-
سلام مرسی از شما که منو رراهنمایی کردید .واقعا ممنون .من نگران عواقب سردی این رابطه هستم چون خواه ناخواه توی روابط و زندگی من تاثیر گذار هست به پیشنهاد من قرار شد امشب با یه جعبه شیرینی خونه پدرم بریم و همسرم میگه به خاطر توست که میام چون من صد در صد مقصر نیستم اما حالا باید غرورم رو زیر پا بزارم و برا دلجویی بیام .مخالف رفتن نیست اما اینا رو هم میگه .نمی دونم پیشنهاد عاقلانه ای دادم یا نه؟
چطور می توانم این کمالگرایی رو از همسرم دور کنم و بهش نشون بدم که هستم و نیاز دارم به این که دیده بشم . چطور حرف شما رو عملی کنم و اجازه ندم توی حریم خصوصی من و خانواده ام دخالت کنه.
چطور می تونم روابطم رو با همسرم قوی کنم؟
بازم ممنون.
-
شمافقط مسئول رفتار واعمال خودت هستی.نمیتونی شوهرت روتغییربدی.گفتن ضعف اعتماد بنفس علی الرغم جسارت ظاهریش وکمالگرایی ،فقط برای شناخت بیشتراو ورفتارهای سنجیده ترشماست.شما فقط میتونی گاهی متوجه نکاتش کنی یا دعوت به رفتن پیش مشاورکنی. مثلااگه بهش بگی کمالگراهستی موضع میگیره،میتونی بهش بگی که فکرمیکنم زیاد ازخودت انتظار داری واین باعث آزارت میشه__این که پیشنهاد دادی پیش پدرومادرت برید خوبه ولی بهتره به شکل منت برتو نباشه،مثلابهش بگو قضاوت نمیکنم کی اشتباه میکنه مهم اینه روابط دوباره احیابشه وآشتی برقراربشه
_ولی ابدا پدرومادرهارو قاطی دعوانکنید اگه نیازبه شخص سوم هست برید پیش مشاور.
-
سلام بازم مرسی از پاسختون .
امشب به میل خود همسرم داریم میریم خونه بابام .خواهش می کنم برام دعا کنید همه چیز به خیر و خوشی بگذره و بهونه جدید دست همسرم نیاد و در مقابل پدر و مادرم درست رفتار کنه تا از دلشون در بیاد .از همه دوستان می خوام برام دعا کنید .
-
فقط از ته دلم میگم خوش بحالت
- - - Updated - - -
منم دقیقا مشکلی مثل تو دارم فقط با تفاوت اینکه بابام و شوهرم رفتم کلانتری و البته بابام دوتا سیلی زد به شوهرم ! الان شیش ماه از اون قضیه میگذره شوهر منم نه تنها که بخاطر منم که شده نمیره خونه بابام انتظار داره اونا بیان معذرت خواهی و البته بدتر میگه یه روزی باید عوض سیلی که به من زدن رو عوضش رو در بیام
حالا ببین که حق دارم بگم خوش بحالت
-
سلام .
اونشب به اتفاق همسرم با یه جعبه شیرینی خونه بابام رفتیم .بابا و مامانم اصلا به روی خودشون نیوردن و طوری وانمود کردن که اتفاقی نیافتاده.همسرم هم در لحظه اخر از هر دوشون خواست که حلالش کنن.بعدشم همه چیز خوب بود .
اما مشکل من:
1- وقتی می خوام شاد باشم اتفاق اونروز مثل یه فیلم جلوی چشمم میاد و منو از شادی بیزار می کنه .
2- دائم پیش خودم همسرم رو با دیگران و رفتار بقیه رو با خانواده همسرشون مقایس می کنم و می گم :خوش به حالشون که هرگز این اتفاق براشون نیافتاده کاش همسرمنم حرمت پدرم و مادرم رو لگد مال نمی کرد.
3- از نگاه دیگران به همسرم متنفرم و واهمه دارم.
4- از اینده می ترسم می گم همسر من چه جور ادمیه.اخه کی می تونه تا این حد ارزش و شخصیت خودشرو پایین بیاره .اینده من و دخترم با این شوهر و پدر چه خواهد شد؟
5-همیشه برای هر اتفاقی توی زندگیم تمام تنم به لرزه در می یاد .خلاصه کلام از همسرم می ترسم و نسبت بهش بی اعتماد شدم .
6- هر وقت کنارش خوشحالم عذاب وجدان نسبت به پدر و مادرم منو راحت نمی زاره .از زن بودن متنفر میشم که تا این حد عاجزه .کاش مرد بودم.اگه من با خانواده همسرم این طور رفتار می کردم به راستی چه می کرد؟
7- نمی تونم راحت زندگی کنم .یه غمی همیشه با منه.
خواهش می کنم کمکم کنید و منو از این مرداب بیرون بکشید.
- - - Updated - - -
ماه ناز جان من نمی دونم چی بین شوهر و خانوادتون پیش اومده اما اگر پدر من توی گوش همسرم زده بود به اندازه امروز دلمرده و دلشکسته و داغون نبودم و از خانوادم می خواستم که از همسرم دلجویی کنن .اما غرور شکسته شده یه پدر که فقط به خاطر داشتن دختر مجبور به سکوت و پذیرفتن دامادی عین همسرم من که به هر دلیل چه درست چه علط روی کسی عین پدر خودش یه پیرمرد دست بلند کنه رو با هیچ عذرخواهی و دلجویی نمی شه ترمیم کرد.
خیلی سخته که تن نحیف پدرت رو توی دست های ورزشکار همسرت ببنی و باز در کنار اون شوهر بخوابی .کاش هرگز این اتفاق نمی افتاد.:302:
- - - Updated - - -
دوستان همدردی به خصوص اقای امین میشه بازم منو مورد لطف خود قرار دهید ؟واقعا به راهنمایی هاتون نیاز دارم.
-
درود بانو
اولا اصلا مقایسه نکن هیچوقت چون ما ویترین زندگی افراد رو میبینیم نه داخل زندگیشون رو(خود من تازه از اطرافیانم چیزایی رو میشنوم با اینکه خیلی هم بهم نزدیکیم موهای تنم سیخ میشه) شما میری با افرادی که ازت دور هستن مقایسه میکنی اصلا خوب نیست این حرکتتون
در این مورد خاص والا خیلی خوب بود حرکت شوووهرت هرچی بود تموم شد رفت میدونم سخت بود و بهت سخت گذشت حرمت ها شکسته شد ولی حالا که یکم باهم خوب شدن میخوای باز بشینی عزا بگیری؟!!!! اگه خیل دوس داری این حرکتو میخوای یه روضه خوانی برگزار کن بانوان تالارم دعوت کن بیان گریه کنن آقایاون هم میان جلوی در خونتون دسته سینه زنی راه میندازن :97::102: حالا که اونا تمومش کردن شما داری باز شروع میکنی؟!!! شما بهتره فعلا خودت رو روبراه کنی دیدت رو عوض کن نسبت به شوووهرت سعی کن خوبی هاش رو ببینی همین حرکتش چقدر زیبا بود خانوادتم دلخوریشون کمتر شد شما اول خودت بعد رابطه با شوووهرت بعدش کم کمرابطه به خانوادت و شوهرت ولی پله پله برو جلو صبور باش و کوشا
3.شما پسر پیغمبرم باشه شووووهرت بازم پشتش ملت حرف میزدن استقفرالله زبونم لال روم به دیوار حضرت علی با اون جایگاهش حتی نماز خوندنش رو بردن زیر سوال چه برسه شوووهر شما رو.شما هم سعی کن از اخلاقای خوبش بیشتر تعریف کنی خیلی هم به حرف مردم توجه نکن.خودشون هزار تا ایراد دارن میان از دیگران همون ایرادا رو میگیرن
(من یکی اگه مدیر همدردی فرشته مهربان sci عزیز یا جناب baby دوتا هم توپ و تشر بهم بزنن بهم برنمیخوره حداقلش میدونم سرشون به تنشون میارزه.بقول یه جنگجویی توی فیلم:دوست دارم حالا که میخوام کشته بشم توسط یه مرد کشته بشم)
لطف کن به حرفای دوزاری و خاله زنکی توجه نکنی.میبینی روشون زیاد شده بهشون بگو ازتون سپاسگزارم بخاطر اظهار نظرتون ولی لطف کنین برای خودتون نگهدارین نظراتتون رو.
شماره 4. واسه اتفاقی که نیوفتاده چرا داری از همین الان آبغوره میگیری؟با گریه کردن و نگرانی چیزی درست میشه؟ توی نماز جمعه ها 35ساله دارن میگن آمریکا و غرب امروز نابود میشه فردا نابود میشه یکسال بعد تجزیه میشه ولی سرو مورو گنده سرجاشه هر روزم گنده تر میشه :311:
من یه پیشنهاد دارم انصافا چون شما خیلی به گریه کردن و تو سر خودتون زدن و نشستن و عزا گرفتن علاقه دارین بجای اینکه خودت و رابطه خودت و شوووهرت و بعدش رابطه خانوادت و شوووهرت رو مدیریت و بهتر کنی گرچه ممکنه چند ماه یا چند سالم طول بکشه.بیایم همون پیشنهادم رو انجام بدیم یه سفره دور همی بندازیم توی این تالارم هرکی یه مشکلی داری بشینیم عزاداری و گریه زاری ما مردا هم دسته سینه زنی ایشالله همین روش رو بریم جلو نتیجه دلخواه که همون بهتر شده شما و رابطتتون و پدر خوب شدن ایشون واسه دخترتون و داماد خوب شدن واسه خانوادتون اتفاق میوفته:72:
((من نمیدونم چه اعصابی دارن این مدیرا خودم بشخصه خیلی دوست داشتم و دارم برم دانشگاه روانشناسی بخونم ولی وقتی میبینم بعضی ها خودشون حتی دلشون برای خودشون نمیسوزه و نمیخوان برای بهبودی خودشون و خانوادشون کاری کنن پشیمون میشم واقعا اعصاب و حوصلشو ندارم.))
روز خوش بانو
-
خانمheaven،
آگاهی ودانش ما،شناخت صحیح خودمون ودیگران،شناخت نقاط قوت و نقاط ضعف خودمون وکسانی که بیشترباهاشون درارتباط هستیم،باعث رفتار بهتروتوأم بادرک و همدلی ما خواهد شد،کسی که زودرنج هست یه نوع رفتارمابااومقداری فرق خواهد کرد مثلأاگراشتباهی ازش سربزنه بدون سرزنش ولطیف تربایدمتوجه اشتباهش کرد،"همدلی"درخلأ ایجاد نمیشه،همدلی ازنگاه وشناخت تدریجی وذخیره شده ما از خودمون ودیگران ایجادمیشه،اگراحساس ونوع تفکر وفضای فکری همسرت رو نشناسی چطورمیخای باهاش همدلی کنی.
..من احساست رو درک میکنم مطمئنا شوهرت احساس گناه میکنه وبارها آرزو کرده ای کاش اون اتفاق نمی افتاد،ولی اگه بخواهی بهش احساس گناه تزریق کنی ممکنه بدتر لج کنه،قضاوت نکن واجازه بده خودش باقضیه به شکل منطقی کناربیاد،بعضی روابط موقع ترمیم شدن یک دفعه وبایک عذرخواهی ترمیم نمیشه،قدم به قدم با احیاء رفتارهای خوبی که ترک شده دوباره درست میشه، الان بیش ازهرچیز نگاه حل نشده شما به قضایاست که ممکنه تولیدبحران کند چون داری به جای شوهرت فکرمیکنی ودرجای خودت نیستی پس چیزی برای شوهرت نمیمونه، ذهنت رو رهاکن وبه خدا توکل کن،
-
سلام دوباره به دوستان و به خصوص اقای امین
حرف شما کاملا متین من نمی خوام زود قضاوت کنم اما متاسفانه دیدگاه منفی منبه اینده همیشهباعث افکار منفی و درنتیجه ان استرس زیاد باعث بروز مشکل میشه . مثلا همش می گم زایمانم چی میشه ؟عید چی میشه ؟اگه مامانم اینابیان خونه پدر شوهرم اینا برای عید دیدنی ایا همه یز درست میشه ؟اصلا باید بیان یا نه ؟و هزاران سوال بی جواب دیگه
دومین مشکلفکر کردن به روزهای خوش گذشته و حسرت خوردن به خاطر اتفاق رخ داده.مثلا ماه پیش تولد شوهرم 17 دی مامانم اینا و خانواده شوهرم چقدر صمیمی و حالا...؟
اینها همه روان منو بهم میریزه و باعث بروز مشکل می شه.از حرفای شما فهمیدم که باید اخلاقیات همسرم رو بشناسم تا بهتر رفتار کنم اما نمی تونم اونو تغییر بدم قبول. اما متاسفانه چون نمی تونم شرایط رو بپذیرم همه چیز برام فاجعه است حتی کنار اومدن با همسرم.
پیشاپیش از راهنماییهاتون ممنون.تمام تلاشم رو می کنم که به همه انها جامه عمل بپوشانم.
-
درود بانو
با سپاس از جناب امین :72: دست گلت درد نکنه هم به پست ایشون سر میزنین و کمکشون میکنین چون واقعا بنظرم جزو افرادی هستن که نظرات رو میخونن و بهشون گوش میدن و از اون مهمتر بهش عمل میکنن.و سپاس از طرف خودم که وقت گزاشتین و بهم یادآوری کردین مطلب صحیحی رو که نوشته بودم.
یه آماری که گرفتن 80درصد مسائلی که ما فکر میکنیم توی زندگیمون اتفاق میوفته و ما به چشم یه مشکل بهش نیگاه میکنیم خودش خودبخود حل میشه:72:
حداقلش واسه خودم این موضوع خیلی پیش اومده و به این نتیجه رسیدم که تا حدود بسیار زیادی درسته این موضوع
موضوع دوم بزار یه روش رو بهت بگم که من و همسرم انجامش میدیم از دوران عقد تا الان شاید نهایت توی این دوسال و نیم گوش شیطون کر شاید 3روزم باهم قهر نبودیم البته اونم به روش همدردی کارایی که وظیفمون بوده رو انجام میدادیم فقط محبتمون به هم مثل قبل نبودش.یه روش جلدویی هبت الان یاد میدم البته بستگی بخودت داره که انجامش بدی یا نه.
فیلم سه شنبه ها با موری رو حتما ببین.یه فیلم باحالی بود یه دانش اموز متوجه میشه استادش داره میمیره میره پیشش بهش درس زندگی بده یکی از موضوعات (مرگ) بودش.میگفتش من هرروز صبحا بلند میشم به شونه سمت چپم نیگاه میکنم یه پرنده روشه مه اسمشو گذاشتم پرنده مرگ هرروز بهش سلام میکنم.جوری زندگی کن که انگار امروز آخرین روزیه که زنده هستی:104:
-
سلام .ممنون از راهنمایی و توجهتون اقای خاله قزی .کنار اومدن با افکار منفی خیلی سخته .متاسفانه من همیشه دوست داشتم شوهرم توی نظر دیگران خوب باشه اما فکر این که خانوادم اونو به خاطر من دوست داشته باشن عذابم می ده از اینکه پیش همه خراب شده داغونم اما نمی دونم چطور بهشون فکر نکنم ؟حتمت به توصیتوم عمل می کنم:
جوری زندگی کن که انگار امروز آخرین روزیه که زنده هستی