-
ممنون از راهنمایی های مفیدتان راستش رو بگم یکی از دلایلی که به ازدواج فکر میکنم دینه که دوست دادرم برای مدتی هم که شده ا زاین جا دور باشم به خاطر سخت یهایی که کشیدم از این جا و ادمهای اطرافم خسته ام دوست دارم یه از همه چی دور بشم شاید این یک احساس زود گزر باشه اما چیزیه که الان لازمش دارم عز طرفی به شدت هراس دارم چون میدونم این اقا هیچ تعهدی نه به همسرش داشت و نه حتی بعد از طلاقش به بچه هاش البته از لحاظ مال یالان تامینشون میکنه و در این مورد شکی نیست
-
اینکه حالا تامینشان میکنه بخاطر اینکه که قانون مجبورش کرده هزینه بچه هایاش را ماهیانه بده! مهریه خانم هم که حق خودش بوده و لطف ایشان نبوده!
یکی از بدترین دلایل ازدواج، ازدواج بخاطر دور شدن از آدمهای دور و برتان است!
یک تاپیکی تو همین سایت من دیدم که خانم چندین سال دور از خانواده و فامیلش بود و دیگه حاضر نبود در شهر آن آقا زندگی کنه و مرد هم کارش در آن شهر بود و نمیتوانست کارش را بیاره شهر محل خانمش و به مشکل خورده بودند!
من فکر نمیکنم خانواده شوهرت، شما را بیشتر از آنچه خانواده و فامیل خودت قبول دارند قبول داشته باشند و پشتیبانی کنند!
پس اگر مورد دیگری از یک شهر دیگری داشتی حسابش را کن که شاید شوهرت بخاطر کارش مجبور باشه همیشه در آن شهر زندگی کند و تو هم همینطور!
و بعد هم تحقیق و شناخت یک نفر که در شهر دیگه زندگی میکنه خیلی خیلی سخته! مشکلات خودت که فقط باید با خانواده شوهرت رفت و آمد کنند هم یکطرف!