-
خوب من از همه شما ممنون هستم. البته سوء تفاهم نشه منظور من از علاقه ای که گفتم دایی ام دارد میل جنسی نیست بلکه حس کردم به قول آقای امین نوع دوست داشتنش مناسب رابطه دایی و خواهرزاده نیست. یعنی این دوست داشتنش باید مناسب با موقعیت من باشد که نبود و من خوب می دانم که این نوع دوست داشتن ها بسیار مشکل زا است و ممکن است به جاهای دیگر کشیده شود. اما فعلا به آنجا کشیده نشده است. من دوست ندارم واقعا دوست ندارم کسی اینقدر به من وابسته باشد و راجع به من فکر کند و اگر من نروم ناراحت شود. این هم یک دلیل ناراحتی ام بود. اما همین ها هم من را ناراحت می کند چون موقعی که ناراحت می شوم به دلایلی بیش از دیگران احساس ناراحتی می کنم. اما یک وقت سوء تفاهم نشود. حرفهایی هم که به من می زد راجع به سفرهایش بود و عقایدش و گذشته اش. یا برای حل برخی مشکلات من. وگرنه هیچ حرف غیر معمول و خدای نکرده جنسی بین ما رد و بدل نشده و من هم همیشه پوشش مناسب داشته ام.
اما یکی از مشکلاتم این بود که ما با هم اختلاف عقاید زیاد داریم به خصوص در زمینه مذهبی که این من را آزار می داد. به چادرم ایراد گرفت چند بار یا حرف هایی زد که با عقاید اسلامی مخالف بود. مثلا می گفت نماز خواندن نباید از سر عادت باشد و باید از سر حس درونی باشد و ظهر و عصر و عشا هم ندارد یعنی زمان ندارد. و از این حرف ها که من را ناراحت می کرد. البته خوبی هایی هم داشت اما خوب آن خوبی ها با این همه اختلاف نمی توانست ادامه یابد. برای همین دیروز به خانه اش رفتم تا در این باره با او صحبت کنم و مخصوصا حرف مکه را پیش کشیدم که به این وسیله حرفم را زده باشم و اعتراض کرده باشم. آدم بسیار زیرکی و تیزی است و نشانه ها را خوب می گیرد. در واقع می خواستم یک اتمام حجت کنم که این موضوع پیش آمد و به این وسیله من را پیچاند. خیلی خوب بلد است بپیچاند چون ارتباطاتش خیلی قوی است.
خوب همه این مسایل جمع شد و من ناراحت شدم. اما خواهش می کنم نه راجع به من و نه راجع به او فکر مسایل غیر اخلاقی نکنید.
خوب آقا امین من نامه ای را که شما گفتی به همان شکلی که الان توضیح دادی نوشتم و با آژانس برایش فرستادم. همه چیز را توضیح دادم و گفتم که هدفم بازگرداندن او به خانواده بوده است. در آخر هم گفتم که می خواهم از این به بعد خواهرزاده اش باشم نه دوستش. گفتم که ارتباط ما از این به بعد دونفره نیست و خانوادگی است. خوشبختانه نامه را آژانس رساند و او هم تا حالا تلفن نزده و دیگر فکر نمی کنم بزند. بله با شناختی که ازش دارم این کار را نمی کند.
شاید بعضی ها بگویند نامه لازم نیست و با عملت نشان بده. اما می دانم این کار مقدور نیست و انرژی فکری زیادی هم از من می گیرد و هم از خانواده. در ثانی من در چنین مواقعی باید حرفم صریحا بزنم و نمی توانم سیاست به خرج دهم چون فشار روانی برایم دارد. خودم اگر کسی با احترام و ملایمت و منطقی این حرف ها را بزند راحت ترم. دوستی داشتم که می خواست قطع ارتباط کند و به صورت عملی نشان داد که تاثیر خیلی بدی روی من داشت. کلی فکر کردم تا به نتیجه برسم و خیلی اذیت شدم. در حالی که اگر با احترام و ملایمت می گفت بهتر است از هم جدا شویم من خوشحال هم می شدم که با چنین آدم با منطقی بوده ام.
برای همین خودم هم دوست ندارم از سیاست استفاده کنم و معمولا صریحا و طوری که بعدا برایم بد نشود و دردسر نشود حرفم را می زنم و تمام.
البته امروز خیلی ناراحت بودم . از دست خودم ، از دست همه. اینکه چرا گذاشته ام کار به اینجا برسد و می توانستم رابطه بهتری داشته باشم. بعضی وقت ها هم از او ناراحت می شوم و می گویم او مشکل دارد که با این همه ادعای توانایی و دانایی نمی تواند یک ارتباط درست داشته باشد و کاری را که می توانست به خوبی پیش برود به اینجا کشاند. وگرنه نه من حرکت نادرستی نکرده بودم و فقط برایش خرید می کردم یا دکتر می بردم یا سعی می کردم کمکش کنم تا نظم زندگی اش برگردد. اما او نخواست وگرنه اینکه شبی یک ساعت یک چایی با کسی بخوری و گپی بزنی واقعا نباید این مشکل را ایجاد کند.
به هر حال فعلا تصمیم را عملی کردم اما فشار عصبی دارم و تمام امروز را خوابیدم.
-
نوشتن نامه کارخوبی بود هم اگرشماسهمی ازتقصیر برای خودت برای کمکهای زیاد قائلی جبران میشه هم نوشتن نامه یه کار عینی وقابل مشاهده است اثرش در ذهنت میمونه ومیتونه مهری برتوقف احساسات ناخوشایند حاضرت باشه.ومیتواند به نوعی عملا سند بازتعریف روابطت باداییت باشه.شایدداییت هم جوابی بانامه بفرستد شایدهم به همون نامه شما اکتفا کند... به نظرم درس وتجربه ای که بایدمیگرفتی روگرفتی چون این یه مسأله پیش بینی نشده هم بوده و الان دیگه موقع توقف افکارآزار دهنده هست. هرچند منم عقیده دارم گپ زدن خواهر زاده بادایی ۷۳ساله میتونه جذاب ودلنشین ورشددهنده باشه اماباوجود حیف بودن بدلایلی دیگه باید تغییرمسیر داد...حالامیتونی دوستان خاصی اگه داری که باهاشون تبادل فکرکنی واین بخش ازوقتت رو جایی دیگه استفاده کنی.نگران نباش بالاخره داییت باتوجه به سن وتوان ارتباطیش دوستانی پیدامیکنه وشما هم دورادور هواشو دارید.
-
آقا امین شما راست می گویید . من باید بیشتر با دوستانم ارتباط داشته باشم. اما من فقط دو تا دوست برایم مانده. که یکی مال دوران دانشگاه است و خانه شان آن سر شهر است و بیشتر وقت ها تلفنی ارتباط داریم. دوست دیگرم هم که خانه شان نزدیک است بیماری سختی دارد و نمی تواند خیلی با من تفریح بیاید مگر یکی دوبار در سال . هر دوشان دوست های واقعا خوبی هستند اما خوب امکانش نیست که با هم فعالیت مشترکی داشته باشیم مگر یک بار در سال مثلا نمایشگاه قرآن برویم.
راستش را بخواهید من دوستانی هم داشتم که با من قطع رابطه کردند . من خیلی هم به دلشان راه می رفتم و بحثی نمی کردم که ناراحت شوند. اما آنها ارتباطشان را با من قطع کردند. بعدها فهمیدم اشکال از رابطه مان نبوده است. بلکه آنها از نظر شخصیتی تغییر کرده بودند و دیگر مناسب نمی دیدند که با من دوست باشند. مثلا دوستی داشتم که حجابش در حد معمولی بود. مانتو و شلوار معلمولی و مناسب و روسری با هدی که موهایش را می پوشاند. خوب با هم فعالیت مشترک هم داشتیم و کوهنوردی می رفتیم. راستش کلاسی هم بهش معرفی کردم که خیلی به درد شغلش خورد. تا اینکه کم کم سرد شد و تلفن نمی کرد. یک روز گفتم با هم بیرون برویم یک ساعتی. وقتی سر قرار رفتم دیدم چند دختر دیگر را آورده است اما به من نگفته بود و من فکر می کردم دو نفری می رویم. اشکال کار تنها این نبود. دخترها به شدت بدحجاب بودند. و اشکال بزرگتر تغییر ظاهر دوستم بود. هد را برداشته بود و روسری اش عقب رفته بود و موهایش بیرون گذاشته بود. بله تغییر شخصیت داده بود. در حالی که من همان بودم که قبلا بودم. پس دیگر به درد هم نمی خوردیم. یکی دوبار دیگر بعد از آن تلفن کردم که خاص جواب داد و من هم قبول کردم که دیگر باید تمامش کنیم.
یک دوست دیگر هم داشتم در دوران دبیرستان که دختر ساده پوشی بود. با هم صمیمی بودیم و من حتی خانه شان رفته بودم. خوب می شناختمش . اما وقتی پارسال دوباره تماس گرفتم او هم بعد از یک بار صحبت بار دوم دیگر حاضر نشد که رابطه را ادامه دهیم. در تماس اول من راجع به فعالیت هایم در دانشگاه مثل شرکت در مسابقات قرآن یا کتابخوانی که نهاد رهبری یا دیگر نهادهای دانشگاه برگزار می کردند صحبت کردم و چیز خاصی نگفتم. فهمیدم که او هم دیگر آن دختر ساده نیست و با توجه به محتوای صحبت اولمان که به نوعی بیان عقایدم بود ، از نظر اعتقادی هم تغییر کرده است.
دانشگاه هم که می روم ( پیام نور ) کسی در کلاسمان نیست که مناسب من باشد. دو نفر هستند که هر دو بچه کوچک دارند و با هم بعد کلاس چند دقیقه ای صحبت می کنیم و سلام و علیک داریم. اما به جز آن در هم دوره ای های من کس دیگری نیست. همه یا سنشان بیشتر از من است یا شخصیتشان طوری است که فقط یک سلام بکنم.
حالا رفته ام و در دو انجمن یکی برای علوم انسانی و یکی برای جلسات نقد داستان یک کانون نویسندگی عضو شده ام. قرار است اگر جلسه داشتند برایم پیامک بزنند اما فعلا خبری نیست.
خوب این مشکلات باعث شده من حس تنهایی کنم . شاید مشکلی که برایم پیش آمده به همین دلیل باشد.
اما هر چه سعی می کنم کسی حاضر نیست به من نزدیک شود. من در قالب پدر و مادر و خواهرم و دایی ام ارتباط داشتم که آن هم به خاطر مشکلاتی مثل همین مشکل و مشکلات دیگر خانوادگی دیگر برایم فایده چندانی ندارد.
به شدت احساس بدی دارم. حس می کنم دیگر نه در خانواده و فامیل جایگاه واقعی و درست خودم را دارم و نه در بیرون خانه کسی حاضر است به من نزدیک شود مگر در حد سلام و علیک و یک صحبت چند دقیقه ای.
به شدت احساس حقارت می کنم و ناتوانی در ارتباط درست می کنم. نمی دانم این مشکل را همه دارند و خاصیت عصر مدرن است که انسان ها نمی توانند رابطه درستی داشته باشند یا مشکل من است و دیگران از این نظر مشکلی ندارند. واقعا گیج شده ام.
فکر می کنم تا این قضیه روشن نشود کمابیش مشکلات ارتباطی و خانوادگی مثل همین مشکلی که برایش تاپیک زدم و مشکلات دیگر مثل رفیق نداشتن یا انزوای اجباری ام ادامه دارد.
امشب با پدرم هم صحبت کردم. گفتم می خواهم برای ازدواجم اقدام کنم اما می دانم که آنها ( والدینم ) از ته دل راضی نیستند. پدرم گفت چون (فکر می کنم آمادگی نداری) و گفت فلان مشکل را داری که وقتی خوب روی حرفش فکر کردم دیدم باز هم به همین مشکل ارتباطی ربط دارد.
به هر حال واقعا درمانده و عصبی شده ام و مثل چی توی گل مانده ام.
- - - Updated - - -
-
"می گذاشتم افکارش را بیان کند و درون خودش را به من نشان دهد. راستش به این کار علاقه دارم که بگذارم طرف درونش را بیرون بریزد".
