-
اگه درست متوجه مشکلت شده باشم و اشتباه نکنم، من خودم هر وقت یک کار عقب مونده دارم دیگه هیچ کاری به دلم نمیچسبه و یک استرس و اضطراب و دلشوره ای میگیرم که همه کارهای دیگه ام رو هم تحت تاثیر قرار میده.
اگه دکتر رفتی و دارو درمانی احتیاج نداری باید اول فکری به حال کار عقب مونده ات بکنی یعنی تموم شدن درسهات.
البته این وضعیت رو فکر کنم خیلیها تجربه کردند یک دور باطله! باید حالت خوب بشه که بتونی درسهات رو تموم کنی و برای اینکه حالت خوب بشه باید اول درسهات رو تموم کنی! اینجاست که جای سخته کاره و هیچکسی و هیچ حرفی و راهی جز خودت نمیتونه بهت کمک کنه.
پ.ن: در ضمن اگه حالت خوب باشه باید بدون هیچ کار اضافه ای(تور، گردش، ....) از زندگی لذت ببری و در اصل وقتی لذت نمیبری که یک کار اضافه البته ناخوشایند اتفاق افتاده باشه.
-
بی هدفی، بی برنامگی، افکار منفی، خودکم بینی، عدم اعتماد به نفس، و در نتیجه شما و شما هم یعنی افسردگی
این ها همه بهانه هست که دوست و رفیق ندارم افسردم. جای ندارم برم افسردم. یه ساک ورزشی و چند دقیقه ورزش کردن چی؟
یه کتاب رو مطالعه کردن و یا تماشایی یک فیلم چی؟
کلا" با هر کی هم باشی همینی هستی که هستی
افسردگی به خودت ربط داره نه به کسی، دیدگاه تو اینطور حکم میکنه
من واقعا" نمی تونم درک کنم که یک جوان با این همه وقت آزاد که بزرگترین سرمایه هست چرا باید ازش بهره نبره؟ چرا باید نتونه یک ترم رو پاس کنه؟ چه دلیلی برای خودت داری؟
دور خودت یک قفس درست کردی، همین، بیرون رفتن و چرخ زدن تنهایی هم میشه، منتها بستگی داره تو چطور این موضوع رو برای خودت تعریف کنی، تا زمانی که در این قفس باشی دوست جدید و رفیق هم کاری نمی تونه برای تو انجام بده.
تو نیازمند تغییر در زندگی، بینش و تفکراتت هستی. یک تغییر رو شروع کن، هر چی که هست، برنامه زندگیت رو عوض کن، هر تغییری که باشه، حتی تغییر دکور اتاق حتی اگر جابجا کردن وسایل اون بوده باشه،
از این وضعیت برای خودت یک غول درست کردی، کسی هم نمی تونه اون رو شکست بده جز خودت
تحقیقات ثابت کرده فعالیت ورزشی بیشترین اثر گذاری رو در رفع افسردگی داره، حتی بیشتر از دارو.
تو نیازمند تغییر هستی.و باید از همین الان این افکار و هر چیزی که به اون منتهی میشه رو کات کنی؛ نپرس چطوری، ما نمی تونیم درون تو باشیم، خودت باید اقدام کنید و خوب توجه کن، تغییر باید مستمر و تدریجی باشه
-
سلام
بهار جان چرا اول سعی نمیکنی از شر افسردگی خلاص شی بعد به زندگیت برسی؟
گفتی پیش مشاور رفتی خب اون بهت نگفت به روانپزشک نیاز داری؟ شاید به دارودرمانی نیاز داشته باشی؟
وقتی حالت خوب باشه زندگیت رو غلتک میفته، برای شروع هر کاری نیاز نیست اینقدر به خودت فشار بیاری
گاهی وقتا افسردگی خیلی شدید میشه و دیگه نیاز به مصرف دارو هست که هیچ ایرادی هم نداره، بسته به نظر دکترت 6ماه تا 2سال دارو مصرف میکنی و تمام، به زندگی عادی برمیگردی
داروهام معمولا بعد از 2 ماه تاثیر خودشونو میذارن، هر چی تا حالا بودی گذشته کاری کن که از این به بعدت خوب باشی و سرزنده و مشتاق زندگی
شروع کن عزیزم:43::104:
-
درست حدس زدین کار عقب مونده که مرتبم کش پیدا کنه آدمو از زندگی خسته میکنه اما من همه ی مشکلم درس و کار عقب موندم نیست درواقع خودش مانع نیست اما سردم کرده زندگیمو تحت تاثیر قرار داده نمیذاره فکرم آزاد باشه که بتونم مسیرمو پیدا کنم تمومم نمیشه اینکه نمیدونم چطور میتونم زندگیمو تغییر بدم ،چطور میتونم نشاطو تو زندگیم وارد کنم ،چطور میتونم هدفمند بشم ،چطور میتونم خودمو بکشم بالا،چطور میتونم روابطمو بهتر کنم،و...ایناس که بیشتر اذیتم میکنه .از طرفی روانپزشک و داررودرمانی به همراه رواندرمانی رفته ام شاید عمر و جوونیمو روش گذاشتم ولی بدتر شدم که بهتر نشدم
-
گویا نوشتن فایده ای نداره، شما باز داری حرف خودت رو تکرار میکنی بدون اینکه توجهی به اونچه نوشته شده کرده باشید.از مطالبی که در بخش های متعدد لینک زیر قرار گرفته استفاده کنید
آگاهی ها، مهارتها و روشها
-
سلام بهار عزیز.
بهار جان...درکت میکنم.من هم شبیه تو هستم. مشاوره دارو و هیچ چیزی به من کمک نکرد. تنها چیزی که اخیرا مدتیه حس میکن داره بهم کمک میکنه گوش کردن به یه برنامه ای است به اسم گنج حضور.
البته در اینجا تبلیغات مجاز نیست. ولی فکر میکنم اگر یک سرچ در اینترنت بکنی بتونی برنامه هاشو ببینی.
اگر مدیر همدردی اجازه دادند جزئیات بیشتر رو برات میگم.
-
آقای مدیر شما راست میگین من بی توجه ولی من میخام خوب بشم ،میخام تغییر کنم .شما میگین نپرس چطوری تغییر کنم اما واقعا خودمم هرچی فکر میکنم به جایی نمیرسم ،درضمن این تغییراتی که میگین ازجمله تغییر دکوراسیون و.. زیاد قبلا انجام داده مثال میزنم.اما من نیاز به تغییر اساسی دارم .میخام از ورزش شروع کنم اما بازم نمیدونم چه ورزشی ؟؟؟نه علاقمو میدونم نه میتونم پیداش کنم چیکار کنم.شما میگین از هرجا بشه تغییرو شروع کنم اما من خیلی سردرگمم .من از بس وقتم آزاده نمیدونم چیکار باید بکنم و دلیلشم اینه که اصلا نمیتونم بفهمم علاقمندیها و نیازهام چیاس دلم میخاد دنبال چنتا چیز به درد بخور برم که تا آخرم ادامشون بدم نه چیزایی که فقط وقتمو بگیره یا ازشون زود خسته بشم،یا جزئی باشن.درسته بیرون رفتن تنهاییم میشه درسته من خودمو زندانی کردم اما من از تنهایی لذت نمیبرم چه خونه باشه چه بیرون .من میخام تخلیه بشم اما تنهایی نمیشه یعنی من اینطوریم.ولی با این حال بازم به تغییر فکر میکنم امیدوارم پیداش کنم.حرفاتون بهم انگیزه میده ،ممنون که همراهیم میکنین.
یه چیز دیگه من دچار وسواس شدید هم فکری هم عملی هستم.تو خیلی چیزا که دلیلشم میدونم بیشتر استرسه مثلا وقت امتحاناتم که میشه فقط برنامه مینویسمو حین خوندنم با اینکه سریع یاد میگیرم ولی بازم فکر میکنم یاد نگرفتم و دوباره همون یک جمله را با اینکه دیگه حتی حفظشم شدم تکرار میکنم اونقدر این کارو انجام میدم هم اینکار هم برنامه نوشتن واسه درس خوندنو که روانی میشم و آخرسرم جزوه هام نخونده میمونه به نظرتون این مشکلم ربطی به پیدا نکردن اهداف و علاقمندیا و... ام داره؟؟منظورم وسواسه اگه بله باید چیکار کنم
-
با حرف های keyvan و alone_girl کاملا موافقم
تجربه شخصیم اینه که وقتی از درون تنها باشی هر چقدر هم دوست و رفیق دور و برت باشه باز احساس تنهایی میکنی
باید اول سعی کنی علایق خودن رو بشناسی ، ببینی با چی حال میکنی، خلاصه تکلیف خودت رو با خودت روشن کنی بعد از این مرحله اگه بری تو جمع موفق تر خواهی بود
و اما این که میگی هیچ چیز خوشحالت نمیکنه غیر ممکنه
بعضی چیزها هست که تقریبا همه آدم ها ازش لذت میبرن
مثلا قدم زدن تو یه صبح جمعه سرد پاییزی و گوش کردن به صدای کلاغ های پارک...
