دوستم سلام چطور مطمئن هستی که اون خیانت کرده.؟.شاید شما به خاطر گذشته ای که داشته منفی بافی میکنی...
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستم سلام چطور مطمئن هستی که اون خیانت کرده.؟.شاید شما به خاطر گذشته ای که داشته منفی بافی میکنی...
دوست عزیز من پرینت مکالماتشو دیدم و با اون دختر هم حرف زدم
دوستم تجربهی زندگی مادرمو دارم بهت میگم که ۲ راه داری چون معمولاً انسان هایی که تنوع طلبن و خیانت میکنن سخت میتونی برشون گردونی و تو این راه تو بیشتر له میشی تا اون -حتی اگه بتونی به ظاهر هم این زندگی رو نجات بدی (عین مادر خودم بعد از ۱۰ سال) میشی یه پیرزن درب و داغون که دیگه هیچی براش باقی نمونده و به پوچی رسیده.
شوهرتو قبول کن ، بپذیرش هرچند سخته ...
اینم بدون حتی اگه با اون دخترم حرف بزنی و تهدیدش کنی کم نیستن دخترای خیابونی که فقط حاضرن در ازای خرید یه شالی .مانتویی .چیزی یا گرفتن پول تو جیبی ۲،۳ ماهی با یه مرد حرف بزنن ولو اینکه متأهل باشه...
در مورد کشیدن موادم نمیدونم چی بگم ولی تا جایی که میدونم و اگه تاپیکام رو خونده باشی در مورد پدرمم همینطور شروع شد تا ۵،۶ سال تفریحی میکشن (تریاک) و حتی خودشونم در مرحلهٔ انکار هستن چون باور نمیکنن که معتاد شدن ، به نظرم یه کم کاراشو زیر نظر بگیر ،ببین شده وقتایی زیاد از حد حرف بزنه یا شاد باشه (بی دلیل) در حالی که قبلش خونه نبود یا ندیدیش ؟یا غیب میشه یهویی یا نه؟
راه دوم هم که دیگه نیاز به توضیح نداره جدا شدن ازش که الان زوده که بخوای راجع بهش فکر کنی .
ممنون از همه
دیروز که اومد ناهار آوردم واسش و بعدش خاستم باهم حرف بزنیم
یکی از دوستام راهنماییم کرد که بهش بفهمون که اونقدر بهش اعتماد داری که نمیتونی باور کنی بهت خیانت کنه با وجود اینکه تمام شواهد بر علیه اونه
من همین کارو رکدم و خودشم مدام میگفت من بهت خیانت نمیکنم.حتی یک لحظه هم به ذهنم نمیرسه همچین چیزی.گوشیم دست همکارام بوده تو کارگاهو هزارتا حرف الکی دیگه
اون دوستم(ایشون شوهر دوستم هستن و من گفتم یه مرد بهم مشاوره بده بهتره واسه همین باهاش مشورت کردم)گفت اگه الان تو گیر بدی که بیا و اعتراف کن قبح و زشتیه اون کار ریخته میشه و نهایتش دو هفته قهرین و بعد دوباره زندگی میکنی و اونم میگه شارلوت که فهمید و اومد زندگی کرد منم که تاوان کارمو پس دادم و اعتراف کردم پس اگه یکبار دیگه هم بفهمه بازم اتفاق خاصی نمیفته
من کلی بهش گفتم که بهت اعتماد دارم و اصلا قابل باور نیست همچین چیزی واسم که شوهر من که اینقدر دوسش دارم و واسش همه کاری میکنم و اونم همینطوره،اینقدر عاشقانه با من زندگی میکنه و همیشه میگه هیچی کم نداره بخاد بره دنبال کسه دیگه
بهش گفتم اصلا نمیتونم باور کنم چون تو اونقدر درگیر کاری که وقتشو حتی نداری
بهمگفت حتما کسی زنگ زده از گوشیم اما خودشم میدونه که وقتی ما رفته بودیم شهرشون و اون واسه عزاداری میرفت هیئت هم بهش زنگ زده و شمارشو پاک کرده(اینا همه از پرینت مکالماتش معلوم شد و منم بدون تعارف گفتم واسم دلیل بیار)
الانم که رفت کلی با احساسش بازی کردم و گریه کردم و گفتم مواظب زندگیمون باش
از اعتمادم سوئ استفاده نکن
همه اینارو گفتم و نشون دادم که باور نکردم.اما منکه همه چی برام اثبات شده
