-
به گفته من اعتماد کن. این تو بوده ای که تصمیم گرفتی و تمام کردی. موضوع روشن است. مطمئن باش چند وقت دیگر هم که توانستی این ابر تیره اندوه را از پیش چشمانت برداری خودت هم همینطور در مورد خودت قضاوت خواهی کرد و به خودت آفرین خواهی گفت.
در مورد اینکه با وجود این همه موفقیت، حس می کنی "بین همدوره ای هایت چندان موفق نبوده ای" را بگذار به حساب کمال گرایی خودت و اینکه افتاده ای در دام مقایسه. این ها را چاره کن. عزیزم تو از کلیات زندگی آن ها خبر داری و داری فقط دستاوردهای تحصیلی را آنهم با یک خط کش بسیار سخت گیرانه نسبت به خودت اندازه میگیری. زندگی همین دودوتا چهار تای درس نیست. قبول داری؟ :)
از آن گذشته، گیرم می توانستی در حوزه کاری خودت در این دانشگاه بهترین باشی، آیا پیدا نمی شوند کسانی که در دانشگاه بهتری درس بخوانند؟ مقاله های متعدد داشته باشند؟ یا کسانی که IF مقاله هایشان سر به فلک بگذارد؟ بعد حالا گیرم جزو آن مدل آدم ها هم بودی... آیا کسی پیدا نمی شد که نوبل گرفته باشد؟! ... می بینی! این مقایسه ها ته ندارد عزیزم...
ماهایی که افتاده ایم توی خط درس و رقابت خیلی با خودمان مهربان نیستیم. من هم گاهی مثل تو کم می آورم توی این حساب کتاب ها. اما این جور تفکر ها تا جایی خوبست که برای ما موتور پیشران باشد. باید خودت یک آلارم بگذاری و هر جا دیدی به جای جلو بردن تو دارد تو را مایوس می کند، فورا دهنه اش را بکشی و بگویی " همین که تلاشم را می کنم و از کارم لذت می برم، برایم کافیست." ... مثلا مادرت هر چه تعداد مقاله هایت بیشتر باشد تو را بیشتر دوست دارد؟ یا همسر آینده ات میزان "دوستت دارم" گفتن هایش را با معدل تو یا اینکه از کجا پذیرش گرفته ای تنظیم می کند؟! این کمیت ها و اعداد مثل قد و وزن و معدل و تعداد مقاله و حقوق و ... کمیت های اعتباری زندگی ما هستند. کمیت های بنیادی زندگی ات را بشناس و نگرانشان باش. چیز هایی مثل تندرستی، شادی درونی، امینت و ثبات اخلاقی و ....
مشکلت رو هم اونقدر بزرگ نکن. به نظر من تو همین حالا هم حق خمار بودن نداری. :witless: چون اتفاقی نیفتاده. برای یک دختر قوی مثل تو این سنگ ریزه ها نباید زمین گیر کننده باشد. این خمودی را بگذار کنار و عزمت را جزم کن و راه بیفت و از منظره های صعودت لذت ببر. خوشحال می شوم هر از گاه بیایی و ما را هم در زیبایی این منظره ها شریک کنی :43:
منتظر شنیدن خبرهای خوب از تو هستم :72:
-
آویژه جان نمی دونم با چه زبونی ازت تشکر کنم که وقت گرانبهاتو در اختیار من گذاشتی، دست منو گرفتی تا بتونم بلند شم. ازت بینهایت سپاسگزارم. فقط می تونم بگم دوستت دارم و برای تو آرزوی بهترینارو دارم دوست من.
راستش من اینجا تونستم از مشکلاتم حرف بزنم و احساسمو بیرون بریزم. جلوی خانواده فقط لبخند میزنم و میگم خوبم. ولی بعد از همدردیه شما احساس بهتری دارم. از اینکه کسی هست که درکم کنه. از اینکه مطمئن شدم بیراهه نرفتم. ممنونم.
آویژه جان از ظهر یه انرژی زیادیو توی خودم احساس می کنم. فکرای منفی بیشتر از نیم ساعت از من دور بودن. سعی کردم به خودم افتخار کنم. دارم سعی می کنم خودمو ببخشم. من کار بدی نکردم فقط تمام تلاشمو کردم که وقتی به پشت سرم نگاه می کنم خودمو سرزنش نکنم که چرا تمام تلاشتو نکردی. در مورد فکرای آزاردهنده دیگه هم با دعا کردن سعی می کنم خودمو آروم کنم.
از همه مهمتر سر نماز از خدا تشکر کردم به خاطر هر آنچه داده و هرآنچه حکمتی توش بوده و نداده. الان که بر می گردم به عقب و خاطرات یکسالمو مرور می کنم می بینم پدرم کنارمه، بیماری که ممکن بود خیلی خطرناک باشه به خیر گذشت، پایان ناممو تو وقت کم به نحو احسن انجام دادم، جلوی یه رابطه نافرجام ایستادگی کردم و تونستم با عقلم تصمیم بگیرم. مطمئناً تو تموم این مراحل فقط خدا بوده که کمکم کرده. خدایا شکرت. خدایا من عاشقتم.
امروز فایل پایان ناممو باز کردم. یک صفحشو درست کردم. خیلی دوست دارم فردا هم مثل امروز باشه. اگر کم آوردم دوباره، سه باره، .... میامو نوشته هاتونو می خونم تا بالاخره این فکرا رهام کنن. می خوام خودمو دوباره بازسازی کنم. خدا حتماً آستانه صبر منو بالاتر از این حرفا دیده، حتماً میدونسته که می تونم از پسش بربیام. من دارم سعی می کنم از لحظه هام و از کنار خانواده بودن لذت ببرم، شاید فردایی نباشه. من فقط می خوام بنده ی خوب خدا باشم.
من تمام تلاشمو می کنم و سعی می کنم خبرای خوبی در آینده واستون بیارم. شما هم برای من دعا کنید.