-
سلام دوستای گلم.از همتون ممنونم که وقت گذاشتیدوبهم توجه کردید.اما ببینیدتوجامعه ماهرکس جرمی وگناهی مرتکب میشه میندازنش زندان.یعنی تلافی قتل وفحشا دزدی و...زندان وحبس هست.یعنی تااینحدزندانی بودن برای شخص ملالت اورهست.خب درواقع منم حال یک زندانی رادارم.شایداگه این محدودیتها نبودن اصلا دیربه دیرمیرفتم بیرون ولی حالاکه ازم منع کردن منم بیشتر بهم فشارمیادودلم میخاداین قفس رابشکنم وازادی رامثل قبل تجربه کنم.منظورم اینه که شایدتوبیرون رفتن چیزی نباشه ولی به احساسات وشخصیت من ضربه واردشده ودرکل ازاینده میترسم.همش توتصورم میادکه توخونه ایندمون درروم قفل میکنه وخودش تنهامیره بادوستاش.این فکرها دیونه م کرده وبشدت ازش میترسم.اصلاجرات گفتگوباهاش ندارم.چون اگه دعوابشه مثلامیگه حق نداری خونه مامانمم بری.یا میگه پات میشکونم بفهمم تا سرکوچه هم رفتی.کلااسیر دلهره شدم وامیدی به ادامه دادن باهاش ندارم.ازطرفی هم میدونم حاضربه طلاق نیست.منم دلایل منطقی بزای طلاق غیابی ندارم.
-
شما اول يه چيزاي ديگه گفتين حالا ميگين كلا نمي زاره برم بيرون خب اين آدم مشكل داره نه به خاطر بيرون رفتن به خاطر اينكه هميچين مردي نمي تونه روح و روان سالمي داشته باشه
و فك نكنم خونواده شما راضي باشن شما انقدر سختي بكشيد به اونها بگيد بيشتررفتار نامزدتونو رو تحت نظرداشته باشن. و در نهايت تصميم عقلايي بگيريد.
-
شایدباورتون نشه امامادروخواهرشوهرم بایدبرای خروج ازمنزل ازنامزدم اجازه بگیرن وبعدبرن.اونها عادت کردن امامن برام سخته زیربارعقده هاو کمبودهای روانی ش برم که بخاد برام ادای مردهارو دربیاره.پدرومادرم هم خیلی پشیمون هستن میگن ازدواج تواشتباه بوده چون درکل من دختری مستقل بودم خودم کارمیکردم بیمه وسابقه کاری داشتم باوام برای خودم ماشین وطلا میخریدم.اما الان هیچ عرضه وهنری ازخودم ندارم.بی اعتمادبنفس شدم.میترسم بادیگران صحبت کنم ازبس دیربه دیر میرم بیرون انگار ازغار دراومده باشم راهها وجاده هاازذهنم رفته .همش میترسم کسی منو بیرون ببینه وبره خبربده بهش که زنت راتو فروشگاه دیدیم وشر برام درست بشه.کلامشکل فعلی من استرس و رعب وحشتی که ازنامزدم ودعواهاش دارم هست.ومیترسم عروسی کنیم وروزهادرروم قفل کنه بره خوشگذرونی.
- - - Updated - - -
شایدباورتون نشه اما زنهای فامیلشون حق ندارن موهاشون رنگ کنن.حتی خاهرشوهرم چندساله عروسی کرده شوهرش نمیذاره ابرو هاش وصورتش اصلاح کنه.میگن اینکارا زشته.حتی یکی دیگه اززنهاشون میگه من ازبچگی تاحالاکالباس نخوردم.چون وقتی عروسی کرده تاحالاحق نداشته حتی به بهونه خریدبره بیرون شوهره مسول خریدوکارهای بیرونه وهرچی التماس شوهرمیکنه که برام کالباس بخرنمیخره .منظورم اینه که زن حتی یکبارهم تاسوپرمارکت حق نداره بره.بخدازنه دیونه افسرده شده.درسش هم خوب بوده ولی شوهره ترک تحصیلش داده.منم میترسم مثل اینها سرم بیاد.اینها طاقت دارن ولی من نمیتونم.میمیرم توقفس این عرب ها.برام مثل روزروشنه شوهر منم بعدعروسی این بلاهاسرمنم میاره.
