-
سلام
امروز عید هم داره تموم می شه و به قول دوستمون زندگی من بهار نشد باشه خدا جون عجله ای ندارم من که هر روز چشمم به دره.
delعزیز تعریف از همسرم: مهربان ، ساکت از اون مردهایی که حرف هیچ کس جز آرامش تو براش مهم نیست. اونقدر تو اون سه ماه ازش خوبی دیدم که هرگز نمی تونم این شرایط رو باور کنم روزی نبود که وقتی می رسه سر کار بهم زنگ نزنه. چه جوری بگم یه زندگی معمولی که من دوستش داشتم و همه ازش تعریف می کردند. یهو یه روز سیصد و شصت درجه تغییر جهت داد تو رفتارهاش البته پایه این تغییر رو مادرش گذاشت اون فکر می کرد من بچه اش رو ازش گرفتم بدگویی ها از من تو خونشون شروع شد با وجودی که خونه شخصی داشتیم ولی مادرش بی تعارف روز عید فطر سال 90 از ما خواست بریم خونه اونها زندگی کنیم!! و من هم در عین سادگی فکر کردم این یه شوخیه آخه ما که مستأجر نبودیم...
خونه داشتیم. شوهرم روز به روز اخلاقش تغییر کرد و من در کمال آرامش مواظبش بودم تا اینکه متوجه شدم شماره ای غریبه بهش زنگ می زنه و اون سریع از خونه می ره بیرون کمی تحقیق کردم فقط اندازه یک ساعت متوجه شدم زندگیم سیاهه خودم خبر ندارم اقا حتی قبل از عروسی هم با اون خانم رابطه داشته هر وقت با پدرش یا مادرش حرفش می شده می رفته پیش اون خانم. اینو جدی می گم خیلی ظاهرا با خونواده اش مشکل داشته . اولش سعی کردم خودم رو کنترل کنم یک ماهی گذشت باهاش حرف زدم از اینکه من فهمید خیلی ناراحت شدم اون شب به قدری اشک ریخت و یه جوری وانمود کرد که به خاطر ترس از آبروش با زنه رابطه داشته می گفت یه بار رفته بقیه اش رو مجبور بوده ( چه دروغی) قرار شد همه چیز رو کنار بگذاره و زندگی من بشه بهار . چند وقت بعد روز از نو روزی از نو.. تصمیم گرفتم موضوع رو با پدر و مادرش در میون بگذارم و بیشتر از گذشته بدونم شاید کمکی به زندگیم بشه انصاف رو کنار نگذاریم پدرش از اینکه من موضوع رو با کس دیگری در میون نگذاشتم خوشحال شد و ازم فرصت خواست در ضمن پدر و مادرش بسیار از این موضوع شوکه شدند به طوری که من مجبور شدم تا درب خونه خانومه ببرمشون. چند هفته ای گذشت دیدم باباش هیچ اقدامی نمی کنه دوباره بهشون رو انداختم که کمکم کنید... مادرش خیلی راحت گفت شرمنده ما دخالت نمی کنیم پسرمون عاقله حتما یه چیزی کسرش گذاشتی که دوباره رفته... یادمه اون روز جمعه بود و وقت نماز مغرب گفتم خدایا من تو این شهر غریبم این زن دل منو اینجوری شکست تو که می دونی من تمام سعیم رو کردم به مادرش گفتم کاش اون روزی که اومدید خواستگاری یک کلام پسرتون گفته بود یک بار در عمرش این کار رو کرده حالا من اینجا نبودم . آهی کشیدم و رفتم خونه . طاقتم طاق شده بود برادرم واسطه این ازدواج بود برای همین رفتم سراغش ازش کمک خواستم یادمه اون روز برادرم امتحان مهمی داشت می گفت وقتی موضوع رو برام گفتی سر امتحان انگار آب سرد روی من ریخته بودند کی باور می کرد عاقبت این عروسی این بشه... برادرم هم بنده خدا از من خواست یه مدت برم خونه اش تا جر و بحثی پیش نیاد بعد از شش روز خودم زنگ زدم به همسرم و ازش خواستم با هم حرف بزنیم اتفاقا با