزش برام مناسب تره، این مسئله تو تمامی زمینه ها درسته، به طورمثال پروفسور حسابی رشته های مختلفی رو خونده بود ولی وقتی فیزیک رو شروع کرد فهمید همون چیزیی که میخاسته ولی قبل از اینکه شروع کنه نمی دونست؛ من بهت توصیه می کنم که کارهایی رو که دوست داری و مهارت داری رو ادامه بدی و هم اینکه روی مولفه های اون کارها زوم کنی ببین کدوم قسمتش رو بهتر انجام میدی
آوراهام مازلو میگه داستان زندگی بشر، داستان موجوداتی که خودشون رو دست کم می گیرند، هیچ وقت خودت رو پایین ندون تو اشرف مخلوقاتی، پروردگار از روح خودش در تو دمیده(فوت نکرده! دمیده یعنی ها کرده!، به فرق مفهوم این دو واژه دقت کن)
درآخر بهت توصیه می کنم کتاب فرشته درون رو بخون، درواقع درس گرفتن از زندگی میکل آنژه که چطور راهش رو پیدا کرد، البته محتواش دقیقا مثل عنوانش نیست ولی ضرری نداره مطالعش
موفق باشی
سلام مینوش جان
امیدوارم حالت خوب شده باشه و از اون حالات چند وقت پیشت فاصله گرفته باشی
یه سوالی ازت دارم
چی باعث شده چیزایی مثل تحصیلات، ازدواج، پول یا معروف شدن که برای همه حداقل توی ناخودآگاهشون یه هدف مهمه برات جذابیت نداشته باشه؟
یه وقتایی ترس از نرسیدن به یک چیز باعث میشه ازش فاصله بگیریم و بعد یه مدت به خودمون بقبولونیم که برامون از اول هیچ اهمیتی نداشته! فکر نمیکنی اینطور بوده؟ مثلا من هیچوقت هدف زندگیم این نیست که یک میلیاردر باشم، اما اگه الان یک میلیارد پول جلوم بذارن بدم میاد؟ قطعا خیلی هم خوشحال میشم! گاهی ذهنمون خیلی قشنگ خودمونو فریب میده. اگه بخاطر ترس از نرسیدن و سرخوردگی نمیتونی هدفی داشته باشی برای خودت اهداف کوچیک تر و جزئی تر تعریف کن.
خب تو نمیخوای پولدار باشی اما چه اشکالی داره که یه مدل لپ تاپ خیلی خوب داشته باشی بعد کم کم یه ماشین خوب سوار شی و حتی یه روزی بتونی یه خونه حتی کوچیک برای خودت داشته باشی؟
نمیخوای تحصیلات تا دکترا داشته باشی اما چه اشکالی داره که هر روز مطالعه کنی یا یه فیلم خوب ببینی و اطلاعاتت رو توی هر زمینه ای که دوست داری بالا ببری
فعلا شرایط ازدواج رو نداری اما الان انقدر روی خودت کار کنی و برای زندگی مشترک آماده باشی که بعد ازدواج فقط از زندگیت لذت ببری. نه اینکه مثل بعضیا باشی که ده سال زودتر ازت ازدواج کردن و هنوزم یاد نگرفتن زندگی کنن!
جز اون یه چیزایی مثل هنر و ورزش هستن که امکان نداره واردش بشی و ازش لذت نبری. یکی از دوستام که همسن منه تازه کلاس خیاطی و درست کردن وسایل عروس مثل تاج و حتی سفره ی عقد و .. میره و میگه وقتی داری این کارا رو انجام میدی به هیچ چیزی نمیتونی فکر کنی. ذهنت روی کارت متوقف میشه. بافندگی هم همینطوره. لازم نیست همون اول یه دوره ی کامل بری کلاس. چند تا از کارای هنری یا ورزشی که فکر میکنی ممکنه توش موفق باشی و بهش علاقه داری رو انتخاب کن و یه چند جلسه برو و اگه دوست داشتی ادامه بده.
یک سری مهارت ها هست که همیشه بدرد آدم میخوره. مثل زبان یا کامپیوتر یا نرم افزارهای خاص. اگه زبانت خوب نیست حتما کلاسشو برو.