با توجه به این علاقه ای که داری شاید اینم به دردت بخوره که این کارت می تونه به طور طبیعی یک احساساتی را در داییت بیدار کنه، درست مشابه همان احساساتی که یک مراجع به درمانگرش در جلسات درمان پیدا می کنه. منتها شخص درمانگر به این موضوع آگاه هست و ازش بهره هم میبره برای درمان فرد. بهش می گن پدیده انتقال یا transference سرچ کن در موردش کمی اطلاعات بگیر اگر دوست داشتی.
-
به نظر من عقاید ادم نباید روی رفتارش و داشتن دوستاش تاثیر بذاره اونم به این شدت . محیط دانشگاه پیام نور واقعا محیط آزار دهنده ای هست . یه محیط خشک بدون جذابیت و شور و نشاط دانشگاهی . من خودم تجربه اش کردم و انصراف دادم از تحصیل. منم اون زمان که پیام نور میرفتم همین اندازه احساس تنهایی داشتم اما الان که دانشگاه ازاد میرم واقعا روحیاتم متفاوت شده و شادابیم بیشتر شده . ضمن اینکه منم مثل شما مذهبی چادری و ... هستم . یکم بسط دادن ارتباطات در حد مجاز چیز بدی نیست .
-
سلام. شما دیگه چرا؟ از نوع صحبت کردنت که مشخصه فرد کاملا اجتماعی و بجوشی هستی.
برای پیدا کردن دوست کافیه در جامعه حضور داشته باشی. مثلا انجمن حمایت از کودکان کار.
مشابه این انجمنها فراوانه. عضویت شون هم تخصص ویژه ای نمی خواد. از طرفی اینگونه فعالیتها باعث احساس آرامش میشه.
-
سلام . ممنون از راهنمایی هاتون . راستش . من هنوز پیش روانپزشک نرفتم . خیلی می ترسم از روانپزشک . راستش من یه مشکلی دیگه که دارم از اینکه فکر می کنم چون من تنهام و دوست دختر ندارم ضرر کردم . خیلی هم ضرر کردم . اون دختری رو که هم دوست دارم . نمی دونم برم بهش بگم . واسه ازدواج یا نه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
-
خانم.نوپو توی توی تالار زیادپست دیدم که دخترانی ازتنهایی شاکی بودند.امابه نظرم شما اگر یه مقدار دیدگاهت را منعطف کنید دراین زمینه موفق ترمیشید.این انعطاف دیدگاه در دختران معمولا حین زندگی خوابگاهی(دانشجویی)اتفاق میفته چون اجبارا باید با افرادمتفاوت زندگی کنند وکم کم انس بیشترووتجارب جدیدکسب میشه.امالزومامقدمه اون زندگی خوابگاهی_دانشجویی نیست.یه خط قرمزهایی هست وبستگی به توانایی هاومهارتهای فرد تعداد این خط قرمزها میتواند تغییرکند.مهم اینه به توانایی خودت ایمان داشته باشی که به راحتی قرارنیست آسیبهای ذهنی احتمالی دوستانت به شماسرایت کند.صرف حجاب کمتر دلیل محکمی برای رد دوستان نیست چون سطوح دوستان ما مختلف هستند دوستان درجه یک ودو و... که دوستان درجه یک میتونن تاحد زیادی با افکاروشخصیت مامنطبق باشند،من زمان دانشجویی دختران چادری معتقد وفعال زیادی دیدم که دوستان متنوع (دختر)داشتند،البته درمورد بعضی شخصیتها که کلا آبشون تو یه جوی نمیره و نمیشه کاری کرداما این موارد انگشت شمارهستند.بنابراین نظرمن این هست دراین زمینه تاحد امکان ازحساسیت خودبکاهید مطمئن باشید به شکل ناخودآکاه وتلویحی وتدریجی دوستان ثابت و نیمه ثابت شما مشخص میشوند اگر زیاد بریک روش فکری_منطقی خاص تأکیدکنید این ممکنه دیدگاه شما رو دراین زمینه محدود وتنهایی شمارو بیشترکنه البته تاکیدمیکنم کمال مطلوب اینه که اکثریاهمه دوستانت ازتیپ فکری خودت باشند ولی تفاوت هایی که خط قرمزهای اصلی زندگیت رو زیرپانذاره به همان میزان یابیشترمیتواند رشد دهنده وجذاب باشه.
