-
متاسفم واسه اینکه باعث شدم با یاداوری مسائل تلخ گذشته اون دوران تلخ براتون تداعی بشه.اما شاید این پیشینه که از خودتون میذارید در کمک بچه ها و حتی کارشناسان سایت به شما بتونه موثر باشه.
فقط یه چیزی رو روش تاکید می کنم.وابسته به هیچکس و هیچ چیز نشو.ازشون بت نساز.نذار برات تابو بشن.ارتباطت رو با خدا قوی کن.این خیلی مهمه.خیلی خیلی بیشتر از اونی که ما فکر می کنیم.
عمری بود باز خدمت میرسم.:72::72:
فقط خدا :72::72::72:
-
سلام آوای باران.نمیدونم تشخیص دکتر درمورد دوقطبی بودنت چقدر مطمئن بوده.اما قدرمسلم اینه که شما دختر احساساتی هستید(بیشترازحداستانداردب ای یه دختر)و همین یه عاملیه که باعث کشیده شدنت به سمت روابط میشه وبعدش شکست در روابط.دومین مسأله مهم اینه که شما مث کسی که دستش در رفته باشه تحمل یه ذره درد رو واسه جا افتادن دستت نداری به محض شروع روند،رهاش میکنی.منظورم اینه که بعدطلاق،بجای ترمیم روابط باپدرومادروخانوادت،بنای ناسازگاری گذاشتی،اول شما ازموضع درک باپدرت رفتارکن تعصبش رودرک کن تااونم حس درک بیشتری پیداکنه... اولین کاری که میکنی دوراین روابط غیراستاندارد و نامطمئن رو خط بکش.با این روحیه(فعلا) باهرکی ازدواج کنی دوباره برمیگردی خونه ی پدرت..دوقطبی یا زیاداحساسی بودنت رو قبل ازهرچیز درمان کن.شناخت اجتماعیت روبیشترکن.بذاربه ثبات فکری بیشتری برسی.به هیچ وجه برای فرارازخونه به سمت ازدواج مجددنرو..بعدش هرکی بهت ابرازعلاقه کرد ازش بخواه که ازطریق خانواده ها اقدام کنه.
-
دوست عزیز،
امیدوارم اینجا فقط دردودل نکنی و بری دنبال کارهای خودت.
کمی حرفهای دوستان را جدی بگیر و سعی کن عمل کنی.
این روابط متعدد و رنگارنگ هر روز بیشتر از گذشته خسته ات می کنه. اول به فکر درمان خودت باش. رابطه ها را قطع کن.
سخته. می دونم نیازمند محبتی. دلت توجه و علاقه می خواد و ... اما راهش این نیست. پس بدترش نکن.
این آقایی که الان باهاش رابطه داری به احتمال زیاد - اگر از روی هوس و سواستفاده نباشه - از روی ترحم و دلسوزی باشماست.
اما رابطه ای که با ترحم شکل بگیره، یه جایی خراب می شه.
بعید هست که قصد ازدواج داشته باشه.
اگر چند سال باهاش به امید ازدواج بمونی و بعد رهات کنه، ضربه بعدی کاری تر خواهد بود.
سنت کمه و جا برای تغییر و درمان، پیشرفت، کار، زندگی و ... همه چی داری.
راحت می تونی برگردی و همه چیز را اصلاح کنی و زندگی خوبی داشته باشی. اما اگر همینطور ادامه بدی و آدمهای مختلف بیان و با احساست بازی کنند و برن،
چشم باز می کنی می بینی عمرت در جستجوی محبت واقعی گذشت.
-
گریم گرفت وقتی اون متن ازدواج قابلیت خوندم فرمون با هم اینه که تو طلاق گرفتی من موندم و یه بچه هم آوردم.شوهر منم همین طوره.میگن دوران نامزدی شیرینه ولی مال من و تو زهر مار بود ماهم کل اون روزا کتک و دعوا داشتیم اما موندیم با هم برات غصه خوردم گریه کردم شرایتت یاد آور اون روزهای جهنمیه خودم شد با این فرق که پدر مادرم مثل کوه همیشه پشتم بودن و هستن منم از بابام حساب میبرم ولی باهاش راحتم مادرم که فرشتهای بیش نیست یه تنه جلو همه دراومد واسه خاطرم اما نشد بازم باهم موندیم.عزیزم ترابخدا جایگاه خودتو جلپ اون پسره پایین نیار آنقدر نگو بیا منو بگیر الان میگه چه دختر حلاکی.بعد که ازدواج کردین اگه مشکلی پیش بیاد میگه خودت خواستی.از این به بعد اصلا حرف ازدواج نزن بزار از تو پیش خودش خدا بسازد نه آویزون( ناراحت نشیاااااااااا)
-
سلام آوای باران
احساسات و کم صبری شما بلای جان شماست ، و اگر به فکر کنترل و تعدیل احساسات و تمرین صبروی و صبور شدن نباشی و اقدام نکنی همیشه در زندگیت گرفتار خود کرده های رنج آور خواهی بود ، چه مجرد باشی چه متأهل ....