برادر و پدرش اومد جلسه گذاشتند من و برادرم و پدرم و برادر و پدر ایشون گفتند موضوع مال گذشته هست لطفا فراموش کنید من هم قبول کردم سعی کردم زندگی رو شیرین کنم و موضوع رو فراموش کنم ولی دقیقا دو ماه بعد پیامکی از اون خانوم روی گوشی همسرم اومد که اتفاقا منو خیلی مسخره کرده بود... وقتی بهش اعتراض کردم گفت تو رو نمی خوام هیچ علاقه ای بهت ندارم .. منم به حالت قهر رفتم خونه پدرم بعد از دو هفته پیغام داده بود حاضرم توافقی طلاقش بدم منم بدون اینکه حق و حقوقی بخواد منم ه آتیش گرفته بودم رفتم خونه پدرش با آه و ناله اتفاق عموش اونجا بود خودم با گوشهای خودم شنیدم مادرش به مهموناشون می گفت ما دیگه نمی خواهمیش بدرد ما نمی خوره چه معنی داره یه سره به شوهرت ایراد می گیری این همه مرد نیستند دو دو تا دارن فلانی نبود فلانی نبود... اصلا این وصله تن ما نیست به پسرم گفتم فقط طلاقش بده... ما که کاره ای نیستم تقصیر نداریم پسرم از اول نمی خواستش.
صبر کردم مهموناشون برم خیلی حالم بد بود همون لحظه پدر شوهرم به برادرم زنگ زد و گفت ما برای طلاق آماده ایم خواهرت هم اینجاست برادر من هم عصبانی به من زنگ زد زود بیا بیرون اومدم دونبالت برای چی این قدر خودت رو تحقیر می کنی که به من می گن نمی خواهمیش گیج شده بودم خدایا این بالای آسمونی کجا بود در ضمن خودش هم اصلا جواب تلفن من رو نمی داد برادرم که اومد مادرش پا برهنه دوید تو کوچه شروع کرد به بد و بیراه گفتن به خونواده من ما زود اومدیم برادرم خیلی از دعوایی بودنشون ترسیده بود می گفت اینها به این بی آبرویی که چرا گفتیم پسرتون در قابل دختر ما مسئولیت داره خلاصه بعد از این موضوع هشت ماه صبر کردم تو این مدت هم سعی کردم خودم رو به همسرم نزدیک کنم آخه من کاری نکرده بودم هر زن دیگری جای من بود از این خیلی بدتر می کرد دلم نمی خواست خونه ای که با هزار عشق ساخته بودم به این زودی ویران بشه خونواده من خیلی صلح طلبن وقتی دیدن من زندگیم رو دوست دارم گفتند هر جور خودت مایلی . ولی وقتی نفر فرستادن که بیایین تکلیف دختر ما روشن کنید و اونها گفتند فقط طلاق توافقی . عصبانی شدن من ودار به شکایت شدم. الانم همسرم فقط دنبال یه راهی هست که به من حق و حقوقی نده ولی نمی دانم خودم واقعا دلیلش رو نمی دانم همین الان که این مطالب رو می نویسم دوست دارم همسرم برگرده مثل همون سه ماه برم سر خونه زندگیم. خدایا خودت کمکم کن از این وضعیت خسته شدم ....
-
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
تو را به خدا سر زدین یه بار این دعا رو برای من بخونین
-
منم عین شمام همسرم بهم خیانت کرده الانم خودش ازم طلاق میخواد همین چند روز آیندم ازهم جدامیشیم.ولی اصلا عین خیالشم نیست که با اینکارش زندگی منو داغون کرد.ولی دوست خوبم یادتون باشه دنیا بی حساب وکتاب نیست که بیای زندگی یه آدم رو اینجوری تباه کنی وبعدم بیخیال بری.من هیچوقت ازش نمیگذرم سپردمش بخدا.
امیدوار92 دوست عزیزم دعاتون کردم شمام اگه تونستید منو دعاکنید
-
ممنون آقا مهدی فقط دعا کنید الان دو ساله درام داغون می شم فقط برایم دعا کنید..