-
ولی به نظر من کارکردن فقط بخاطر نیاز مادی نیست . زن هم احتیاج اره برای خودش درامدی داشته باشه تا بدون جواب پس دادن به کسی هرجوری دوس داره خرجش کنه
-
وای خدای من چقد بد....این ادما مشکل روانی دارن اخه یعنی چی این رفتارا؟؟رفتارایی ک این مردای فامیل نامزدت دارن مال ده قرن پیشه مال اون موقع ک همه همینجوری بودنو زن حق اومدن بیرون از خونه رو نداشت بهترین راه طلاقه چون مشخصه با این ادم منطقی نمیشه صحبت کرد تا بکاتتو از بین نبرده یه فکری بکن بعد از عروسی جدا شدنت خیلی مشکل میشه با یه وکیل مشورت کن حتما راه هایی جلوی پات میذاره
-
عزيز من بهتره براي آينده ات اول از همه با خانواده ات مشورت كني
جوري نشه چند سال ديگه تصميمي كه الان توش ترديد داري رو بگيري
هيچ چيزي به اندازه سلامت روحي براي انسان مهم نيست
-
بله.خودمم حس میکنم جداشدن قبل عروسی صلاح ترباشه اما من هیچ دلیل قاونونی برای طلاق ندارم.یعنی قانون میگه زن بایدمطیع باشه واین منم که نمیتونم.اگه بخام مهریه اجرابزارم که سریع میتونه بپردازه.خودشم مایل به جدایی نیست.چندبارگفته همینه که هست.باید تحمل کنی.بنظرتون باچه سیاستی میتونم بدون دادگاه وپاسگاه طلاق بگیرم؟؟ممنوونم ازهمه تون
- - - Updated - - -
البته خانواده م عقیده دارن که همسرم ازلحاظ مالی وموقعیتی ازما بالاترهست.ومومن وسربزیر وازلحاظ ظاهری زیبا هست.برای همین میگن نکات مثبتش خیلی بیشتر از منفی هاست وتشویق میکنن که زودترعروسی کنم درکل هم بعضی چیزاش خیلی عالیه.مثلا به خانوادم احترام میزاره وهرچی بخان تامین میکنه.اصلا خسیس نیست وبه همه کمک میکنه.امامن بخاطرافسردگی ووحشتی که اززندانی کردنش دارم هیچ کدوم ازخوبیهاش خوشحالم نمیکنه
-
در خصوص ترس هایی که از آینده در رابطه با زندگی و شوهرت داری در کمال آرامش با همسرت صحبت کن
بهش نیازهایت را بگو
بهش اطمینان بده که دوستش داری و بهش علاقه داری
مهرت های گفتگو بین زن و شوهر را ابتدا فرا بگیر و بعد با شوهرت صحبت کن و ازش بخواه در این خصوص اسایش و ارامش شما را فراهم کنه
هر مردی یکسری خصوصیات اخلاقی مخصوص به خودش داره ، یه رگ خواب مخصوص به خودش هم داره
زن موفق زنی هست که بتونه مردش رو بشناسه و درست باهاش رفتار کنه
شما یکبار نامزد کرده ای ، و بهم زده ای ، الان اگر بخواهی دوباره طلاق بگیری ، مسلما شرایط زمان مجردی ات را نخواهی داشت ، نمی گویم برو بسوز و بساز ، می گویم سعی کن زندگی ات را درست مدیریت کنی
با توجه به گفته های شما ، فکر کن طلاق گرفتی نشستی توی خونه بابات ، بعدش می خواهی بری سر کار و ادامه زندگی ات ، مسلما رفتار پدرومادرت مثل قبل با تو نخواهد بود ...رفتار جامعه اطرافت هم با تو تغیر خواهد کرد ، رفتار محیط کارت و .... حالا اگر مورد شماره سومی هم برات بیاد خواستگاری ، اون شخص هم باز مشکلات خاص خودش رو داره ، چون هیچکس نمی تونه ادعا کنه که بی نقص و عیب هست ، شاید ازدواج با شخص سوم خوب بشه ، شاید بد بشه ، تضمینی نیست ، شاید اگر طلاق بگیری و اصلا ازدواج هم نکنی ، خوب باشه شاید هم نه ... بنابراین در هرحالی که باشی ، خوبی های اون موقعیت و بدهی های اون موقعیت نسبی هستند
الان به گفته خودتون همسرتون خصوصیات خوب زیادی دارند ، و شما ترس های موهومی از آینده داری و تصور زندانی بودن ، به نظر من با همسرت از نگرانی هات بگو ، (بسیار مهم ، لحن گفتن و تک تک کلماتی که می گویی مهم هست ، چون در صورت مدیریت ناصحیح گفتگو ممکن هست هست وضعیت رو خیلی خراب کنی که ساختنش سخت بشه)
در یک محیط با آرامش می تونی با همسرت گفتگوی سازنده داشته باشی انعطاف پذیری شما و محبت شما می تواند گره گشای این مشکل باشد
-
ممنونم بالهای صداقت.خیلی فرمایشات تون دقیق بود. خودمم بارها خواستم از ترس و وحشتی که چندماهه تو وجودم هست باشوهرم صحبت کنم چون الان شوهرم اصلا خبرنداره که من یه زن نیمه دیوانه وافسرده هستم.ونذاشتم بفهمه.چون میدونم اگه بفهمه نقطه ضعف من محدودیت گذاشتن و ترس از توخونه زندانی شدن هست ازنقطه ضعفم سواستفاده کنه و همیشه سرهربحثی زندانیم کنه.ولی الان نمیدونه نقطه ضعفم اینه.میترسم بابروز ناراحتی و اضطرابم اون درظاهربپذیره امابعد ها درزندگی برای تنبیه من منو حبس کنه توخونه.یا میترسم اگه بهش بگم که الان خیلی ترس دارم بجای دلداری دادن و ارامش بگه که این حق منه که کنترلت کنم وبدون اجازه م نمیتونی جایی بری و قانونش همینه.وبیشتر برام جذبه بیاد.درکل اصلاجرات نمیکنم باهاش بحث وگفتگو کنم.خواهشا کمکم کنید.
- - - Updated - - -
حتی به بعدطلاق فکرکردم.حس میکنم میتونم مستقل بشم چون جهیزیه م الان اماده هست بابام هم حاضره برام یه سوییت بگیره.میتونم وسایلام بچینم وتنها زندگی کنم.سریه کارتوپ هم میرم و به ارزوهام میرسم.خوش میگذرونم .میرم سفرتنهایی.بخدا تا تنها م خیلی اروومم.خودم باخودم راحت کنارمیام.باورکنید یه سفر کوچیک برام شده رویا وعقده.تا هواپیما میبینم گریه م میگیره.اخه من که دوقدم هم تنها حق ندارم بردارم.
-
سلام دوستان.دیروز باکمک دوستم رفتم روان پزشک.خلاصه اون اقا اصفهانی بودن اصالتا واصفهانیا هم که میدونید خیلی غیرتی هستن.خلاصه گفت شوهرت حق داره.توبایدتابع باشی.من نمیزارم زنم حتی بره نانوایی.حتی براش موبایل هم نمیخرم...خلاصه اینم ازروانپزشک ما.بجای اینکه تاییدم کنه کپی شوهرم بود حتی بدترازاون.وبهم گفت فعلا عروسی نکن وصبر کن ببین طاقت داری یانه.بهم یه مقدار قرص داد ولی وقتی خوردم تا چندساعت خیلی حالم بد بود.حال روحی م.خیلی احساس نومیدی ویاس بهم دست داد و افکار خودکشی میاد توسرم.البته میگن عوارض قرص ضدافسردگی همینه.بنظرتون داروهام ادامه بدم.میترسم براثر همین قرصها دست به خودکشی بزنم.توروخدا بهم سربزنید.ممنون