اگر اختلال دو قطبی و افسردگی هم داشته باشی حتماً نیاز هست مدتی زیر نظر روانپزشک به درمان بپردازی ... پسداست که افسردگی شما می تونه ناشی از همین احساس مجوری و کم صبری شما باشه .
پس به طور جدی به فکر تعدیل احساسات و از محوریت انداختن آن ، و درمان افسردگی و اختلال دو قطبی و تمرین صبوری باش .
برقراری روابطی مثل همین رابطه ای که الآن در آن قرار داری اوضاع شما را بدتر می کند و افسردگی و اختلال شخصیت شما را حادتر می کند و دست از این رابطه ها بردارید .
یکی از کارهایی که برای شما ضرورت دارد ورزش و تفریحات سالم نشاط آور هست ، از جمله ورزشی مثل شنا .
امیدوارم به سلامت خود اهمیت دهی و حتی فعلاً از فکر ازدواج بیرون بیایی و با رفتن نزد یک روانشناس بالینی و روانپزشک به فکر تغییر وضعیت خودت و بهبودی باشی
موفق باشی
-
سلام ammin
ممنون از راهنماییتون من در مورد درمانم به همراه پدرماردم چندین جلسه به مدت 5 ماه رفتیم مشاوره خانواده حتا نزدیک 10 ماه قرص روان درمانی مصرف کردم ( دپاکین و سرترالین ) . در اون مدت انگار بابام فقط داشت فیلم بازی میکرد و من اصلا احساس خوبی نداشتم از این موضوع و متاسفانه من هرچی به مشاور میگفتم به اونا میگفت . من تا قبل از این موضوعات حق نداشتم یه اتاق تنها داشته باشم جایی که واسه خودم باشه براخودم شخصی باشه حتا بابام یه زمانی کیف خواهر برادرامو میگشت . من اخرین فرزند خانواده هستم ، همه تحصیل کرده ایم و همه به ازدواج کردن ، اما از موقعی که یادم میاد همیشه همه یه جوری با خانواده مشکل داشتن ، حتا الان یکی از دامادامون رابطشو با ما قطع کرده . کاری به اینا ندارم شاید اون خودش مشکل داره من همه تقصیرارو از پدر ماردم نمیدونم اما خب اونا هم بلد نشدن که چطوری رفتار کنن ، نمونش دیشب دوباره با مامان بابام حرفم شد و باابم شروع کرده به محبتای الکی . میدونم برام نگرانه اما این رفتاراش هیچوقت برام خوشایند نبوده همونطور که شاید بعضی رفتارای من براش خوشایند نبوده . اما همیشه انتظار داشته من اونطورکه اون دلش میخاد باشم اما نمیتونم . چون دوس ندارم اونطور که اون زندگی کرده منم زندگی کنم . در مورد مامانم هم همیشه رفتارای بابام روش تاثیرگذار بوده و پیرو رفتارا و حرفای اون رفتارش باهام تغییر کرده یعنی دوماه باهام خوبه 3 ماه بده . یعنی سردرنمیارم ازرفتارش . شدیدا دوگانه است . حتا روانشناس در دروه درمان من گفته بود مامانت هم افسرده است . از طرفی بابام هم همیشه قرص اعصاب میخوره و همیشه مریضه :(
هنوز گاهی پیش روانشناس میرم اما نتیجه ای نمیگیرم . چون اون حقو به من میده اما فقط میگه باید صبور باشی میگه تو نمیتونی پدر مادرتو عوض کنی میگه این رفتارات هم ناشی از دوران بچگیت و نوجوانیته . نمیدونم چیکارکنم بخدا الان 4 ساله تو این وضعیتم . من انقد حساسم که تو دوران مدرسه هم حساسیتم رو درسم بود و اونطور این مشکلمو بروز میدادم :(
- - - Updated - - -
سلام شیدای عزیز
مرسی از توجهت .