-
امیدوارم هرچه زودتر هرچی به صلاح تون اون بشه، ولی به نظر من شما نمی تونین واقعیت ها رو ببینین مثل خیانت مثل بی اعتنایی مثل ترد شدن ببخش این جوری واضح می گم چون می خوام به خودتون بیاین شاید شما به دلیل مادی یا فرهنگی یا خانوادگی یا اون شهری که زندگی می کنین جدا شدن بد می دونین و نمی تونین این کارو بکین ولی روانشناس بهم گفت جدایی شبیه این که یه لباسی گرفتین یا تنگ شده یا گشادمی بری پسش می دین با اینکه خیلی دوس دارین اون لباس ولی مجبورین چاره ای ندارین تا پسش ندین. از یه طرفم شما می تونستید با اون خانوم که شوهرتون ارتباط داره صحبت کنین تا حالا این کارو کردین؟؟ ولی باید این بدونین اونیکه باید یه فرصت دیگه بخواد و اونی که باید به خاطر زندگیش دوباره تلاش کنه شوهرتون نه شما . به نظر من خوبیت نداره هم خانوادتون کوچیک کنین هم عمرتون تباه کنین. بعدشم من از وکیل پرسیدم از روزی که تقاضای مهریه و طلاق بدی و اگر شوهرت نه مهریه بده نه طلاق بعد از 2 سال حق طلاق به شما میرسه و قانون طلاقتون میده حتی اگه آقا نخواد یا حضور نداشته باشه.
عاقلانه تصمیم بگیرین و از این مطمئن باشین اونیکه به کسی بدی می کنه حتماااااااااا چوبش می خوره خودشم جوری که صداشم در نمی یاد. چوب خدا صدا نداره.
-
سلام به امیدوار92 عزیز
بنظرم شما باید احساساتتون رو برای خودتون شفاف کنید و صادقانه با اون روبرو بشید که چرا میخواین به این زندگی ادامه بدین؟ ترس از مطلقه شدن، وابستگی به همسر، علاقه به همسرتون و یا... که مواجه شدن با هر کدام راهکار و روش خود را دارد شاید برای حفظ این زندگی باید روش مبارزتونو عوض کنید. البته شما به ویژگیهای مثبت همسرتون هم اشاره کردید که اگر درست برداشت کرده باشم فقط ۳ماه اونهارو تجربه کردین و درین ۲سال رفتار همسرتون مثل سابق(یعنی همان ۳ماه اولیه)نیست و اما چیزی که مسلم هست اینه که شما نباید از حق و حقوقه خودتون بگذرید(اینو تو پرانتز بگم که در صورت طلاق نمیشه فقط شما تاوان بدین و ضربه بخورین که مبادا زندگی بکام بعضیا تلخ بشه!!!) من شما رو به موندن یا رفتن تشویق نمیکنم چون در بطن زندگی شما نیستم.
- - - Updated - - -
سلام به امیدوار92 عزیز
بنظرم شما باید احساساتتون رو برای خودتون شفاف کنید و صادقانه با اون روبرو بشید که چرا میخواین به این زندگی ادامه بدین؟ ترس از مطلقه شدن، وابستگی به همسر، علاقه به همسرتون و یا... که مواجه شدن با هر کدام راهکار و روش خود را دارد شاید برای حفظ این زندگی باید روش مبارزتونو عوض کنید. البته شما به ویژگیهای مثبت همسرتون هم اشاره کردید که اگر درست برداشت کرده باشم فقط ۳ماه اونهارو تجربه کردین و درین ۲سال رفتار همسرتون مثل سابق(یعنی همان ۳ماه اولیه)نیست و اما چیزی که مسلم هست اینه که شما نباید از حق و حقوقه خودتون بگذرید(اینو تو پرانتز بگم که در صورت طلاق نمیشه فقط شما تاوان بدین و ضربه بخورین که مبادا زندگی بکام بعضیا تلخ بشه!!!) من شما رو به موندن یا رفتن تشویق نمیکنم چون در بطن زندگی شما نیستم.
