در مورد سوال اولتون بعدا جواب میدم.
اما در مورد سوال دوم مگه تهران چه خبره؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
در مورد سوال اولتون بعدا جواب میدم.
اما در مورد سوال دوم مگه تهران چه خبره؟؟
آقا منصور من چند تا پیشنهاد دارم.
1)همینکه فعلا به این موضوع اجتماعی نبودن خانمتون بی تفاوت هستید،خوبه.
فعلا همین گونه باشید.
2)به نظر من شما هم باید خودتون را تغییر بدین.البته چون شما سنتون بیشتره براتون سخت تره.ولی شدنیه.
بیایید زاویه نگاهتون را تغییر بدین.کودک درونتون را زنده کنید.
یکم از حالت جدی بیایید بیرون.شاد باشید. با خانمتون برید شهربازی! خودتون هم بچگی کنید.روحیتون را بالا ببرید.یکم هیجان را در خودتون افزایش بدین.یکم بی خیال باشید.
3)شما گفتین دوست دارید این سایت را به خانمتون معرفی کنید.من هم معتقدم که خیلی خوبه.چون اگر ایشون تو محیط مجازی که کسی نمی شناسدشون بیان و نظراتشون را عنوان کنند هرچند در ابتدا بچه گانه؛اما به مرور پخته تر می شن.و خجالتشون هم میریزه.شاید هم بیان و یک تاپیک باز کنند و ما راهنماییشون کردیم.
برای اینکه خانمتون از حضور شما در این تالار بویی نبره راهکارهایم را می نویسم:
1)وقتی که تو این تاپیک به جمع بندی رسیدین،آخر تاپیک اعلام کنید که تاپیکتون را قفل کنند تا دیگه بالا نیاد.حتی به نظرم تاپیک قبلی را هم اعلام کنید قفل کنند.
2)مدتی به این تالار نیاین.و یا نام کاربیتون را عوض کنید تا اگر تاپیک جدیدی بعدا زدین یا نظری دادین نشه از روی نام کاربریتون به تاپیک های قبلتون پی برد.
3)از مشاورتون درخواست کنید که این تالار را از جانب خودش به ایشان معرفی کنند.این طوری شک نمی کنه.و حتی مشاور بگه که من این تالار را فقط به تو معرفی می کنم نه به همسرت که بتونی راحت در این تالار فعالیت کنی و مشورت بگیری.
4)در ضمن به نظر من حتی اگه خانمتون متوجه تاپیک های قبلیتون بشن؛هیچ اتفاقی نمیفته.چون ایشون که از ماجرا خبر دارن.ما هم که هیچ کدوم شما را نمی شناسیم.ضمن اینکه ایشون دختر منطقی هست.
راستی آقا منصور نظرتون را راجع به رفتار خانمتون نگفتین که آیا با توضیحات و تاپیک هایی که بهتون معرفی کردم ایشون رفتارهاشون ناز کردن هست یا نه؟
اصلا شما ناز خانمتون را می کشین؟
اصلا رابطه عاطفی خوبی باهاش دارین؟
اگه بهش محبت کنید .اگه سعی کنید وقتی بغلتونه به جای اینکه ذهنتون بره سمت خصوصیات منفی؛از همون لحظات لذت ببرید.از همون ظرافت خانمتون.از اینکه دختری بغلتونه که خیلی از جوانهای مجرد آرزوشونه؛دختری به این لطافت و شادابی؛ دختری نجیب و پاک.
اگه این ذهنیت را در خودتون تقویت کنید؛حتما به مرور ذهنتون عادت می کنه.
ببینید برادر خوبم برای اینکه احساستان و ذائقه تان در مورد همسرتون عوض بشه؛باید زاویه نگاهتان هم عوض بشه!
انتظار نداشته باشید که اگر قبلا ملاک شما پختگی یک خانم 30 ساله بوده الان هم به این موضوع فکر کنید و با خانم های همکارتان مقایسه کنید و در عین حال از همسرتون بعد از مدتی خوشتون بیاد.
این امکان پذیر نیست!
پس اولین گام برای شما تغییر نگرش و تغییر ذائقه است.چه بسا با تغییر نگرشتان همسرتان به نظرتون بسیار فهمیده برسد(که به نظر من هست ولی بنده خدا هنوز بلد نیست که نظراتش را به خوبی ابراز کنه). همسری جوان و بانشاط که آرزوی خیلی از آقایون هست!همسری این چنین صبور و عاشق شما.
