-
می بینید که همسرتون نکات مثبتی هم داره. یعنی هر کسی رو انتخاب می کردید به اینگونه بود مخلوطی از خوبیها و بدی ها. اما مساله شما مساله ایه که می تونستید اونو با انگشت باز کنید اما شما تلاش کردید اونو با دندون باز کنید. اونچه که من در توصیف شما دیدم مقداری وابستگی همسر به مادر، تفاوت در فرهنگ و مهمتر از اون عدم چشم چوشی بر تفاوت ها و پر رنگتر کردن اونها بوده.
اونها برای شما النگوی 3 میلیونی خریدن، در زمان عقد پول به حساب شما ریختند، رمز ایمیل خود رو به شما دادن، مراسم عقد رو طبق میل شما بر گزار کردن و ....
لازمه بدونید که این مسائل و این محبت ها در خیلی از زندگیهای مشترک در زمان عقد وجود نداره.
اما خوب در کنار این مسائل دخالتهایی هم بوده که شما بهتر بود وارد اون بحثها و خاله زنک بازیها نمی شدید. در زندگی مشترک لازمه انسان چشم پوشی و گذشت هایی در جاهایی داشته باشه.
اما به نظر می رسه شما حتی به خاطر حرفهای مادرشوهر با مادرشوهرتون درگیر شدید و دعوا را به خانواده خودتان هم کشاندید و در مورد دعواهای که هر زن و شوهری اوایل زندگی دارند نیز با خانواده صحبت کردید. من به این عکس العمل می گویم گره ای را که می توان با دست باز کرد با دندان باز کردید.
به نظر من شما مدیریت لازم را در ارتباطاتتان نداشتید. همانطور که گفتید شما انسان اجتماعی ای هستید پس لازمه که سعه صدر بالاتری داشته باشید و انسانها را همانطور که هستند بپذیرید.
-
ممنونم دوست عزیزم
منم بخاطر خوبیهاشه که تاحالا تحمل کردم
من قبلا درمورد جزئیات رابطه با خانوادم حرف نمیزدم
اما این سری دیگه تحملم تموم شده بود
روزی که میخواستم از خونشون برگردم خونه خودمون توی ترمینال از بدبختی خودم زار میزدم
آخه مادرشوهرم توی چشم من نگاه میکنه میگه عقدو که ما گرفتیم. ببینین من واسه دومادم فلان چیزو خریدم. شما خانوادت خیلی کمت گذاشتن! آخه من باید چیکار کنم توی اون لحظه؟ شوهرمم نشسته ولی صداش در نمیاد. آدم فشارش میره بالا خوب! نمیتونم حرف زور بشنوم و هیچی نگم. ولی احترامشو هم داشتم
به شوهرم گفتم ازت توقع داشتم از من حمایت کنی
باز وقتی از مشهد برگشتیم هنوز عرقمون خشک نشده برگشته میگه فلانی ها(شهرستان ما) خییییییلی زرنگن. من این حرفو از دهن شوهرمم شنیده بودم وقتی مشهد بودیم بهم گفت تو خیلی زرنگ و مارمولکی. من که همیشه جز سادگی و خنگی(توی روابط) تصوری از خودم نداشتم از مادرشوهرم گفتم واسه چی زرنگیم؟مگه چیکارتون کردیم؟ باز بحث جشن عقد رو مطرح کرد! و بازهم شوهر من ساکت بود!
نه دیگه خسته شدم
اونا اصلا نمیخوان اشتباهاتشونو بپذیرن
سبک زندگی مادرش نفرت انگیزه. فقط خودشه و درو دیوارای خونشون. حتی با اینحال که خودشم کارمنده یه دست لباس درست و حسابی دلش نمیاد واسه خودش بخره.حتی رفتارش با شوهرش تحقیر کننده و بی ادبانه ست. شوهر منم متاسفانه اون روش رو درست میدونه. شاید به زبون بگه که رابطه ی پدرومادرمو خوشم نمیاد ولی درواقع از پدرش خوشش نمیاد و رابطه ش با پدرش اصلا خوب نیست. اون میخواد الگوی زندگی مادرشو ادامه بده.
مادرشم که میترسه یه وقت توجه تک پسرشو از دست بده توی تخریب من در ذهن شوهرم فروگزار نمیکنه!
توی بحث اخیر یکبارهم نشد که بگه مامان من اشباه کرد تو ببخش. تو کوتاه بیا. همین که ازش حمایت میکنه یعنی حرفاشو قبول داره
-
دوستان لطفا با من همفکری کنید
به نظرتون وقتایی که مادرش به من سرکوفت میزنه چیکار کنم؟
وقتایی که شوهرم منت سرم میذاره چی باید بگم؟
وقتایی که چیزی لازم دارم برام نمیخره چی کار کنم؟ (البته من توقعی ازش ندارم خودمم اهل ولخرجی نیستم و فقط چیزی رو میخرم که واقعا لازم داشته باشم)
واقعا چه راهکاری دارید؟
اصلا این مشکل من حل شدنی هست؟
-
ببخشید نگار جان من خیلی خسته ام و سرکارم. ولی متنت رو دیدن و پست هات رو خوندم. زندگیت رو تلخ نکن و موضوع رو اینقدر بزرگش نکن دخترجون. این مشکلات واسه همه هست. مشکل تو کمترینشونه.
باید مهارت داشته باشی و زنانگی. به هیچ وجه مقابل مادرش قرار نگیر. مگه نمی خوای اون بند ناف رو که گفتی پاره کنی؟ خب ببین اگر صبور نباشی و جراحی بلد نباشی نمی تونی! فقط شوهرت و مادرش رو زخمی می کنی و خودت هم از پا می افتی!
خب با خودت قرار بذار من می خوام بند ناف عاطفی شوهرم رو از مادرش قطع کنم. اولن که نمیشه کاملن این کارو کرد. به نفعت هم نیست. فقط کافیه در یه حد معقولی از رابطه عاطفی قرار بگیرن.
خب باید چه کار کرد؟
1. این وضعی رو که هست بپذیر.
2. با مادرش دوست شو.
3. جلوی همسرت به هیچ وجه از مادرش بد نگو. بذار بفهمه که مادرش رو دوست داری و اونو خوب و عالی می دونی.
4. صبر داشته باش. عجله نکن. تند نرو.
5. برو توی تیم شوهرت و مادرش و اعتماد همسرت رو جلب کن.
6. وقتی اینطوری شد، کم کم اقدام کن به جراحی. نه با حرف و کلام، بلکه با محبت و جایگزین کردن عشق و رابطه ی زناشویی.
7. هرگز خودت رو با مادرش مقایسه نکن و با مادرش در جلب محبت رقابت نکن.
8. خیلی حرف ها و صحبت ها رو نشنیده بگیر و خنده خنده رد شو ازشون.
9. شوهر تو اولین نفری نیست که به مادرش وابسته است، مردهای ایرانی اغلب همینطورند.
10. خوشبخت باشی.
-
ممنون دوست عزیز
بله به این نتیجه رسیدم که اصلا نباید درگیر بشم و حرفهای مادرشوهرمو نشنیده بگیرم
امیدوارم مشکلم با این روش حل بشه، البته اگه بتونم مقاومت کنم و جوابشو ندم! ندیده بگیرم و نگذارم حرفهاش رابطه ی منو شوهرمو خراب کنه.
-
مشکلت ساده ولی حساسه... کوچکترین حرفی از تو ممکنه به مادرش انتقال پیدا کنه... پیش یه روانشناس بالینی برو و مرحله به مرحله ازش یاد بگیر چطور برخورد کنی...
موفق باشی...