-
دوستان خوبم ، فرشته مهربون از خواهش می کنم جواب این دو تا سوال را بدین :1- آیا راهی هست که همسرم حالا که منو نمیخواد خودش بره درخواست طلاق بده؟چرا همه راهی رو پیشنهاد می کنند که مطابق میل همسرم هست اون به من می گه من تو رو نمی خوام بمون تا گیست مثل دوندونت بشه هیچ کاری هم برات انجام نمی دم واقعیت هم همینه تا الان همین کار رو کرده... من بروم درخواست طلاق بدهم خوب خواسته اونه... 2- وکیل گفته تو این مرحله من می تونم شکایت الزام به تهیه مسکن بفرستم تا ایشون این طوری مجبور بشه یا بگه می خواد با شما زندگی کنه یا نه . نظرتون چیه این کار رو انجام بدم.
-
خدایا هیچ کس نیومده نظر بده منم موندم سر دو راهی خواهش می کنم تو یه راه جلوی پام بگذار...
-
امیدوار عزیز
لطفا آرامشتون رو حفظ کنید
من نمیتونم به شما بگم بمانید یا بروید من حتی نمیتونم بگم اگه جای شما بودم رفتن رو به ماندن ترجیح میدادم
شما این شرایط را حس کردید چشیدید
آیا همسرتون یه نشونه به شما نشان داده ؟
شما چه نکات مثبتی در همسرتون میبینید که دوست دارید این زندگی ادامه پیدا کنه؟
خصوصیات خوب و بد همسر شما چه هست؟
آیا شما به خاطر ترس از تنهائی میخواهید که با همسرتان این زندگی را ادامه بدهید؟
آیا شما از طلاق گرفتن و به یدک کشیدن اسم مطعلقه هراسانید که میخواهید ادامه بدهید ؟
اگه جدا بشید چه برنامه ای دارید چطور زندگیتون رو سپری میکنید؟
- - - Updated - - -
امیدوار عزیز
لطفا آرامشتون رو حفظ کنید
من نمیتونم به شما بگم بمانید یا بروید من حتی نمیتونم بگم اگه جای شما بودم رفتن رو به ماندن ترجیح میدادم
شما این شرایط را حس کردید چشیدید
آیا همسرتون یه نشونه به شما نشان داده ؟
شما چه نکات مثبتی در همسرتون میبینید که دوست دارید این زندگی ادامه پیدا کنه؟
خصوصیات خوب و بد همسر شما چه هست؟
آیا شما به خاطر ترس از تنهائی میخواهید که با همسرتان این زندگی را ادامه بدهید؟
آیا شما از طلاق گرفتن و به یدک کشیدن اسم مطعلقه هراسانید که میخواهید ادامه بدهید ؟
اگه جدا بشید چه برنامه ای دارید چطور زندگیتون رو سپری میکنید؟
-
1- هیچ نشونه ای نشون نداده فقط می گم من نمی خوام بره هر کاری دل می خواد بکنه
2- اگه بخوام رفتارش رو بعد از ماجرا بسنجم هیچ نکته مثبتی ندارد ولی اگه اون چهره قبلی که من می شناختم باشد عیب خاصی ندارد جز کمی لجبازی و تحت تأثیر حرف دیگران قرار گرفتن.
3- با محبت ، مهربون ، سعی می کنه آرامش رو برای و فراهم کنه
لجباز و ساده لوح
4- بله من از تنهایی و تنها ماندن به شدت می ترسم
5- بله من از اسم طلاق متنفرم و دوست ندارم مطلقه بشم.
6- یه زن مطلقه چه برنامه ای می تونه داشته باشه یه کار پیدا کنی بری سر کار صبح تا غروب و یه درصدی از این خانمها درس می خونند و خودشون رو می زنند به کوچه علی راست اتفاقا موفق هم می شوند که من از اون دسته نیستم . یه عده ای هم روزگار می گذرونند تا پیر بشوند بی برنامه. یه عده ای هم خودش رو می زنند به کوچه علی چپ و همه حرفی رو به جون می خرند و به قول خودشون خوش می گذرونند. شایدم زندگی یکی دیگه رو داغون می کنند.
من تحمل ندارم کسی یه جوری نگام کنه انگار حسرت زندگیش رو می خورم من دوست ندارم همه به اسم مطلقه صدام کنند ای خدااااااااااااا
اگه من برم درخواست طلاق بدم خوش به حال همسرم می شود راهی هست که حداقل راضی بشه خودش بره بگه منو نمی خواد.