شاید شما بگید هرچی میگید حرف خودمو میزنم اما واقعا موندم چه تصمیمی بگیرم.
نمایش نسخه قابل چاپ
شاید شما بگید هرچی میگید حرف خودمو میزنم اما واقعا موندم چه تصمیمی بگیرم.
سلام :72:
حالتون چطوره ؟
من کاملا درک میکنم نگرانی شما رو.خیلی چیز پیچیده ای نیست که شما دوست دارید تو یه محیط با حداقل تنش زندگی کنید.ارامش حلقه گمشده زندگی خیلی از ماهاست.نقل قول:
شاید شما بگید هرچی میگید حرف خودمو میزنم اما واقعا موندم چه تصمیمی بگیرم.
ولی یه چیزی که ذهن منو در گیر کرده اینه که شما با نبود پدرتون هم یه چیزایی رو از دست دادید.درسته ؟
یادمه تو یه تاپیکتون گفتید که خواستگارم نمیدونه پدر و مادرم طلاق گرفتن.یعنی نگرانید بابت این موضوع.
یه جای دیگه از سرکشی های برادر کوچیکتون(عذر میخوام به خاطر استفاده از این کلمه) گفتید که در نبود پدرتون بیشتر هم شده.
خب نکات مثبتی هم داره این برگشت دیگه.البته با شناخت نسبی و مجازی!!! که از شما پیدا کردم مطمئنم این نکات مثبت و منفی رو ، خودتون رو ترازو گذاشتین و متاسفانه( به زعم شما) نکات منفی سنگین تر بوده که این موضوع دلیل اصلی نگرانی و مانع تصمیم گیری شماست.
به نظر من تمام خونواده در این تصمیم گیری نقش و حق دارید.اما حقوق برابر نیست.بیشترین حق رو تو این تصمیم گیری مادرتون دارن.بعد فرزندانی که تو اون خونه زندگی می کنن(شما و برادرتون) و بعد هم برادر و خواهرانتون که مستقل شدن.
کاش خودشون بتونن این موضوع رو مدیریت کنن.
انشاءالله هر چی خیره پیش بیاد.:72::72:
فقط خدا :72::72::72:
[QUOTE=faghat-KHODA;314938]سلام :72:
سلام
حالتون چطوره ؟
خدارو شکرخوبم. اما امیدوارم بتونم بهتر باشم.
من کاملا درک میکنم نگرانی شما رو.خیلی چیز پیچیده ای نیست که شما دوست دارید تو یه محیط با حداقل تنش زندگی کنید.ارامش حلقه گمشده زندگی خیلی از ماهاست.
ولی یه چیزی که ذهن منو در گیر کرده اینه که شما با نبود پدرتون هم یه چیزایی رو از دست دادید.درسته ؟درسته.
یادمه تو یه تاپیکتون گفتید که خواستگارم نمیدونه پدر و مادرم طلاق گرفتن.یعنی نگرانید بابت این موضوع.بله
یه جای دیگه از سرکشی های برادر کوچیکتون(عذر میخوام به خاطر استفاده از این کلمه) گفتید که در نبود پدرتون بیشتر هم شده.بله
خب نکات مثبتی هم داره این برگشت دیگه.البته با شناخت نسبی و مجازی!!! که از شما پیدا کردم مطمئنم این نکات مثبت و منفی رو ، خودتون رو ترازو گذاشتین و متاسفانه( به زعم شما) نکات منفی سنگین تر بوده که این موضوع دلیل اصلی نگرانی و مانع تصمیم گیری شماست.درسته
به نظر من تمام خونواده در این تصمیم گیری نقش و حق دارید.اما حقوق برابر نیست.بیشترین حق رو تو این تصمیم گیری مادرتون دارن.بعد فرزندانی که تو اون خونه زندگی می کنن(شما و برادرتون) و بعد هم برادر و خواهرانتون که مستقل شدن.مساله همینجاست که مامانم لحظه ای تصمیم میگیره.و در موارد اشتباه خیلی غرور داره.طوری که اگر بخواد کاری رو انجام بده هیچکس نمیتونه منصرفش کنه.اما بعدازکارش پشیمون میشه.(فعلا به ظاهر تصمیمو به عهده ما که تو خونه هستیم گذاشته اما پدرم بیکار ننشسته ومامانمو محبت بارون میکنه.)
میگن گذشته باید به دست فراموشی سپرده بشه اما نگرانی من از تکرار گذشته است.
کاش خودشون بتونن این موضوع رو مدیریت کنن.
هر اتفاقی بیفته باز بیشترین آسیب شامل حال من میشه.منم که باید تو خونه تحملشون کنم.اگر شب باصدای بحث بیخواب میشدین وصبح باصدای بحث بیدار میشدین الان میتونستیددرک کنید آرامشی که من از زندگی میخوام با آرامشی که بقیه از زندگی میخوان فرق داره.
انشاءالله هر چی خیره پیش بیاد.:72::72:
ممنونم با پستی که گذاشتید کمی آرومتر شدم.چون من خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم.
فقط خدا :72::72::72: