ممنون از همه دوستان
خوشحال شدم كه قابل دونستين و راهنمايي كردين
من اصلا به درسي كه خوندم كاري ندارم و سنگ مدرك رو به سينه نميزنم
خيلي جاها سر زدم
همه دست رد به سينم زدن ولي باز نا اميد نشدم
من ادم حسابگري بودم.همه بهم اينو ميگن.ميگن خيلي دقيق ميشي.خيلي به اينده فكر ميكني.ولي خب مشكلات روحي تو زندگيم كم نبوده.از بيماري پدر و مادرم گرفته تا تمام سختيهايي كه واسه درس خوندن كشيدم.چون وضع ماليمون خيلي خوب نبود.ولي خب با همه تواني كه براي كار گذاشتم باز هم زورم به پارتي دارها هيچوقت نرسيده.
در مورد ازدواج هم يكبار تجربه تلخ اشنايي و شنيدن حرف هايي از خانواده طرف مقابل رو داشتم كه از همه دخترها ميترسم
.حرفهايي بهم زدن كه شايد تا اخر عمر يادم نره.
بيگناه متهم شدم.سر مسائل مذهبي.
ولي دوست داشتم ادامه بدم.كم نيارم.ولي واقعا ي مدته فكر ميكنم قرار نيست روي خوب زندگي رو ببينم.شايد قرار نيست هيچوقت به ارامش برسم.
شايد نتونم جمله ها و حرفاي دلم رو اينجا پشت سر هم بزارم ولي خيليها بهم گفتن توي جووني پير شدم.شكسته شدم.28 سالمه ولي هر كي ندونه ميگه 40 سالته.
صحبت هاي دوستان زيادي رو اينجا و تو اين سايت خوندم.شرايطم خيلي شبيه يكي از دوستان بود.اقاي نگار گر اگه اشتباه نكنم.
خلاصه اينكه خيلي منتظر ي چيزي شبيه معجزه هستم تا شايد از اين بحران روحي سخت بيرون بيام.بحراني كه اگه بخوام بنويسم مثل مثنوي هفتاد من كاغذ ميشه.