دارم داغون میشم.دیشب حتی یک ثانیه نخابیدم
اشک چشمم خشک نمیشه
چطوری دوباره بهش اعتماد کنم؟شوهر من که یک ریالی نداره چطور دلش میاد روزی 2بار گوشیشو شارژ کنه و با یه دختر غریبه حرف بزنه
اونکه همش سرش شلوغه اصلا از کجا پیداش کرده
دارم میمیرم
نمیتونم تحمل کنم
چیکار کنم خدایا
- - - Updated - - -
ممنون از همه
دیروز که اومد ناهار آوردم واسش و بعدش خاستم باهم حرف بزنیم
یکی از دوستام راهنماییم کرد که بهش بفهمون که اونقدر بهش اعتماد داری که نمیتونی باور کنی بهت خیانت کنه با وجود اینکه تمام شواهد بر علیه اونه
من همین کارو رکدم و خودشم مدام میگفت من بهت خیانت نمیکنم.حتی یک لحظه هم به ذهنم نمیرسه همچین چیزی.گوشیم دست همکارام بوده تو کارگاهو هزارتا حرف الکی دیگه
اون دوستم(ایشون شوهر دوستم هستن و من گفتم یه مرد بهم مشاوره بده بهتره واسه همین باهاش مشورت کردم)گفت اگه الان تو گیر بدی که بیا و اعتراف کن قبح و زشتیه اون کار ریخته میشه و نهایتش دو هفته قهرین و بعد دوباره زندگی میکنی و اونم میگه شارلوت که فهمید و اومد زندگی کرد منم که تاوان کارمو پس دادم و اعتراف کردم پس اگه یکبار دیگه هم بفهمه بازم اتفاق خاصی نمیفته
من کلی بهش گفتم که بهت اعتماد دارم و اصلا قابل باور نیست همچین چیزی واسم که شوهر من که اینقدر دوسش دارم و واسش همه کاری میکنم و اونم همینطوره،اینقدر عاشقانه با من زندگی میکنه و همیشه میگه هیچی کم نداره بخاد بره دنبال کسه دیگه
بهش گفتم اصلا نمیتونم باور کنم چون تو اونقدر درگیر کاری که وقتشو حتی نداری
بهمگفت حتما کسی زنگ زده از گوشیم اما خودشم میدونه که وقتی ما رفته بودیم شهرشون و اون واسه عزاداری میرفت هیئت هم بهش زنگ زده و شمارشو پاک کرده(اینا همه از پرینت مکالماتش معلوم شد و منم بدون تعارف گفتم واسم دلیل بیار)
الانم که رفت کلی با احساسش بازی کردم و گریه کردم و گفتم مواظب زندگیمون باش
از اعتمادم سوئ استفاده نکن
همه اینارو گفتم و نشون دادم که باور نکردم.اما منکه همه چی برام اثبات شده
دارم داغون میشم.دیشب حتی یک ثانیه نخابیدم
اشک چشمم خشک نمیشه
چطوری دوباره بهش اعتماد کنم؟شوهر من که یک ریالی نداره چطور دلش میاد روزی 2بار گوشیشو شارژ کنه و با یه دختر غریبه حرف بزنه
اونکه همش سرش شلوغه اصلا از کجا پیداش کرده
دارم میمیرم
نمیتونم تحمل کنم
چیکار کنم خدایا
چقققققققد این حس تون رو درک میکنم میدونم توچه حالید،وضعیتتون عین چند هفته پیش منه ولی دوست خوبم توکلتون به خدا باشه میدونم گفتن اینحرفا چیزی رو دوا نمیکنه میدونم چقد ناراحتید ولی زود خودتون رونبازید.باتجربه ای که دارم اینجور آدما هرچقدرم بهشون بگی خیانتی که کردن رو گردن نمیگیرن.باورکنید همین حرفایی که همسرتون به شما زده نامزد گذشته منم به من میزد هرچقد بهش میگفتم سیمکارت دوم مال کیه ازکجا آوردی بهم میخندید ومیگف نه سیمکارت دیگه ای ندارم وخیانت نمیکنم وازاینحرفا تااینکه خودم مچشو گرفتم وفهمیدم باکی ارتباط داره.منم نامزدم رو خیلی دوسش داشتم ولی چون ازش خیانت دیدم عشقم بهش تموم شد وجاشو نفرت گرفت فکرامو کردم و تصمیممو گرفتم که این دختر به درد زندگی نمیخوره زن زندگی نمیشه وخلاصه جداشدیم.نمیگم شمام اینکارو بکنید ولی خوب فکراتون رو بکنید ویه تصمیم درست بگیرید تا روزهای بقیه زندگیتون فنا نشه.
دوست خوبم دعاتون میکنم تا ایشالا مشکلتون هرجوری که شده حل شه وازاین حال درآیید
خیلی خیلی ممنونم .من تنها نیستم و یکی هست که درکم کنه.این خودش دلگرمم میکنه
با خواهرش صحبت کردم گفت نه مطمئن باش چیز جدی و مهمی نیست
کلی دلگرمم کرد
ولی دوحس متناقض دارم
عشق و نفرت همزمان.میخام تو بغلش باشم اما وقتی بغلم میکنه حالم بد میشه
آبجیش میگه فعلنزیاد پاپیچش نشو و گیر نده و خوب برخورد کن که باز همین بهانه نشه بای فرار بیشتر از تو
میگفت اون عاشقت بوده و هست و خودش تورو انتخاب کرده و هنوزم که هنوزه مثل همون اوایل جلو همه ازت طرفداری و تعریف میکنه و امکان نداره به قصد خیانت اینکارو کرده باشه
میگفت اونکه نه بر و رویی داره نه پولی داره و وقت .شاید فقط سر کل کل بوده.شاید اون زنگ زده و این سر یک کنجکاوی احمقانه پیگیر شده
میگفت کاری نکن که بیشتر بره سمت اون
بنظرتون همین کارو بکنم؟
دوستان توروخدا راهنماییم کنین
واقعا به حرفاتون احتیاج دارم
- - - Updated - - -
دیشب بهش گفتم سپردمت به خدا
هم تورو هم زندگیمو سپردم به خدا
توکلم به خدامه.هروقت خیلی به خدا نزدیک شدم و خیلی دعا کردم یه اتفاقی افتاد واسم
اینبارم رفته بودیم مشهد و من تو حرم خیلی دعا کردم.تو عزاداری محرم خیلی دعا کردم و درست چندروز بعد اینطوری شد
خوارشوهرم میگه این کارا مال شیطونه که میخاد توکل و ایمانتو سست کنه تو توکلت به خدا باشه و خیالت راحت
درک میکنم عشق ونفرت همینه منم وقتیکه نامزدم بهم خیانت کرد دیگه ازش حالم بد میشدحتی نمیخواستم کوچیکترین نشانه ای ازش تو زندگیم باشه.
آره کاری نکن که بره سمت اون زیاد بهش گیر نده که کجا بودی باکی بودی وازاینحرفا بنظرم زیادتر بهش محبت کنی بیشترازت دور میشه.بهتره یکم دوروبرش نباشی زیادمحبت نکنی تاببینی اون به سمتت میاد یا نه.
مامان نامزدسابق منم میگف دخترم سیمکارت دیگه نداره واصلا خیانت بلد نیستو ازاینحرفا ولی آخرش معلوم شد که سیمکارت دوم داشته وبا یکی دیگه هم رابطه داشته.فقط از خدا بخواید هرچی هست رو بهتون نشون بده وحقایق رو براتون آشکار کنه باور کنید اگه چیزی باشه حتما خودتون میفهمید هیچ چی همیشه پنهون باقی نمیمونه.
اگه تونستید با بزرگترای خونواده یبار بشینید وماجرا رو از اول درحضور همسرتون به اونام بگیدو سعی کنی برا سوالاتتون جواب پیدا کنیدو از اونام کمک بگیرید.
ممنونمدوست خوبم از همدردی و راهنماییتون
دیروز که اومد برام توضیح داد که دوست دختر همکارم بوده که از گوشی من بهش زنگ زده و یکبار که گوشیم دست خودم بوده زنگ زده و منم کنجکاو شدم و چندبار بهش زنگ زدم که ببینم کیه و گفت زمانی که شهر اونا هم بودیم چندبار زنگ زده
اما بازم خدا میخاست دستش رو بشه.چون هرچقدر از دیشب پرینت مکالماتش رو نگاه میکنم میبینم وقتی شهر اونا بودیم هیچ تماسی گرفته نشده(در حالی که روز اول هردومون دیدیم که تو پرینت برای اون روزا هم شماره ثبت شدهبود)
بهش گفتم حرفاتو باور نکردم ولی قبول میکنم و یکبار دیگه بهت اعتماد میکنم.فکر کنیم که امروز تازه باهم آشنا شدیم و عقد کردیم.دیگه به دیروزت کاری ندارم که چی بودی و چیکار کردی.امادیگه باید صادق باشی و نه دروغ و نه پنهون کاری نکنی.
گفتم الانکه خوبم و دارم باهات زندگی میکنم رو نزارپای سادگی و حماقتم که حرفای دوپهلو و ضدونقیضتو باور کردم.میخام بفهمی که از بزرگیم بوده کهبخشیدمت و بهت یه فرصت دیگه دادم.جالب این بود که فال حافظ گرفتم(من خیلی اعتقاد دارم به حضرت حافظ و همه جا راهنمام بوده و هست)در نتیجه ی تفال گفت کسی که عاشقش هستی بهتنامردی کرده ولی تو به خدا بسپار وتا یک ماه دیگه نتیجش رو میبینی و اون هم جوابشو میبینه
الانم که منفهمیدم واقعا خدا بهم نشون داده
میسپرم به خدا
اما خیلی سختهواسمبودن کنار کسی که ....
همش میگم مگه من چی کم دارم.فوق لیسانس هستمزچهره و قیافه بدی ندارم که کمبود زیبایی داشته باشه.همیشه به خودم و شوهرم رسیدم.خانوادم خوبن.شوهرم خودش منو خاست و اومد مامان و بابا و تمام خانوادم که ناراضی بودنرو راضیکرد که باهم ازدواج کنیم.دلیلی برای خیانت نداره.خاهرم بهم میگه مطمئنباش فقط یه کل کل یاکنجکاوی ساده بوده.گیر نده و کشش نده ماجرا رو.اون خودش دیگه فهمیده اشتباه کرده
- - - Updated - - -
ممنونمدوست خوبم از همدردی و راهنماییتون
دیروز که اومد برام توضیح داد که دوست دختر همکارم بوده که از گوشی من بهش زنگ زده و یکبار که گوشیم دست خودم بوده زنگ زده و منم کنجکاو شدم و چندبار بهش زنگ زدم که ببینم کیه و گفت زمانی که شهر اونا هم بودیم چندبار زنگ زده
اما بازم خدا میخاست دستش رو بشه.چون هرچقدر از دیشب پرینت مکالماتش رو نگاه میکنم میبینم وقتی شهر اونا بودیم هیچ تماسی گرفته نشده(در حالی که روز اول هردومون دیدیم که تو پرینت برای اون روزا هم شماره ثبت شدهبود)
بهش گفتم حرفاتو باور نکردم ولی قبول میکنم و یکبار دیگه بهت اعتماد میکنم.فکر کنیم که امروز تازه باهم آشنا شدیم و عقد کردیم.دیگه به دیروزت کاری ندارم که چی بودی و چیکار کردی.امادیگه باید صادق باشی و نه دروغ و نه پنهون کاری نکنی.
گفتم الانکه خوبم و دارم باهات زندگی میکنم رو نزارپای سادگی و حماقتم که حرفای دوپهلو و ضدونقیضتو باور کردم.میخام بفهمی که از بزرگیم بوده کهبخشیدمت و بهت یه فرصت دیگه دادم.جالب این بود که فال حافظ گرفتم(من خیلی اعتقاد دارم به حضرت حافظ و همه جا راهنمام بوده و هست)در نتیجه ی تفال گفت کسی که عاشقش هستی بهتنامردی کرده ولی تو به خدا بسپار وتا یک ماه دیگه نتیجش رو میبینی و اون هم جوابشو میبینه
الانم که منفهمیدم واقعا خدا بهم نشون داده
میسپرم به خدا
اما خیلی سخته واسم بودن کنار کسی که ....
همش میگم مگه من چی کم دارم.فوق لیسانس هستمزچهره و قیافه بدی ندارم که کمبود زیبایی داشته باشه.همیشه به خودم و شوهرم رسیدم.خانوادم خوبن.شوهرم خودش منو خاست و اومد مامان و بابا و تمام خانوادم که ناراضی بودنرو راضیکرد که باهم ازدواج کنیم.دلیلی برای خیانت نداره.خاهرم بهم میگه مطمئنباش فقط یه کل کل یاکنجکاوی ساده بوده.گیر نده و کشش نده ماجرا رو.اون خودش دیگه فهمیده اشتباه کرده
خانم شارلوت، شما هنوز مطمئن نشدید، و اصلا گیرم که مطمئن باشید که همسرتون یه کنجکاوی ساده داشته، چرا اینقدر سریع این موضوع رو به خواهرشوهرتون، خواهرتون گفتید؟
آخه! مگه توی مقالات نخوندید که نباید مسائل زندگی تون رو با دوست و فامیل در میون بذارید. بلکه با یک مشاوره دانا و امین مشورت کنید.
مثبت اندیش باشید و خوبی های زندگیتون رو ببینید.:43:
سلام.نقل قول:
فکر کنیم که امروز تازه باهم آشنا شدیم و عقد کردیم.دیگه به دیروزت کاری ندارم که چی بودی و چیکار کردی.امادیگه باید صادق باشی و نه دروغ و نه پنهون کاری نکنی.
گفتم الانکه خوبم و دارم باهات زندگی میکنم رو نزارپای سادگی و حماقتم که حرفای دوپهلو و ضدونقیضتو باور کردم.میخام بفهمی که از بزرگیم بوده کهبخشیدمت و بهت یه فرصت دیگه دادم.
ببخشید من تجربه زیادی ندارم. و متاسفم بابت قضیه ای که درگیرش هستی.
اما با این که یک مقداری به ادبیات جمله های بالا ایراد میبینم، با این حال، اگه بخوای پای حرفت وایستی، معنیش این میشه که از امروز دیگه توی گوشی ایشون جستجو و کنکاش نمیکنی.
میتونی این کار رو حذف کنی از کارای شبانه روزت؟