اي كاش تمامي لحظه ها شب بود و من مي توانستم در سكوت شب بي صدا بگريم.
نمایش نسخه قابل چاپ
اي كاش تمامي لحظه ها شب بود و من مي توانستم در سكوت شب بي صدا بگريم.
سلام دانه جان!
شرمنده ام .تو اين مدت ده بار مي خواستم بپرسم قضيه ات با اون موضوع چي شدولي نميدونم چرا نپرسيدم . توهم مثل من و بقيه يه كوه دردي وبراي ما شدي راهنما.واقعا"متاسفم كه تو اين مدت با پيامهام آزارت دادم . ولي ما همه همدرديم كه اومديم اينجا و به خاطر اونچه ديگران مصلحتش ميدونن داريم ميسوزيم.
ميخواهم سنگ باشم تا به التماس، آبها از روي سرم رد بشن نه اينكه بگذارم ابها يخ بزنند تا مثل سنگ بر سرم بكوبند.ولي حيف تقدير من رو حتي به خواست خدا نبخشيد!
نيلوفر جان
در تمام اين مدت تمامي پيامهاي خصوصي ات را با دقت مي خواندم ولي باور كن انگشتانم ياراي پاسخ دادن نداشتن چون از درون مي سوختم و مي ترسيدم دم بر بياورم. با خود مي گفتم بايد در خودم بريزم تا شايد بتوانم كمي به خود التيام دهم. اما حالا ديگر نمي توانم. لبريز شدم از غصه.
اشك من خودتو نگه دار. نيا پائين. تو منو رسوا مي كني.......................
آیا شما که صورتتان را
در سایه ی نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نمو ده اید
گاهی به این حقیقت یاس آور
اندیشه می کنید که زنده های امروزی
چیزی به جز تفاله ی یک زنده نیستند؟
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زینهمه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد، می رقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم، خنده بلب، خونین دل
می روم، از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
"فروغ فرخزاد"
چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود.
مي گويند بايد از عشق او گذر كنم، اينكه از من برنميآيد
به گردون ميرسد آهم در اين شبهاي رنجاننده چنان دود از دلم ميخيزد اين شبها كه از مجمر نميآيد
چو زخمي گشته عشق توانسوز توام ساقي، تو خود داني ز هر خنجر دگر زخمي چنين كاري و دردآور نميآيد
مصيبتنامه عشقم نه در خورد يكي شعر و يكي بحثاست كه اين درد توانسوزم به يك دفتر به صد دفتر نميآيد
گل ناز پر پر من ، بهترین همسفر من ، جای انگشتات هنوزم ، مونده روی دفتر من ، چشمه جاری اشکات ، قصه غربت من بود ، تو شبهای بی ستاره ، دیدنت عادت من بود، من پشیمونم اگه بد کردم ، اگه احساس تو رو رد کردم ، توی این شهر تماشایی و زرد ،به تماشای تو عادت کردم
من پشیمونم اگه بد کردم
اگه احساس تو رو رد کردم
اينجا همه ادعا مي كنن همدرد هستن و براي همدردي اومدن. من هم يكي از اونهايي بودم كه تا حالا فكر مي كردم همدرد اعضا هستم. اما حالا مي بينم كه اينجا هم مثل جاهاي ديگه همه به فكر خودشون هستن.
آخه يكي نيست باهام همدردي كنه؟؟
شبها که میچرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شبها که می پیچد مهی خونین
در کوچه های آبی رگها
شب که تنهاییم با رعشه های روحمان تنها ضربه های نبض میجوشد
فروغ