تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
نمایش نسخه قابل چاپ
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
«« حافظ شیرازی »»
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر زکویت برندارم روز و شب
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیديدش و از دور خدا را میکرد
(حافظ)
دلربائی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه انست که باشد غم خدمتکارش
« حافظ شیرازی »
سلام:
شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی تورا با لهجه ی گل های نیلو فر صدا کردم
سلام :
مرگ از محبت تو خلاصم نمی کند
در زیر خاک هم دل من پای بست توست
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وين عمر به خوشدلی گذارم یا نه
(خیام)
توئی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
« حافظ شیرازی »