یا رفتن به استخر یا ...
باور کن شروعش سخته (برای من این طور بود) اما بعد دیگه برات عادت میشه
- - - Updated - - -
راستی یه وقت فکر نکنی دارم شعار میدم
چون منم مثل تو بودم و با همین راهکارها بهتر شدم
- - - Updated - - -
راستی یه وقت فکر نکنی دارم شعار میدم
چون منم مثل تو بودم و با همین راهکارها بهتر شدم
-
سلام
اووووم خب شاید بشه اسمشو گذاشت تجربه....
فکر میکنم هممون تا حدودی این شرایط رو تجربه کردیم (حالا کم یا زیاد)... بلاتکلیفی و یکنواختی زندگی
تنها چیزی که مطمئنم جواب میده یه برنامه ریزی توسط خودت برای خودته...
یه چندتا باید برای خودت بذار مثلا اول از همه درس تموم شه... دوم سعی کنی خودت خودتو خوشحال کنی حالا با خرید 1 شاخه گل یا شاید 1وعده شام خوب....
میتونی ومطمئنم اوضاع اونقدرا هم که فکر میکنی بد و ناامید کننده نیست کنار افسردگی یکمی هم عادت هست....
به خودت قول بده 1 روز باید با بقیه روزا فرق داشته باشه ( سعی کن لباس رنگی بپوشی...خودتو تو آینه ببینی و به خودت لبخندبزنی... بری قدم بزنی وسعی کنی به چیزی جز درخت وآسمون وچیزایی که میبینی فکر نکنی .... )شب ببین اگه 1% حالت بهتر بود ( مثل حس رضایت از خودت) باور داشته باش که تونستی 1 قدم به خودت و موفقیت نزدیکتر شی....
اینو بدون فقط تویی که میتونی به خودت کمک کنی :shy::shy:
-
saeed جان ممنون از راهکارهای خوبت و همینطور بقیه دوستان
اما مشکل اصلی من سردرگمیه اینکه نمیدونم به چی واقعا علاقه دارم
اینم که میگی بعضی چیزها هست که تقریبا همه آدم ها ازش لذت میبرن
مثلا قدم زدن تو یه صبح جمعه سرد پاییزی و گوش کردن به صدای کلاغ های پارک...
یا رفتن به استخر یا ...
من اینکارها را زیاد انجام دادم وگرنه الان زنده نبودم یعنی خودم سعی کردم به خودم هرجور میشه کمک کنم حتی هنوز استخرمیرم اما بازم فایده نداره من نیاز به یه کار سرگرم کننده دارم البته درکنار درسم یه چیزی که خودمم نمیتونم پیداش کنم
میخام حالت درس و کنکور نداشته باشه ،میخام از این حالت یکنواختی و بیکاری و افسردگی منو بیرون بیاره ،میخام ازش انرژی بگیرم اما یه کار باشه نمیخام بهم بگی برو کلاس موسیقی و کلاس نقاشی و ...میخام یه کار باشه که در عین حال سرگرم کننده هم برام باشه اگه بشه بتونم ادامش بدم و به یه جاییم برسونمش میتونی درک کنی چی میگم؟
راستش تو هر زمینه ای وارد میشم یعنی بهش فکر میکنم یا قبلا اون کارو کردم ازش خسته میشم یا حالت دلزدگی بهم دست میده یا فک میکنم اشباعم نمیکنه و به دردم نمیخوره
فقط یک زمینه هست که فک کنم بهتر باشم اونم هنره که بازم نمیدونم چه زمینه ایش نمیخامم از طریق درس و کنکور پیش برم یا پیداش کنم اصلا استعداد و علاقمو نمیدونم چیه!!
برا همین اینقدر دپرسم و بی اعصاب اگه کسی میتونه راهنماییم کنه ممنون میشم