-
از توجه شما متشکرم آقای امین. اما شما منظور من را اشتباه متوجه شدید. دوستانی که حجابشان شل شد خودشان خواستند با من قطع رابطه کنند و من سعی کردم رابطه را نگه دارم اما آنها نمی خواستند.
وانگهی اینکه من اصراری ندارم همه مثل دوستانم مثل من لباس بپوشند اما برایم مهم است که دوستانم از لحاظ پوشش سنگین و متین باشند. حالا یا با مانتو یا هر چیز دیگری. راستش یک بار با چند دختر بدحجاب در خیابان دانشگاه همراه شدم ( به خاطر همراهی با یکی از دوستانم ) اما مشکلی برایم پیش آمد که واقعا برایم قابل تحمل نیست. یک پسر لات که قیافه بدی هم داشت مزاحم شد جلوی مردم . راستش من هر جا که می خواهم می روم اما هیچ کس مزاحم من نمی شود و شاید تا حالا به عدد انگشتان دست آن هم در چند سال بوده است. ضمن اینکه به دختران بدحجاب اعتمادی ندارم. چون اکثرا دوست پسر دارند و سعی می کنند من را هم مرتبط کنند با این مسایل. یکی از دوستانم که دختر خوبی هم بود همین اتفاق برایش افتاد و دختری شماره اش را دست پسران ناخلف داد. به همین دلیل در انتخاب دوستانم دقت می کنم که از لحاظ پوشش و رفتار خوب باشند.
این روزها سعی کردم بیشتر با بچه های کلاس گرم بگیرم و هم صحبت شوم. منتها اینکه رابطه را امتداد بدهی کمی مشکل است. در دانشگاه ما همه می خواهند زود بروند خانه و شاید بتوانی در کتابخانه یا کلاس یا سلف هم صحبت پیدا کنی اما پیدا کردن دوست ثابت کمی سخت است.
در دانشگاه ما ممکن است کسی را ببینی و یک ساعتی صحبت کنی و خوشت بیاید اما مردد می مانی که پیشنهاد رد شماره تلفن بدهی یا نه ؟ آیا طرف قبول می کند یا فکر می کند که خیلی ساده لوحی که می خواهی به این زودی ارتباط دوستی برقرار کنی؟ تا حالا جندین مورد این طوری داشته ام طرف برایم مناسب بوده است اما نمی دانستم باید چه کنم.
-
درمورد دوستانت که پس ازشل شدن حجاب شان باشما قطع رابطه کردند،اگه راه وروش باطنی زندگیشون هم تغییرکرده وجالب نیست.همون بهترکه قطع کردند؛خوشاباغی که شغال ازآن کند قهر.اما من درپست قبلی یکی به خطوط قرمزفرداشاره کردم یکی هم به میزان مهارتهای اجتماعی فرد. این مهارتهاباعث تغییر خطوط قرمزمیشود.این یه مسأله تدریجی ست.هوش اجتماعی هم در داشتن دوستان بیشترموثرهست.حضور درجمعهای مذهبی یاعلمی بیشترمیتونه مقدمه خوبی برای شماباشه.درمورد دادن شماره به دوستان به نظرم" میزان انس"کارشماراموجه ترنشون میده که بستگی به شخصیت دوطرف ودفعاتی که همدیگه رو ملاقات میکنن و مدت زمان بودنشان درکنارهم با این محاسبات شمابه نتیجه میرسید که آیازمینه ی ثابت تر شدن دوستی فراهم شده یاخیر.اما نکته اینه حتی دوستان دیندار هم باید درکنارما احساس راحتی کنند واگه مارو زیادی مثبت ببینند ممکنه تمایلشون کمتربشه.
- - - Updated - - -
پ.ن:من قبلافکرکردم رشته شما علوم اجتماعی بوده با این فرض اگه بعضی جملاتم تلویحی بوده عذرمیخام. موفق باشید