با امیدواری راهکارها را دنبال کنید.ناامیدی تاثیر راهکارها را به شدت می گیرد!!!
و اینکه این جمله یادتون باشه: (مقایسه آفت عشق هست)
اگر در ذهنتون مقایسه کنید هیچ وقت و هیچ وقت نمی تونید به همسرتون علاقه مند بشید.
نمی خواستم این پیشنهاد پایانی را بدم.اما چون خودم بارها از این طریق حاجت گرفتم و لطف هایی بهم شده ؛خواستم به شما هم بگم.انگار یک چیزی بهم گفت که کلید شما همینه:
حتما یک زیارت پابوس امام رضا بروید.از ایشان از ته دلتون بخواهید محبت همسرتون را در دلتون بیاندازند.ایشان امام رئوفی هستند.محبت واقعی نزد ایشان هست.من خودم از ایشان خیلی حاجت ها گرفتم.بهشون بگید نه به خاطر شما؛بلکه به خاطر معصومیت این دختر؛به خاطر نجابتش و پاک بودنش؛به خاطر پدر و مادرش که آرزوشون خوشبختی دخترشون هست؛محبت ایشون را در دل شما بیاندازن.
اگه ایشان را به مادرشون حضرت زهرا و پسرشون جوادالائمه قسم بدین؛محاله که به شما نظر لطفشون را نکنند.حتما هم یک نذری بکنید.
شاید بعضی ها تو دلشون منو مسخره کنند اما دلم نیومد این پیشنهاد را بهتون نگم.
موفق باشید :72::72::72:
- - - Updated - - -
سلام و خیلی ممنون که وقت گذاشتید.
اون ناز کردنی که منظور شماست حتی یک زن مسن هم شاید این رفتار رو داشته باشه یعنی دخترایی هم که از نظر فکری پخته و مستقل هستند هم ناز می کنند و فقط مخصوص دخترای کم سن نیست. اما مشکل من این حرفا نیست. اتفاقا من دوست دارم اون ناز کنه من نازشو بکشم. منظور من بیشتر حرف نزدنش (چه تو جمع چه زمانی که خودمون تنها هستیم) و عدم تناسب خواسته هامون بود و اینکه رابطه مون مثل رفتار یک بزرگتر با بچه ست. مکالمه روزانمون در حد خیلی کمه وای به حال مواقعی که از هم دوریم و بخوایم تلفنی حرف بزنیم. اونوقت که دیگه هیچی. این یک ویژگی همه ویژگیهای دیگش رو تحت الشعاع قرار داده و دل منو به شدت زده. همه منو تو محیط کار و خوابگاه به عنوان یک آدم شوخ و با انرژی می شناسند اما نامزدم با این کاراش حال منو گرفته و تقریبا افسره شدم.
:huh::undecided:
البته فقط همین نیست و در کنار این موضوع مسائل دیگه هم هست که ترجیح میدم اشاره نکنم.
اما همون طور که گفتم در این خصوص باید صبر کنم. بالاخره این تفاوت سنی این مسائل رو هم به همراه داره اگر چه شدت این مسئله برام خیلی عجیبه و به راحتی نمی تونم قبول کنم ولی باید به زمان اجازه بدم.
در مورد صحبت آخرتون هم اتفاقا خوب بود. حرفتون چیزی نبود که فکر میکنید ممکنه موجب تمسخر شما بشه. البته من همیشه خواسته هام رو مستقیم با خدا میگم ولی توسل به ائمه هم برای کسی که معتقد باشه خیلی کارسازه.
ممنون بابت پیشنهاداتون.
اگر شما خودتون رو یک انسان اجتماعی می دونید باید بدونید که اولین شرط برای اجتماعی بودن و مقبول بودن اینه که شما اطرافیانتون (مخصوصا نزدیکانتون) رو همونطور که هستند بپذیرید. این عدم پذیرش شما از رفتارهای همسرتون و اینکه فکر می کنید ایشون که مثل دیگران عمل نمی کنند عجیب هستند و بقیه عادی، به نظرم نشان از کمال گرا بودن شما داره. بهتره موضوع کمالگرایی رو کمی سرچ کنید (در همین سایت) و مقالات مربوطه رو بخونید.
دوم اینکه شما نقش والد رو برای همسرتون بازی می کنید و از همسرتون انتظار دارید بالغ بازی کنه. این خیلی سخته. شما باید این والد بودن رو کمی کنار بگذارید.
سلام اقا منصور حالتون خوبه؟
فک میکنم هیچ کدوم از دوستان به اندازه من نتونه شما رو درک کنه ،من دقیقا حالتهایی که میگین همه وهمه رو حس کردم. اصلا انگار این حرفارو خودم نوشتم حتی عنوانتون انگار منم !!
اینکه میگین همسرتون حرفتونو نمیفهمن منم اینطورم وادم ترجیح میده حرف نزنه اصلا . مخصوصا اینکه منم مثل شما ادم شوخ واجتماعی هستم ،میفهمم ادم چه حسی پیدا میکنه وقتی همسرش تو جمع ساکته وانگار نیست .
جالب اینه که ما تو شغلمون ادمای موفقی هستین ولی این از انتخابمون !!. ازدواج کردیم که از تنهایی در بیایم ولی تنها تر شدیم .(ببخشید ذکر مصیبت شد)
اما باز هم میگم شما بمراتب وضعیتتون از من بهتره چون هم خانمتون کم سن ترن وهم با این نکاتی که گفتین امیدوار کننده تر از اون چیزین که میگفتین وهم اینکه شما پسرین .ولی باز میدونم این چیزام اون حسو از بین نمیبره ولی جای تلاش زیاد باقی میذاره.
نکته بعدی حرف خانم دلجو هست ، با ایشون موافقم .من بشخصه می دونم که ادم کمال گرایی هستم ومشکل عدم پذیرش نامزدم(که الان داره میشه همسرم!!) سرچشمش این خصوصیته .
فک میکنم شما هم احتمالا این خصوصیت رو دارین .
اما پیشنهاد من:
برای اینکه یه نظر تخصصی بگیرین ،عضو انجمن آزاد بشین که هزینشم بالا نیست البته،و یا فرم مراجعه تخصصی رو پر کنین تا نظر خود مدیر رو بگیرین این بهترین کاره. وخیالتون راحته نظر کارشناسانس وراهنمایی ها کمکتون میکنه.
من اگه میدونستم همچین جایی هست از همون چند ماه پیش تخصصی مطرح میکردم مشکلمو نه عمومی وبهترم نتیجه میگرفتم .
در هر صورت ارزوی اونچه که خیره رو دارم براتون.خانمتون داره تلاش میکنه شمام نایستید.
موفق باشین.
سلام خانم سالی
من دارم به این شرایط عادت می کنم البته الان اینطوریه و نمی دونم در آینده وضع بهتر میشه یا نه ولی شما چطورین؟ چیکار کردید بالاخره با این قضیه کنار اومدید یا نه؟ درسته که تو انجمن آزاد دارید مشاوره میگیرید ولی اینجا هم عنوان کنید تا ما هم در جریان باشیم و تجربه ای باشه برای بقیه.
ما رو بی خبر نذارید.
سلام خانم دلجوی دلتنگ
در خصوص این مطلبتون باید بگم که من خودم رو تا حدودی می شناسم مخصوصا با جلسات مشاوره ای هم که رفتم شناختم از خودم بیشتر شده. من فرد کمالگرایی نیستم ولی با این قضیه راحت نمی تونم کنار بیام. اگر من کمال گرا بودم همه رفتاراش برام ناخوشایند می شد نه فقط این یکی. حتی دو مشاور اول هم بعد از برخوردی که با نامزدم داشتند صحبتهای منو تصدیق کردند و گفتند از این نظر با هم تناسب ندارید ولی منو امیدوار کردند گفتند این رفتارها اکتسابیه و میشه روش کار کرد.
در مورد نقش والد هم حق با شماست ولی دارم روش کار می کنم.
ایشالا که هر چی خیره زودتر پیش بیاد.
امیدوارم هر چه خیره براتون پیش بیاد مهم نیست زودتر باشه یا دیرتر. این دعا به نظر من معقولانه تره و شایسته یک انسان پخته و دنیا دیده.
راستش شاید دنیای کاری شما و همسرتون یکی نباشه اما شما می تونین دنیای زندگی مشترکتون رو یکی کنید. لازم نیست تنها ایشون سعی کنند به شما نزدیک بشوند شما هم سعی کنید وارد دنیای ایشون بشید، البته نه به روش خودتون (سوال در مورد کارهای روزمره) به روش و خواست ایشون .
