بچهها به قول Toojih یک کم فسفر بسوزونید واسه من
:122: :227:
- - - Updated - - -
نمایش نسخه قابل چاپ
بچهها به قول Toojih یک کم فسفر بسوزونید واسه من
:122: :227:
- - - Updated - - -
دختر بیخیال عزیز
ممنون از شما
همونطور که گفتم یک سری خصوصیت هست که اصلا ذات انسان رو تشکیل میده، و نمیشه عوضش کرد. الان من دیگه از ۱ یا چند خصوصیت همسرم نیست که دارم اذیت میشم، اصلا دیگه نمیخوام با خودش باشم. یعنی الان اگه بگن یک معجزه میکنیم و همسر شما به بهترین همسر دنیا تبدیل میشه، میگم نمیخوام.
فرار از خونه ممکنه مشکلاتی ایجاد کنه، واسه همین این تاپیک رو زدم که همه چیز برام روشن بشه اول، چون واقعا فکر دیگه ایی به ذهنم نمیرسه.
سلام عزیزم تاپیکتون رو خوندم نمی دونم راهی که میگم درست باشه یا نه اما به نظرم فرار از خانه به منزله ی فرار از مشکلاته و همونطور که خودت می دونی فرار، مشکلی رو حل نمی کنه بلکه باید با مشکل روبه رو شد و باهاش جنگید تا پیروز شده وبه آرامش رسید پس با مشکلت رو به رو شو و حلش کن.حیفه از این سن اسیر مشکلاتی بشی که تحملشون کنی.
و باید فکر کنی ببینی آیا می تونی تا آخر عمر اخلاق های بدش رو تحمل کنی ، بین همسرت ارزش اینهمه تحمل و سختی کشیدن رو داره، ؟
می تونی باهاش صحبت کنی تا اخلاقش رو درست کنه و بهش بگی که چقدر از اخلاق هاش خسته شدی و دیگه نمی تونی تحملش کنی و ببینی دوستت داره چون علاقه خیلی مهمه و از اون طریق میتونی عوضش کنی. و درکت می کنم از یه طرف بهش وابسته ای و از طرف دیگه از دست اخلاق هاش بریدی و خسته شدی کاملا درکت میکنم عزیزم. سعی کن در این مدت توکلت به خدا رو بیشتر کرده و روحیه ات رو حفظ کنی و سعی کنی منطقی تصمیم بگیری. امیدوارم به زودی مشکلت حل بشه.
یسوال دارم واقعا حس میکنم تو حرفاتون تناقض وجود داره
از یطرق میگین نمیخواین جدا شین چون وابسته این و میخواینشون
از یطرف میگین اگه بهترین هم بشن با معجزه البته .!!!!!! ننیخواینش.
خب اگه ننیخواینشون و واقعا بد هستن شما میتوننین راهتون و ازشون سوا کنین و یزندگی جدا و نو پر از موفقیت ایجاد کنین
اگه میخواینشون باهاشون صحبت کنبن بگین اگه شمارو میخواین باید یسری خصوصبات زشتشونو کنار بذارن.که میگین اگه اینکارم بکنن نمیخواینشون.
تصمیمتون مشخص نیست
اما در مورد فرار . بله بالاخره یسری مشکلات داره
اولا شما اصن نمیتونین زیاد بطور کامل فرار کنین. دوما فاصله بینتون زیادتر میشه و شرایطتون بدتر میشه.دیگه همین حس و صمیمیتیم که بینتون هست از بین میره.
زندگیت ن میشه مثه دوتا همخونه شوهرتونم اخلاقش بدتر میشه
محبت و باید بیرون حونه جستجو کنه.
عصبی تر میشه
تند خو میشه.
خودتون حس تنایی بیشتری حس میکنین.
فقط انگاری الکی سر خودتون شلوغ کردین مثه یه بچه ای که گریه میکنه واسه اروم کردنش یشکلات میدیم دستش. فرار شما حکم اون شکلات رو داره. واسه بمدت آرومتون میکنه اما باز روز از نوروزی از نو.
دختر بیخیال عزیز
تناقض نیست، فقط چون همه میگید کمک کن اخلاق و رفتارهای بدش رو اصلاح کنه، خواستم آب پاکی رو بریزم رو دستتون که یعنی من عطایش رو به لقایش بخشیدم.
میبینی که با وجود تمام اینها نمیتونم جدا شم، اما باهاش هم نمیتونم باشم. پس دیگه من باید چکار کنم؟
خب چرا؟
ااون کشور دوست و آشنایی نداری؟
اگه جدا شی میترسی تنا بشی؟
ننیتونی برگردی ایران پیش خانواده؟ فکر کنم خانوادت هم خبر ندارن فکر میکنن تو حیلی خوب داری زندگی میکنی..
میتونی یمدت تو کشورت باشی بعدش و این مدت خانوادتو اماده کنی.
بعد بری بهشون همه چی و بگو .
مطمعنا کمکت میکنن .
تنا نمیمونی. میتونی دوباره ازدواج کنی . یه ازدواج موفق. باور کن از این زندگی بهتر میشه آرامشت بیشتر میشه
اگه واقعا همه کار کردی و مطمعنی دیگه درست بشو نیس
Sadafdarya aziz
دختر بیخیال عزیز
ممنون از شما
نگران نیستم که ممکنه تنها شم، خانوادهام همونطور که گفتید کاملا حمایتم خواهند کرد، خودم هم دختر مستقلی هستم. اما نمی دونم چرا شهامت جدا شدن رو ندارم.
از تنها شدن نمیترسم، از بی اون شدن میترسم. یک فکرایی میکنم با خودم که در عمل شاید هرگز اتفاق نیفته یا اینکه حتی اگه پیش بیاد اثری رو من و زندگیم نداشته باشه، اما الان من رو میترسونن این افکار، مثلا اینکه: اگه جدا شم و بعدش نتونم دوریش رو تحمل کنم، چی میشه؟ خصوصا اینکه میدونم اگه ترکش کنم، حتی اگه توافقی باشه، هرگز بهم یک شانس دوباره نخواهد داد، من همیشه جدا شدن ازش برام یک کابوس بوده، یعنی عملا از همون اوایل ازدواج کابوس میدیدم که من رو گذاشته و رفته، هر چی بهش زنگ میزنم جواب نمیده و دیگه من رو نمیخواد، این ترس اصلا نشسته تو وجودم، تو کودکیم هم گشتم که ببینم آیا ممکنه دچار اضطراب جدایی یا این جور چیزها باشم، که اصلا همه چیز خوب و آروم بوده همیشه تو زندگیم قبل از ازدواج و تو کودکی ؛
یا اینکه چون میدونم خیلی فرافکنی میکنه کلا، خصوصا وقتی بخواد از خودش و وجهه و آبروش دفاع کنه، با اینکه تا الان همیشه تو هر جمعی بودیم با احترام با من برخورد کرده، تصور اینکه ازش جدا شم و بعدش بخواد یک عالمه دروغ به هم ببافه تا من رو مقصر جلوه بده، قلبم میشکنه وقتی تصورش میکنم که مردی که همه دنیا رو بخاطرش دادم الان نشسته از من اینطور به ناحق حرف میزنه؛
یا اینکه فکر میکنم بعد از من اون ممکنه چقدر سختی و عذاب بکشه، یا خیلی افکار و خیالات دیگه.. نمیدونم چرا از طلاق برای خودم یک دیو ساختم، از اون برای خودم یک دیو ساختم، همیشه دختر قوی و جسوری بودم، پس این چیزها چیه که من تو من شکل گرفته :203:
:102: