ریحان جان من می دونم شوهرم از همه رفتارهای من راضی نیست بالاخره هرکسی اشتباهاتی داره منم قبول دارم همیشه بهش گفتم اگه کاری میکنم که تو نمی پسندی درموردش باهام صحبت کن می دونم تو دلش یه چیزایی هست اما اصلا نمیگه اصلا باهام راحت نیست . میگم دوست داری چه جوری بگردم پیشت یا حتی بیرون ؟ چی خوشحالت میکنه ؟ کدوم کارم ناراحتت میکنه ؟ بهم بگو دیگه انجامش نمیدم اما هیچی نمیگه میگه تو همین جوری که هستی خوبی ایرادی نداری . ولی می دونم که حرف دلش این نیست .
شوهرم دوست داره من تو همه چی مطیعش باشم تا وقتی که بگم چشم خوبیم با هم ولی اگه یه کاری کنم که یه خورده راضی نباشه میگه تو حرف گوش کن نیستی خودخواهی دوست داری حرف حرف خودت باشه . دوست داره وقتی میگه نه منم بگم چشم هرچی تو بگی . اینجوری راضی میشه .
ریحان جان درمورد غسل منظورم رو بدگفتم اعتقاد داره ولی کاهله مثلا چند روز غسل گردنش می مونه بعدیه دفعه میره غسل میکنه البته نمی دونم فکر کنم به خاطر وسواسش باشه اگه به موقع بره حموم مشکلی با غسل نداره ولی در همین حد هم بی اهمیته من ناراحتم یا مثلا روزه میگیره ماه رمضون حتی یه دونه روزه قضا هم نداره . ماه رمضون نمازش رو هم مرتب می خونه ولی وقتای دیگه فکر کنم تنبلی میکنه پانمیشه بخونه . در کل قبول داره می دونه که باید بخونه از این که نماز نمی خونه خودشم ناراحته اصلا به گفته خودش اومد تو خانواده ما که تو این چیزا پیشرفت کنه ولی نمی دونم چرا الان قدمی برنمی داره که بهتر بشه ! تو صحبتامونم متوجه شدم کاهل نمازه ولی راستش فکر نمی کردم در این حد باشه !
گل ارا جان واقعا راست میگی من زندگیمو خلاصه کردم تو شوهر ! همه چیز رو با شوهرم میخوام دوست دارم هرجا میرم با اون باشم هر کاری میکنم اونم حضور داشته باشه . چندبار تصمیم گرفتم خودم تنهایی خیلی چیزا رو تجربه کنم ولی وقتی شروع کردم انگار یه نفر که خیالیه و مدام داره باهام حرف میزنه بهم میگه خودتو گول نزن تا شوهرت پیشت نباشه بهت خوش نمیگذره مدام انرژی منفی میده بهم همون ادم خیالیه !!
اقا محمد ممنون از نظرت . چکار کنم که بهم اعتماد کنه و حرف دلشو بهم بگه می دونم خیییییییییلی حرفا تو دلشه ولی هیچی نمیگه شما راهکاری داری درمورد اینکه باهام راحت تر بشه حرف دلشو بگه ؟
راستی یه مسءله دیگه : این اتفاقاتی که افتاده و این سردیهایی که از شوهرم دیدم خیلی نسبت بهش سرد شدم علاقه ام خیلی بهش کم شده البته یه خورده اش به خاطر اینه که از اول هم علاقه ام بهش سطحی بود الانم وقتی دعوامون میشه ازش بدم میاد تا یه مدت اصلا دوستش ندارم نمی تونم زود ببخشمش کلا خیلی علاقه ام بهش کم شده . دوستش دارما ولی خیلی کم !
نتیجه این که من الان چندتا سوال دارم و از همه شما دوستای مهربونم میخوام کمکم کنید و جواب بدید :
1اول از همه باید رو خودم کار کنم ، یه خورده شاد بشم بدون شوهرم ولی نمی دونم چه جوری
2چه جوری باهاش صحبت کنم که بهم اعتماد کنه و حرف دلشو بگه؟
3 چیکار کنم علاقه ام بهش بیشتر بشه ؟
4 چه جوری هم باهاش خوب باشم هم زیاد به پرو پاش نپیچم ؟ حد و مرزش چیه ؟ راستی رابطه ج.ن.س.ی مون چه جور باشه ؟ با توجه به اینکه خیلی براش این قضیه مهمه . منظورم اینه که گرم باشم ؟ یا خیلی معمولی یا کمش کنم ؟ یا اصلا ربطی نداره به این موضوع ؟
5 دعوام نکنیدااااا ولی من خیلی حسودم وزیاد خودمونو با دیگران مقایسه میکنم می دونم خیلی بده و زندگی رو نابود میکنه ولی نمی دونم چه جوری بذارمش کنار.
منتظر جوابتون هستم و قبلش از همه تون تشکر می کنم .