موضوع دیگه اینکه اگر یک خانم تحت فشار باشه و یا تحت استرس حتی اگر سخنورترین زن روی زمین هم باشه نمی تونه تحت این شرایط خوب حرف بزنه و عمل کنه چه برسه به خانم شما که کم حرف هم هستند. بهتره کمی همسرتون رو از زیر ذره بین بردارید و فضا رو براش باز کنید
نکته سوم اینکه به نظر من اون پیش فرضی که شما رو سوق داده به ازدواج چندان فرض درستی از ابتدا نبوده. این درست نیست که ما برای فرار از تنهایی ازدواج کنیم. هدف ازدواج نه فرار از تنهایی، نه داشتن یک نفر که دائم مراقبت باشه و نه .... اینها نیست. می گویم اینها نیست چون کمتر دیدم در زندگی های زناشویی که این مسائل دوران مجردی با ازدواج حل بشه. حتی آرامش بعد از ازدواج هم بحثی بسیار مفصل داره و در سالهای اول ازدواج میسر نیست. همین هاست که می گویم کمی واقع گرا باشیم. ببینیم اونچه انتظار داشتیم ایا عقلانیست؟ آیا واقعیست؟ ....
سلام
من هم با این صحبتتون موافقم و الان دارم رو همین مسئله کار می کنم.
در مورد این حرفتون هم حق با شماست و خودم اینو در مورد اطرافیانم تجربه کردم. البته زوجهایی رو هم دیدم که به معنای واقعی با همدیگه خوشبختند و به آرامش مد نظرشون رسیدند. اما همانطور که قبلا گفتم تنهایی باعث تعجیل من در ازدواج شد و نتیجش هم این شد. البته چون من توکلم به خدا بوده همین منو آروم می کنه.
راستی نام کاربری شما چقدر غم انگیزه. آدم گریش می گیره
ببخشید توتاپیک شما میگم.نمیخاستم دوباره تاپیکم بالا بیاد.
منتظرم نتیجه بگیرمواگه مفید بود برای بقیه بذارمش.
نمیدونم متاسفانه یا خوشبختانه!! داریم عقد میکنیم.تا مرز جدایی پیش رفتم ولی خانواده نذاشتن .
دارم سعی میکنم حالا که اینجام ، درستش کنم.کلا بی خیال شدم ، اهرم فشارو برداشتم اصلا بهش گیر نمیدم وبقول خانم دلجو زیر ذره بینم نیست و البته نتیجه هم داده مسئولیت پذیریش بیشتر شده واقعا داره تلاش میکنه ،کارای که قبلا بزور من انجام میده حالا خودش پیگیره. منم سعی میکنم تشویقش کنم هرچند کم باشه واز ته دل نباشه .در کل بهتر شده ولی نگرانی ودودلی من جای خودشه. راستش نه ،هنوزم عادت نکردم به شرایط ،کمی قبولش کردم ولی کامل نه .
مرسی.راستی من سوولی ام !!!
امیدوارم هیچ کدوم ،نه شما ونه من پشیمون نشیم.انشاله
در مورد زوجهایی که احساس خوشبختی می کنند خواستم سه نکته رو بگم که دچار مقایسه نشید:
1- اون زوجها احتمالا نگاهشون به ازدواج این نبوده که ازدواج یعنی راهی برای حل مسائل روحی و جسمی دوران مجردی.
2- اونچه ما از زندگی دیگران می بینیم ویترین زندگیشونه و هیچ کس از داخل زندگی کسی خبر نداره، پس نمی تونیم هیچ قضاوتی در این مورد انجام بدیم
3- حتی اونهایی که در زندگیشون به آرامش رسیندند و احساس خوشبختی می کنند با تلاش به این نقطه رسیدند و اینطور نبوده که در دوران عقد و حتی 4 تا 5 سال اول زندگی به این نقطه رسیده باشند. درخت زندگی نیاز به آبیاری و مراقبت و تلاش دو طرفه داره تا شکوفه بده.
البته یک پاورقی هم بگویم. به نظر من آرامش حسی هست که هر انسانی توانایی اون رو داره که بتونه اون به طور مستقل و در هر شرایطی بدست بیاره. اگر کسی بتونه اونو به تنهایی بدست بیاره می تونه اونو به زندگی مشترکش، به کارش، به کودکانش و به جهان هستی هم تزریق کنه.
در مورد نام کاربریمم متاسفم اگر حس بدی رو به شما منتقل کرد. من دلتنگ بون رو حس غم انگیزی نمی دونم و اون رو یکی از میوه های انتظار می دونم.
موفق باشید.