-
سلام pooh عزیز.مرسی که جواب دادید.من یه دختر 22 ساله هستم.
میترسم چون دعوا تو خونه ی ما یعنی کمه کم یک هفته اشوب وتیکه و کنایه.نمیدونم اما از وقتی بچه بودم از دعوا بدم میومد وقتی تو خونمون دعوا میشه احساس میکنم الانه که خانواده ام از هم بپاشه.تو خانواده بیشتر اوقات بین مادرم و خواهر بزرگم دعوا میشه(خواهرم یه دختر داره که از بچگی پیش ماست و من نگم مادری ولی یه چیزی تو اون مایه ها براش بودم)خیلی وقتها وقتی دعواشون میشه همش دلهره میگیرم که نکنه لج کنه و اون رو ببره... .احساس خیلی بدیه الان که دارم اینهارو مینویسم دوباره تو دلم اشوبه.نمیدونم چرا ولی فکر میکنم این دعواها فقط تو خانواده ی ما اتفاق می افته.وقتی دعوا میشه همش میگم بسته حرف نزنید جواب هم رو ندید تا نکنه یه موقع حرفی بزنن که بعدا پشیمون بشن اما جالب شروع میکنن بامن دعوا کردن که همش تقصیر توست نمیذاری ما حرفهامون رو بزنیم همش میگی ساکت باشین و... .کمکم کنید داره زندگیم رو جوونیم از بین میره ... .
-
کاش راهی برای فرار داشتم.فرار از همه ی ادمها.جالبه دارم زندگیمو خراب میکنم دارم انگیزه هامو از بین میبرم دارم جوونیمو هدر میدم اما نمیدونم چه طوری جلوی خودم رو بگیرم؟اخه یه ادم تا کجا میتونه بدون همراه ادامه بده.با هزار تا ارزو رفتم دانشگاه اما اون دانشگاه ... تمام انگیزه مو گرفت.فکر میکردم ادم خوبیم اما تا رفتم تو جامعه دیدم من برای هیچکس خوب نیستم.فکر میکردم خانواده ام عالین اما ... .
چرا این چیزا رو اینجا میگم نمیدونم ولی تنها جایی که میتونم گریه کنم و بنویسم.دیگه اصلا از هیچکس کمک نمیخوام مثل همیشه من میمونم و خدای خودم.شاید یه روزی هم برای من برسه که بعد گریه های طولانی چند ساله ام نوبت خنده و شادیم بشه اگه نرسید هم خیالی نیست عادت دارم به گریه های تنهایی یواشکی که کسی نفهمه.
-
یک ماه دیگه عروسی برادرمه.خدا میدونه چقدر دوست داشتم عروسیش بشه اما طبق معمول پر از استرس و اضطرابم از یه طرف تا روز قبل عروسیش امتحان دارم هنوز شهریه دانشگاهم رو نریختم.چقدر برای عروسیش ارزو داشتم اما الان حتی نمیتونم لباس هم بخرم دلم گرفته کار پیدا نمیکنم.دوسال مجبور شدم دم عیدها برم پیش خواهرم کار کنم اونم چه کاری.دلم میخواد حداقل امسال یه کار خوب پیداکنم اما نمیشه.شهریه ام مونده پول برای عروسی داداشم ندارم.شبها تا صبح از فکر و خیال خوابم نمیبره.انقدر استرس دارم که حتی نمیتونم روی درسم تمرکز کنم.دلم میخواد بمیرم همش باخودم میگم این نیز بگذزد ولی با چه غم و دردی میگذره.
نمیدونم چرا باز دارم اینجا پست میذارم اینجاکه کسی جوابمو نمیده.میدونم از سر بی کسی وتنهاییه حداقل اینجوری خالی میشم.جلوی مادرم که نمیتونم حرف بزنم همش میگم درست میشه اما چه طوری؟؟حداقل تو این یه مورد کمکم کنید تورو خدا بهم ذکری چیزی بگید برای رفع استرس و غم... .
این همه اینجا مشاور هست یکی به داد من برسه.اخه یه ادم چقدر توان غم رو داره؟دارم میبرم کم اوردم هنوز یکیش تموم نشده یکی دیگه شروع میشه.بگید چه طوری استرسم رو کم کنم؟؟چه طوری راحت زندگی کنم.فصل امتحاناست استرس نمیذاره درس بخونم.تورو خدا یکی درکم کنه یکی همدردی کنه پس کجایید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