-
سلام فرشته مهربون:72:
حق باشماست ومن باید بتونم صبرمو بیشتر کنم.قبلا اینطور نبودم.خیلی صبرم زیاد بود.همه میگفتن وای اگر ما جای تو بودیم چنین وچنان میکردیم.هنوزم درمقابل خیلی چیزا صبرم زیاده.
نمیخوام مرثیه سرایی کنم اما اگر اینهمه بلا از کودکی سر هرکس اومده بود...
به هر حال من میخوام به خودم کمک کنم.
از شما هم ممنونم که با صبروحوصله پیگیر تاپیک من هستیدواطلاعاتتونو در اختیار من میزارید.:72:
تو یک مثالی گفتید کسی که ازدواج کرده وحتی بچه داره میتونه بایک دختر مجرد ازدواج کنه؟؟؟
اونوقت اگر من باشم حس بدی دارم چون هنوز وقت دارم که بخوام بایک پسر مجرد مثل خودم ازدواج کنم.
حتی خیلی میشنوم که "کسی که خانومش فوت کرده همسر بدید وکسی که خانومشو طلاق داده سنگش بدید."
این یک مثله اما خیلی رایجه.نمیدونم چقدر درسته؟!!!!!!
-
ببینید نقل قولها را خوب بخوان اما نکته و تکنیک از آنها در بیار ، اون ماجرا مال کس دیگریست با شرایط سنی خاص خودش . شما به ماجرای آن نقل قول کار نداشته باش . نکته مهم این نقل قولها آنچه هست که در باره تفاوت مهار احساس و کنترل احساس گفته شده . شما اینرا باید بتوانی استخراج کنی .
در مراحل بعدی نقل قولهای دیگری خواهم آورد .
ببینید نمونه ای از کنترل که شما در همین تالار که قراره تمرینگاه شما باشد که می توانستی داشته باشی ...پستی هست که اخیراً در تاپیک فقط خدا داشته ای . که واکنشی احساسی در آن نهفته هست و ..... برو بخوان و دقت کن تا پیدایش کنی . اگر توانستی پیدایش کنی که کجای آن واکنش احساسی شما هست ، می توانم بگم که مطالعه اون تاپیکها داره اثر می گذارد بر روی شناختت نسبت به احساسات و هیجاناتت و می تواند کمک کند که به مرور تشخیص بدهی کجا رفتارت داره بر محوریت احساس پیش میره و همانجا مهارش کنی .
ابتدای راهی و اگر همت کنی مطمئن باش روزی بخاطر تغییراتی که توانستی به وجود بیاری در خودت هم احساس افتخار می کنی . هم اعتماد به نفست قوت گرفته هم لذتش را خواهی برد . نگران نباش و عجله هم نکن مهم تلاش هست و عملگرایی
-
سلام فرشته مهربون:72:
فکر میکنم بعد از سلام"خط اول"پستم احساساتی بود.
- - - Updated - - -
سلام فرشته مهربون:72:
فکر میکنم بعد از سلام"خط اول"پستم احساساتی بود.
-
بله درست هست :104:.... اگر بیشتر و بیشتر و حتی چند باره و عمیق لینکها را بخوانی ودر آنها غور کنی و بر شناخت احساسات و هیجاناتت متمرکز شوی تشخیصهایت قوی تر می شود .
توصیه می کنم پستهای جناب اس سی آی آنجاها که تمرینهایش روی ثبت احساسات منفی و مثبت هست را بخوانی و تمرینهای داده شده را اجرا کنی .
-
سلام فرشته مهربون:72:
من قبلا پستهای جناب اس سی آیو خوندم خیلی خوبن اما من دوست دارم با زبون راحتتر بیان بشه تا بتونم ملموستر یاد بگیرم.
البته چشم:72:
-
سلام.
از earth عزیز ممنونم که چنین تاپیکی باز کرده. برای من سؤالی پیش اومد که میخوام از فرشته مهربان عزیز بپرسم: من فوق العاده احساسی هستم و طوری شده که دیگه خسته شدم از دست خودم،با وجودی که سنم کم نیست ولی اینجوریم دیگه. حدود دو هفته ای هست که شروع کردم دارم روی خودم کار میکنم،در واقع توی یه دوره مکاتبه ای شرکت کردم که تمریناتش یک ساله هست و از تعلیمات خانم "دبی فورد " گرفته شده. من از عملکرد احساسیم رضایت ندارم.آیا لازمه که تاپیک جداگانه ای باز کنم و اونجا مفصل بنویسم خصوصیاتم رو و ویژه راهنمایی بگیرم یا همین تاپیکایی که شما معرفی کردین رو بخونم و نت بردارم و انجامشون بدم کافیه؟ ممنون میشم اگه بفرمایید چیکار کنم:72:
-
با سلام
مریم عزیز ، تاپیک جدا باز کن و در آنجا وضعیتت را شرح بده .
ارت جان
همینجا باز هم کنترل احساس را در یک موردی که قبلاً هم خودت تشخیص داده بودی رها کردی . این یعنی تمرکزت برای اینکه مواظب حرکتهای احساسی باشی آنلاین نیست و تمرکزت روی سوژهایی که احساساتت قبلاض برات ساخته پرت هست . به پستی که اخیر در تاپیک فقط خدا ارسال کردی دقت کن ..... پستت به درخواست فقط خدا حذف شد .... اما شما رفتی عینش را دوباره ارسال کردی .... چون تمام توجهت به این بود که شاید او نخوانده باشدش ، ارسال کردی که او بخواند .... این یعنی آنکه احساسات محور شده و تصمیم گرفته ..... اینکه حتماً او بداند که شما چرا حالت بد بوده ، اینکه بداند دلایل مختلفی داشته و ..... در حالی که عقل می گوید اصلاً ضرورت نداره پستی ارسال کنی و ... اولویت اول برای عقل ضرورتها هست که با دو سئوال در برابر هر تصمیمی مشخص می شود .... آیا ضرورت دارد ؟ اصلاً مهم هست ؟
همینجا یک کلید برای تشخیص اینکه تصمیمی و حالتی یا مشغولیتی در ذهن احساسی هست یا عقلانی همین دو سئوال هست ... که می تونی در مورد مشغولیت ذهنیت در رابطه با اون پست و خوندن اون حرفها توسط فقط خدا پیاده اش کنی تا تشخیص بدهی که اون کار احساسی بود یا عقلانی .
تکلیفی که می خواهم انجام دهی .... این است که این بررسی را که انجام دادی در پست بعدی تشخیصت مبنی بر احساسی بودن یا عقلانی بودنش را اعلام کن با تحلیلهایت ( عینی تحلیل عقلانی بودن یا احساسی بودن را بنویس ....
-
سلام فرشته مهربون:72:
میشه با مثال توضیح بدید؟
در مورد پستم واسه فقط خدا محترم باید بگم مطمئنا حرف شما درسته اما من فقط خواستم به ایشون بفهمونم اگرمن اینطور هستم واسه کمکهای ایشون نبوده (چون من حس کردم ایشون کمی عذاب وجدان گرفتن)دوست ندارم بعد اون همه همدردی باز به ایشون حس بدی منتقل بشه وبا خودشون بگن شاید مقصر من بودم که کمک کردم.
در مورد دوباره نوشتن اون پست:اینترنت قطع شد ومن نمیدونستم ارسال شده یا نه واسه همین دوباره فرستادم تا بخونن.خودمم دوست داشتم حذف بشه وفقط واسه همون دلیل بالا ارسال کردم.
اما چند روزیه یکی از پستهاتون بدجوری تو ذهنمه امروزم بیشتر روز بهش فکر کردم اما به جایی نرسیدم.
از یک طرف من میخوام خودمو بهتر از خانوادم تربیت کنم اما از طرفی نمیدونم چی درسته وچی زیادی درسته وچی به ظاهر درسته ودر باطن اشتباست؟
اینکه من به فقط خدا محترم حرفامو زدم گناه کردم؟یعنی میخوام بدونم اگر من به مرد نامحرم(فقط خدا) این حرفارو زدم گناه کردم؟به عبارتی اشتباهه؟
میخوام بدونم من که سعی میکنم رفتار محترمانه ای داشته باشم اما درعین حال به قول شما حرفام احساسی بوده گناهه؟
تعجب نکنید.من هیچی یاد ندارم.هرچی هم یاد داشتم تو دوراهی منو قرار داده که نمیدونم چکار کنم؟
از طرفی تو دانشگاه اون مساله واسم پیش اومد وهیچ علتی واسه رفتار اون آقا پیدا نکردم وگفتم شاید اصلا نباید به حرف استاد گوش میدادم واز ایشون ایمیل میگرفتم.با اینکه خیلی احساساتی حرف زد من تمومش کردم.یعنی به قول شما احساسمو سرکوب کردم؟یا اینکه رفتارم درست بود؟
نمیدونم چقدر کارام درسته (فعلا که همش اشتباست)اما تو بد برزخی گیر افتادم که به نیروی لایزال الهی احتیاج مبرم دارم.
- - - Updated - - -
سلام فرشته مهربون:72:
میشه با مثال توضیح بدید؟
در مورد پستم واسه فقط خدا محترم باید بگم مطمئنا حرف شما درسته اما من فقط خواستم به ایشون بفهمونم اگرمن اینطور هستم واسه کمکهای ایشون نبوده (چون من حس کردم ایشون کمی عذاب وجدان گرفتن)دوست ندارم بعد اون همه همدردی باز به ایشون حس بدی منتقل بشه وبا خودشون بگن شاید مقصر من بودم که کمک کردم.
در مورد دوباره نوشتن اون پست:اینترنت قطع شد ومن نمیدونستم ارسال شده یا نه واسه همین دوباره فرستادم تا بخونن.خودمم دوست داشتم حذف بشه وفقط واسه همون دلیل بالا ارسال کردم.
اما چند روزیه یکی از پستهاتون بدجوری تو ذهنمه امروزم بیشتر روز بهش فکر کردم اما به جایی نرسیدم.
از یک طرف من میخوام خودمو بهتر از خانوادم تربیت کنم اما از طرفی نمیدونم چی درسته وچی زیادی درسته وچی به ظاهر درسته ودر باطن اشتباست؟
اینکه من به فقط خدا محترم حرفامو زدم گناه کردم؟یعنی میخوام بدونم اگر من به مرد نامحرم(فقط خدا) این حرفارو زدم گناه کردم؟به عبارتی اشتباهه؟
میخوام بدونم من که سعی میکنم رفتار محترمانه ای داشته باشم اما درعین حال به قول شما حرفام احساسی بوده گناهه؟
تعجب نکنید.من هیچی یاد ندارم.هرچی هم یاد داشتم تو دوراهی منو قرار داده که نمیدونم چکار کنم؟
از طرفی تو دانشگاه اون مساله واسم پیش اومد وهیچ علتی واسه رفتار اون آقا پیدا نکردم وگفتم شاید اصلا نباید به حرف استاد گوش میدادم واز ایشون ایمیل میگرفتم.با اینکه خیلی احساساتی حرف زد من تمومش کردم.یعنی به قول شما احساسمو سرکوب کردم؟یا اینکه رفتارم درست بود؟
نمیدونم چقدر کارام درسته (فعلا که همش اشتباست)اما تو بد برزخی گیر افتادم که به نیروی لایزال الهی احتیاج مبرم دارم.
-
سلام فرشته مهربون:72:
میدونم سرتون شلوغه واز طرفی میخواید صبر من بیشتر بشه(یه ذره شده)اما مینویسم تا فراموش نشم.
چند روز پیش خواستم ماجرای کودکیمو واسه مامانم بگم حتی به مامانم گفتم دست روقرآن بزاره که هیچوقت به کسی حرفی نزنه اما گفتم تا شب میگم والان کار دارم.
هر چی فکر کردم دیدم گفتن این موضوع دردی رو دوا نمیکنه.نگفتم.
قصدم از اشاره به اون موضوع این بود که میخواستم مامانم زیاد ازم توقع فشار روحی خانواده رو نداشته باشه ورهام کنه به زندگیم برسم.آخه گاهی نمیدونه چقدر به من استرس وارد میشه وقتی از مسائلی که به قول شما به من مربوط نیست حرف میزنه.
کمی هم قصدم این بود که ناخواسته بیشتر اذیتم نکنه ودرک کنه چقدر تا الان اذیت شدم.دوست دارم بزاره زندگیمو بکنم.
اما در مورد تاپیکهایی که معرفی کردید...
تا حدودی که وقت کردم وقطعی اینترنت اجازه میده خوندم.به نظر خودمم باید بارها خونده بشه.:72:
-
سلام :72:
هنوز در دوران نقاهت به سر میبرم.
هنوز خیلی راه دارم که باید برم.
هنوز خیلی باید آرومتر وخوش اخلاقتر وصبورتر بشم.
دانشگاه جدید خوبه.آرامشم اونجا بیشتره.حتی نمیخوام بیام خونه.دلم واسه خونه تنگ نمیشه.
نمیدونم چرا همش فکر میکنم دنیا واسم به آخر رسیده.یعنی هر لحظه فکر میکنم میخوام بمیرم.
امروز که کلا فکر میکردم اصلا واسه چی درس بخونم؟من که میخوام به زودی بمیرم.
انگار فکر میکنم تو یک سراشیبی تند قرار دارم که بی اختیار وباسرعت منو به طرف مرگ میبره.