باور کن د خیلی موارد این موضوع رو به ایشون گوشزد کردم گفتم خاهشا از رو دلسوزی برا من کاری نکن من دوس ندارم . بخدا خیلی بهش گفتم اما میگه تو به فکر من نباش من دوستت نداشته باشم نمیمونم . از رو اجبار نیست که . اما از طرفی به خاطر اینکه میگه شرایط ازدواج ندارم حرفی ازش نمیزنم نمیخام الکی امیدوارت کنم :(
نمیدونم چیکارکنم از طرفی نمیخام از دستش بدم از طرفی هم میترسم به قول شما ضربه بدی بخورم :(:47:
- - - Updated - - -
leily jan
من هم برا شما هم بسیار متاسف شدم و از همدردیتون متشکرم
امیدوارم مشکل شما هم به زودی حل شه ، راستش پدر مادر من هم پشتم بودم همیشه اما به روش خودشون . متاسفانه من هیچوقت نتونستم باهاشون راحت باشم به خصوص با بابام حتا نمیتونم مستقیم رو صورتش نگاکنم :47: و گاهی وقتا از این حس نفرت تو خودم خیلی میترسم و خیلی ناراحتم . پدر مارد من برام هیچی کم نذاشتن ( از لحاظ مالی ) اما خب هیچوقت اون چیزی که دنبالش بودمو نتونستن برام تداعی کنن . ازشون انتظاری ندارم چون سنشون گذشته و به اندازه برای بچه های دیگشون که مشکل داشتن وقت گذاشتن و خسته ان . زیادی خسته ان . منم شدم واسشون قوز بالا قوز . در مورد رابطم با این آقا پسر خیلی دو دلم هم میخام باشه هم میخام نباشه ، درسته چندبار بهش گفتم بیا ازدواج کنیم اما خب به خاطر شرایطش بهش حق میدم . اما به قول شما اگه تصمیم به ادامه باهاش داشته باشم در مورد حرفام حتما تجدید نظر میکنم و کمی از ش دوری میکنم میخام ببینم بازم میاد دنبالم یا نه ؟!
- - - Updated - - -
سلام فرشته مهربان
خیلی ممنونم از راهنماییتون
درمانمو به خاطر عوارضی که قرصا روم دداشت قطع کردم و دیگه نخوردم . به خاطر شرایط کاری که از صبح ساعت 8 تا 5 سر کار هستم نمیتونم عملا کار دیگه ای انجام بدم . و از طرفی متاسفانه تو محل کار هم استرس ولم نمیکنه و اینجا هم جور دیگه درگیرم . کارفرما خیلی بددهن و بی ادبه البته به من بی ادبی نکرده . اما خب من دوس ندارم تو محیطی باشم که اینطور حرفای زشت زده میشه . مدام از روابط همدیگه پشت سرهم دیگه همکارا خرف درمیارن زیرآب همو حتا به شوخی میزنن . از روابط پنهانیشون یکی از اون یکی حرف میزنه . خوبه که طرف صحبتشون من نیستم اما خب شنیدن این حرفا آزارم میده :47:
- - - Updated - - -
ممنونم از توجه همتون دوستان :72:
-
باریک دختر خوب اگه اون واقعا دوست داشته باشه همه جوره دوست داره زیادی ازش دور نشو یکم خودتو لوس کن اگه خودتو بگیری که اونم بهش برمیخوره بزار اون پیشنهاد بده و تو ناز کنی نزار واست تصمیم بگیره مثل مرد باش وجودت واسه خودت تصمیم بگیر اگه رابطتون ادامه دار بشه اون وقت همیشه واست تصمیم میگیره تو هم باید بگی بله قربان چشم قربان
-
عزیزم بهت حق میدم تنهایی خیلی سخته الان که برات تجربه شده تا میتونی از دل بستن وعادت کردن دوری کن.میتونی محل کارتو عوض کنی.کارای که دوس داری انجام بدی کمی هم به فکر خودت باشی شما هنوز سنی نداری به نظرم شنا خیلی میتونه بهت آرامش بده و تو روحیت اثر بزاره من خودم امتحان کردم