-
حق با تو هست kamr. ولی اینکه تو این جشن شرکت نمیکردم، از نظر همسرم حتی و خانوادش خیلی بده. تازه رفتم و نمیدونید جاریم چطوری برخورد کرد!! هر غلطی دلش بخواد داره میکنه و هیچکس هیچی بهش نمیگه. اما درست میگی. من نباید میرفتم. حالم خوب نبود. اینکه همسرم هی گزارش لحظه به لحظه از تدارکات جشن میداد، اعصابمو خیلی خورد کردو باور کنید مشکل همسرم هم هست. انگار ما دو نفر هستیم و این خانوادش هی از بین ما دو نفر رد میشن. تقصیر شوهرم هم هست که این اجازه رو میده. باور کنید میگفت، ولی دیشب نمیرفتم ناراحت میشد. تازه شب هم باز برگشت خونشون شام مادرشو از دست نده!
-
عزیزم تو باید با همسرت قاطع باشی. برای خودت الویتهاتو در نظر بگیر. باید می دیدی بیماریت مهمتره و دردسر افتادنت و بعد هم مجبور به گرفتن چندروز مرخصی و یا فقط یه بار معذرت خواهی از همسر و نرفتن به مهمونی؟؟؟ تو باید همسرت رو توجیج میکردی. چون دلیلت بی مورد نبود. اگر هم ناراحت میشد باید با خودش کنار میومد و دیگه نباید دنبالشو میگرفتی یا کلی قربون صدقه اش میرفتی که تقصیر من بود نباید مریض میشدم.
همسرت هم یه بار فوقش دو بار ناراحت میشه و دفعه سوم میفهمه که باید به خواسته ات احترام بذاره و انتظار بیجا ازت نداشته باشه. از خودگذشتی بیش از حد آدما رو پرتوقع بار میاره.
اگر هم ناراحت میشد که نباید میشد دلیل تو برای نرفتن موجه بود و تقصیر تو نبود که مریض شدی و خیلی راحت میتونستی قانعش کنی.
وقتی تو مهمونی رو به خودت ترجیح میدی اونم فکر میکنه آره اینطوریه و با نیومدن باید ناراحت بشه.
از همسرت و اینو و اون ناراحت نشو تو از تنها کسی که باید ازش ناراحت بشی خودتی
- - - Updated - - -
از خودگذشتگی تو زندگی زناشویی خوبه ولی نه تا حدی که آدما رو پرتوقع و شخصیت خودمون رو له کنیم.
:305:تنها كساني تحقير مي شوند كه بگذارند تحقيرشان كنند.
-
عزیزم خیلی برات ناراحت شدم. راستش منم مشکلاتی شبیه به تو داشتم و دارم. خانواده شوهر منم مهمونیهای آنچنانی میدن و جالبه هر 15 روز عید ما باید بریم خونه مامانش که مهمون دارن. با گذشت 4 سال من تونستم این 15 روز رو تبدیل کنم به 4 روز. عصبانی شدنت هم طبیعیه و حق هم داری منم مثل تو بودم اما با گذشت زمان خودت اینو میفهمی که به جای عصبانی شدن از جاریت باید ازش آتو بگیری و از این موضوع استفاده کنی که برای چی باید بیام جایی که طرف مقابل محل به من نمیذاره.....اینو هم بگم که فامیلای همسرت در طول گذشت زمان انقدر سوتی میدن و آتو میدن با اذیتاشون که شوهرت خودش دیگه دلش نمیخواد بره... فقط اینو بدون که این چیزا دنباله ای نداره فقط باید طاقت بیاری و سعی کنی بدون عصبانیت با خونسردی کاری کنی که شوهرتو به این نتیجه برسونی که انقدر مهمونی رفتن به صلاح نیست... منم همچنان دارم مبارزه میکنم ولی اینو فهمیدم که شب عروسی آغاز مبارزه هست باید زندگی رو ساخت
- - - Updated - - -
یه چیز دیگه اینه که شما هنوز توی دوران عقد هستید انقدر نرو خونه مادرشوهرت بمون خونه خودتون بذار شوهرت دلش برات تنگ شه بیاد دنبالت. اون بیشتر بیاد طرف تو.
وقتی هم میری خونه مادرشوهرت انقدر کار نکن و تا دیر وقت واینسا ظرف شستن اینا همش رفتارای قاطعانه هست که بهشون نشون میده تو برای خودت ارزش قائلی. یه کم خودتو کنار بکش اینو بدون هرچی بیشتر با خانواده شوهر رابطه برقرار کنی بیشتر میرن روی اعصابت هرچی فاصله و حریمتو بیشتر حفظ کنی هم خودت هم شوهرت راحت ترید.
کلا پسرا وقتی زن میگیرن یادشون میاد خانواده دارن و باید بهشون برسن اگه یه کم از خانواده شوهرت و شوهرت فاصله بگیری تا شوهرت بیاد دنبالت و نازتو بکشه مشکلاتت کمتر میشه من تجربشو دارم. باور کن یه چنین رفتاری از صد تا حرف منطقی که اصلا تو کت مردا نمیره بهتره.... با رفتارت کارتو پیش ببر با حرف زدن فقط محکوم میشی به اینکه تو مثل مادرشوهرت نیستی و تو زن بدی هستی. تو تازه عروس هستی یه کم برای خودت ارزش قائل بشو.......این ما هستیم که به دیگران یاد میدیم چگونه ما با برخورد کنند........من اینکارا رو کردم و الان خییییلییی راحت ترم... امتحانش ضرری نداره