زندگی همه با همین هدفای کوچیک داره میگذره. قرار نیست همه خیلی خاص باشن. فعلا تمرکزتو از روی رسیدن به هدفای بزرگ بردار و روی همین چیزای کوچیک بذار که مطمئنم هزار تا چیز بهتر به ذهن خودت میرسه.
برات آرزوی بهترین ها رو دارم
من کارای مختلف زیادی رو تجربه کردم. اما نتونستم هیچکدومو به اون یکی ارجح کنم و تا عمقش برم.
به هر حال به جز اون فرم گیفت اینا رو می تونم بگم:
- کار که می کردم قبلا نا خود کار واسم جالب نبود. اینکه مشکلات کوچیکو بتونم واسشون راه حل پیدا کنمو دوست داشتم. چیزایی که کوچیک بودن و راحت حل می شدن اما مثلا اون رییسه خودش حالشو نداشت نگاه کنه بفهمه. اما اگه یه مشکلی خیلی بزرگ میشد اعصابم به هم می ریخت تا یه راه واسش پیدا کنم.
- شغلی رو دلم دوست داره که توش احساس آزادی و رهایی باشه. می خوام این حس آزادی و رهایی رو بهم بده کارم. در مرحله ی بعدی اگر توش خلاقیت و خدمت به مردم هم باشه خوبه. اما آزادی رو واقعا نیاز دارم.
- رنگ ها و نور های رنگی خوشحالم می کنن.
- احتمالا شغلی رو دوست داشته باشم که توش سفر زیاد داشته باشه. یعنی یه جا و یه شهر دیگه مجبور نباشم بمونم مدام در سفر باشم. این یه حور شغل می شه که اون حس آزادی رو بهم بده. اما جهانگردم نمی تونم بشم که روی زمین و توی چادر و هر جایی بتونم بخوابم. باید یه جایی یه اتاقی داشته باشم هر شهری که برم که بتونم یکی دو ماه توش زندگی کنم. البته اتاق که امن باشه کافیه واسم جای راحت و خوشگل و هتل نمی خوام.
اگه توی سفرهام با طبیعت هم در ارتباط بود شغل که خیلی خوبه وگرنه خودم باید برم طبیعت هر جایی رو هم ببینم.
چیزی که به نظرم میاد شغل معلمیه است یادته یه سریال فرانسوی بود معلم می رفت جاهای دور به بچه ها درس می داد؟ فقط همون شغلو می شناسم که توش سفر مداوم داشته باشه که یه اتاقی هم به ادم بدن.
چه مشاغل دیگه ای می شناسین که اینطوری باشه؟ همراه با سفر مداوم و اینکه ادم بتونه یه اتاقه رو هر جایی که می ره داشته باشه. و یه حداقل حقوقی هم بهم بدن که باهاش غذا یا لباس یا چیزای خیلی ضروری رو بخرم اقلا و خرج سفر از این شهر به اون شهرم هم با اون پول بتونم بدم.
- مسیرها رو خوب نمی تونم پیدا کنم. هرجایی بخوام برم باید اول از روی نقشه نگاه کنم ببینم کجا باید برم.
- ارتباط اجتماعی ام از لحاظ تجاری خوب نیست. یعنی نمی رم با ادمای خیلی مهم دوست شم یا واسشون وقت بذارم. این ارتباطات تجاری رو منظورمه. وگرنه حس دوستانه ام زیاده.
- به فلسفه و تیوری هم یه وقتی علاقه زیادی داشتم.
- نرم افزارها و زبان و بعضی کارهای هنری رو تجربه کردم.
- کارهای کامپیوتری و کلا کارهایی که انرژی بدنی نیاز نداشته باشه برام راحت تره.
- نقاشی ، نوشتن ، درس دادن (یاد دادن) کارهایی هستن که یه وقتی خوب می تونستم انجامشون بدم. هر سه تا شون جز استعداد ذاتی ام حساب می شدن حداقل تا چند سال پیش. چند سالیه که ازشون فاصله گرفتم.
- یه کار دیگه ای هم که قبلا دوست داشتم این بود که یه جایی مثلا یه خونه بزرگ داشتم که بتونم توش یه تعداد بچه رو بزرگ کنم. یه جایی شبیه به پرورشگاه یا شبانه روزی. بچه ها رو مثلا 20 تا بچه رو خودم بزرگ کنم و چیزایی که باید و بهشون یاد بدم. اینم دوست داشتم قبلا.
اینا چیزایی هستن که از توی اون فرما در اومد. در واقع چیزایی رو که از قبل می دونستم به صورت مرتب در اوردن اون فرما.
-
هیچوقت ثروت برام مهم نبوده. شهرت رو بیشتر ترجیح می دادم. اما در واقع خود شهرت و معروفیت هم برام اهمیتی نداره. نمی دونم چرا بقیه ادما دوست دارنش. خود تحصیلاتم به درد نمی خوره در کل صرف عمره. اما اگه هیچ کار دیگه ای نتونم بکنم ناچارم واسه دکترا وقت بذارم. اینطوری محترمانه عمر تلف می کنم.
من دوست دارم مفید باشم. دوست دارم هر چیزی سر جای خودش باشه. مثلا اگه یکی دیگه کاراش از من ارزشمندتره خوب اونه که باید معروف شه. نه من.
ترس از حالت اضطراب زیاد داشتم و دارم. اما هیچوقت نه از پولدار بودن ترسیدم نه از معروف بودن. به اینا نیاز ندارم. پولدار بودن و معروف بودن در واقع واسه مردمه. واسه پز دادن به مردم. کاربرد دیگه ای نداره. مقدار پولی که نیازهای ادمو برطرف کنه و رفاه معمولی باشه عالی و کافیه. و معروف بودنم نیاز ندارم اصلا به هیچ کاری نمیاد.
ازدواج اگه با عشق باشه دوست دارم. البته مسوولیت داره و من از این مسوولیت می ترسم. و احتمالا علاقه ای هم به بچه دار شدن نداشته باشم. یعنی الان که ندارم. اما خود عشقو هرگز رد نمی کنم. البته اگه بتونم پیدا کنم توی قلبم.
حالم خوب نشده. اما بهترم. دارم تلاش می کنم که برای اینده ام راهی پیدا کنم. و می خوام تا حد ممکن به اون حال و روز دیگه نیفتم.
کسی نظری نداره ؟
سلام مینوش جان:72:
من هم مثل شما این مشکل را دارم و برای همین فکر کردم که اینجا چیزی ننویسم. و در پست اول بهتر دیدم که فقط نقل قول کنم....
و الان هم درباره اینکه گفتی به امور خیریه و کمک به انسانها علاقه داری...
فکر کردم که این گفته مدیر همدردی را برات نقل قول کنم...
مثلا می توانی به افراد خانواده و دوستانت هم کمک کنی...نقل قول:
برای خدمت بی نهایت راه خداوند پیش روی هر انسان می گذارد.
خدا مانند انسان نیست که با کمیت ها ما را ارزیابی کند.
نیت و کیفیت و سختی هایی که در یک راه خداپسندانه و نوع دوستانه داریم منشاء گشایش و موفقیت ماست.
حتما نباید یک بچه غریبه یتیم را نوازش کنیم تا خدمت به دیگران ما را سیراب کند. گاهی به خاطر نوع احساساتی که خدا در ما گذاشته است آن کار بسیار ساده و همه گیر باشد
میشه بگی ایا به رشته ای که خوندی و ارشد گرفتی, علاقه داری یا خیر؟نقل قول:
. اما اگه هیچ کار دیگه ای نتونم بکنم ناچارم واسه دکترا وقت بذارم. اینطوری محترمانه عمر تلف می کنم
دو تا سوال دارم؟!نقل قول:
شغلی رو دلم دوست داره که توشاحساس آزادی و رهایی باشه
شغلی که عقلت دوست داره, چیه؟
و میشه بیشتر درباره احساس ازادی و رهایی توضیح بدی؟؟؟ به نظرت در هر کاری که فرد در ان متخصص و صاحب نظر و تجربه بشه, ایا این حس را تجربه نمی کنه؟
برای چند لحظه ارزوهات و نقص و کمبودهای شرایط موجود را فراموش کن و فکر کن که اگه همین الان با همین امکاناتی که داری, بخوای یک کار مفید انجام بدی, ان چه کارییه؟؟؟ و بعد انجامش بده و ببین چه احساسی داری....نقل قول:
من دوست دارم مفید باشم
فعلا خدانگهدار :72::72::72: