سلام :72:
ممنون خانم میشل.ولی یه لحظه فکر کردم بصورت افتخاری دعوت شدم به صندلی داغ !!!! اخه نیست اونجام فقط هیزم میریزن ، ببخشید منظورم سوال میپرسن !!!! در هر صورت اگه مایل باشید حاضرم بصورت مهمان در برنامتون شرکت کنم :311:
نقل قول:
وقتی ملاقات های شما تا این حد کوتاه و محدود هست، شما چطور از ایشون اونقدر شناخت پیدا کردید که این احساس رو بهش داشته باشید؟
جدا از دفعات زیاد حضور ایشون خیلی اوقات زمان حضور ایشون خیلی بیشتر از اینهاست اما شرایط محل کار بنده مساعد نیست.در ضمن بنده در حال حاضر فقط دنبال یک هدف هستم و اونهم اغاز پروسه شناخت.راستی کدوم احساس رو میفرمایید ؟
نقل قول:
شناختتون در چه حد هست؟ و احساستون در چه حد؟
هر دو کم.اما معیارهای ظاهری و برخی اخلاقیاتشون با معیار هام همخونی داره.باقیش رو دیگه باید جدی اشنا شد.همونطور که عرض کردم هدفم فقط شروع اشناییه.الان تنها حس ازار دهنده برام احساس بلاتکلیفی که دارم.
نقل قول:
احیانا زیادی در موردش خیال پردازی نکردید؟
با توجه به یه تجربه تلخی که داشتم خیلی سعی کردم این کار رو نکنم و خدا رو شکر موفق بودم.
نقل قول:
گرفتن شماره به چه صورت مقدوره؟ قراره بدون اطلاع ایشون باشه؟ اگه نه، اون فردی که شماره رو میگیره، چه توضیحی قراره به ایشون بده؟
یکی از همکاران مردشون هم مدرسه ایم بوده.خیلی صمیمی نیستیم اما در اون حدی هست که شمارشون رو بهم بدن.تو محیط کاری معمولا همکارها شماره هم رو دارن.نیازی نیست حتما بهشون گفته شه.البته اینهم یکی از دغدغه هامه که ناراحت بشن از اینکه شمارشون رو گرفتم.
نقل قول:
در مورد رفتن خواهرتون، دلایلی که آوردید موجه نیستند... چه اهمیتی داره که دیگران چه فکری در مورد حضور یه زن در اون محل می کنن؟ فوقش اینه که میفهمن خانومی برای گرفتن اجازه خواستگاری اومده. یا هر فکری برای خودشون بکنن، چه اهمیتی داره؟
باور کنید وقتی رفتم محیط کارشون رو دیدم عین اب سردی بود رو تنم.نمیتونم خوب ترسیمش کنم براتون.شاید همین کار رو کردم باز.راستی اگه شمارشون رو بدم تا خواهرم باهاشون صحبت کنن خوبه ؟
نقل قول:
رابطه ی به این ارزشمندی حیف نیست با پرسش تو اس ام اس شروع بشه؟ چرا به شکل شایسته تری ازشون سوال نکنید؟ اقدام خواهرتون مطمئنا روش شکیل تر و زیباتریه و روی ذهنیت اون خانوم هم اثر بهتری میذاره.
قطعا همینطوره.منم دلم نمیخواد .اما با شناختی که از خودم دارم مطمئنم نمیتونم اون چیزی رو که میخوام بگم.نمونش همین دوباری که عرض کردم.راستش تو محیط کارم همش یه استرسی دارم از اینکه دور و برم کی هست و ... .اینها همه مزید برعلت میشن.
نقل قول:
در ضمن این همه احساسات به خرج ندید... چه خبره مگه؟:lemo:
ای بابا خانم میشل.بالاخره اون قسمتی رو که فرمودید "رابطه ای به این ارزشمندی" رو باور کنم یا چه "خبره مگه":58:
اتفاقا خیلی هم احساساتی نشدم.فقط موقع هایی که میبینمش اسم خودم یادم میره!!!.ولی جدا از شوخی خیلی به احساساتم اجازه بروز ندادم.الانم اگه مطمئن بشم واقعا کسی هست پروندش رو برای همیشه تو ذهنم میبندم.
ممنون خانم میشل:72:
نقل قول:
سلام فقط خدا
به نظر من شما باز هم شفاف صحبت نکردید ،بهتره بار دیگه که اومد مغازه شما شماره منزلشون رو بگیرید اینطوری مطمئن میشه که سرکار نیست و شما واقعا نیتتون خیره .
اینکه دوباره اومده مغاره شما هم به نظر من دختر اگر جوابش منفی بود با اون صحبت های اولیه دوباره نمیامد مغازه شما .
ممنون سارا خانم محترم.ای بابا.هنوز نفهمیدن پس.خب اگه می گفت کسی نیست تو زندگیش منم قصدم گرفتن شماره خونشون بود که نرسیدم به اونجا.بازم ممنون:72:
نقل قول:
رفیق میدونی اشکال شما چیه
دلت میخواد خیلی مقدمه چینی کنی
خیلی وسواس داری برای یه درخواست ازدواج ساده
من خودم وقتی تنهام خیلی افکار رمانتیک میومد به سرم که مثلا دختری که دوسش دارمو میبینم و فلان جور حرف میزنم و . ...
ولی وقتی میخواستم درخواست ازدواج بدم مثل یه تیکه سنگ میشدم و انگار به زبونم یه وزنه 100 کیلویی بستن هر یک کلمه که حرف میزدم انگار یک کیلومتر دویده بودم
بهت توصیه میکنم
اولا صحبتتو خیلی خلاصه بگو
ثانیا موقع حرف زدن به طرف نگاه نکن (خصوصا به چشماش) وفکر کن اصلا هیچ دختری اونجا نیست
ثالثا سعی کن فی البداعه صحبت کنی و تمرین نکن
بازم نتونستی منظورتو بگی طرف مقابل هم با اومدن مجدد به اونجا چراغه سبز بهت نشون داده فقط بیخود هول نشو و عجول نباش در موقعیت بعدی همه چیز حل میشه
ممنون دوست عزیز.این دومین باره که برام پست میذارید.فقط میتونم ازتون تشکر کنم.حتما سعی می کنم کارایی رو که فرمودید انجام بدم.پس شما هم معتقدی نتونستم حرفمو بزنم.میترسم همین دو پاره استخونم اب بشه تا حرفمو بگم.بازم ممنون دوست خوبم:72:
دم همتون گرم:72::72:
فقط خدا :72::72::72:
- - - Updated - -