-
شایانا جان! یه روزی یه مشاوری بود توی 148 (البته الان 1480 شده ) که من هر وقت مشکل پیدا میکردم و به طور اتفاقی این آقا که سنی هم از ایشون گذشته بود برمیداشتند؛ در مقابل همه ی مشکلات من که عنوان میکردم؛ میگفت: دخترم! به خودت برس! عطر خوشبو بزن، لبخند رو به صورتت بیار!
همسرت که از در وارد میشه؛ به استقبالش برو. لباس تحریک کننده بپوش و منتظرش باش! بهش محبت کن! خداوند شما خانم ها رو آفریده واسه اینکه مهربونی و محبت رو توی خونه پخش کنید.
من هم اعصابم خورد میشد و میگفتم: یعنی چی! چه ربطی داره؟ همیشه که نمیشه! باید من و همسرم بتونیم با همدیگه منطقی صحبت کنیم. حتی کاغذ برمیداشتم و توی اون لیست میکردم که چرا فلان اتفاق افتاد؟ این از کجا نشات میگیره؟ بذار ببینم. یعنی یه الگوریتم برنامه نویسی کامل واسه مشکل زندگیم مینوشتم و این همسرم رو کاملا کلافه کرده بود.
اون اصلا این مدل حرف زدن رو که از نظر من کاملا منطقی میاومد دوست نداشت.
بعدها بارها و بارها از منابع مختلف خوندم که محبت تنها سلاح یه زن برای داشتن قلب و روح و فکر اونه. هیچ منطقی به اندازه ی محبت نمیتونه یه مرد از پا دربیاره.
البته این محبت کردن هم راه و روش و قواعد خودش رو داره!
یعنی محبت بی حد و اندازه و از خود گذشتگی هایی که بعدها به صورت انفجاری خودش رو نشون میده اصلا درست نیست.
یادت باشه؛ زیباییت، معصومیتت و زبان بدنت (نوازش ها و ارتباط زناشوئیت) راه ورود به قلب مردته!
جذبش کن، بعدش از راه ارتباط درست؛ مهارت رفتار جراتمندانه و آموزش هایی که آقای sci دارن توی فضای تالار پراکنده میکنند؛ میتونید باهاش صحبت کنید و حرفهای خودتون؛ خواسته ها و انتظاراتتون رو بیان کنید.
-----------------
شایانا، چرا خودتو براش لوس نکردی اون موقع که بهت زنگ زد که برید بیرون؟ درسته اون نباید احساس کنه که هر وقت بخواد میتونه شما رو در اختیار داشته باشه؛ اما راهش این نیست که "نه" رو از سر لجبازی با ایشون بهشون بگید.
باید صراحت رو توی کلامت احساس کنه؛ به همراه محبت! اگر کاری داشتی خیلی راحت میگفتی: " عزیز دلم؛ خیلی دوست داشتم که الان میتونستم باهات باشم؛ اما فلان کار واسم پیش اومده"
اگر هم کار نداشتی؛ با کلماتت معجزه میکردی و میکشوندیش به خونتون.
یه کم باید گاردت رو در مقابل همسرت باز کنی!
خیلی راه درازی رو در پیش داری! اگر میخوای که با ایشون زندگی کنی:
هم باید شخصیت همسرت رو بپذیری. باید بپذیرش، قلبا و عقلا و فکرا و زبانا! بعد هم تفاوت های بین تون رو مشخص کنی و ببینی که میتونی با این تفاوت ها چی کار کنی؟! یعنی باید بپذیری یا میتونی با یک سری مهارت ها تغییرشون بدی!
همسرت تو رو در مقابل خودش یه سد دفاعی محکم می بینه که با جدیت هر چه تمام تر در مقابلش ایستادی و اون زن بودنت رو پشت بحث ها و جدل هایی که بین تون هست؛ قایم کردی!
برای دو ماه تصمیم جدی بگیر که در مقابل پرخاش هاش سکوت کنی! و در زمان مناسب و فضایی عاشقانه؛ حرف دلت رو بهت بزنی؛ بعدش ببین نتیجه اش چی میشه! یعنی این راه شما میتونه عصبی بودن هاش رو کمتر کنه! یا زدن های خودش رو کمتر میکنه!
اگر نتیجه داد که هیچی؛ وگر نه میتونی با یه روان شناس صحبت کنی برای ادامه ی زندگیت با همسرت!
ولی من این رو تجربه دارم که میگم، مهارت شما در ارتباط گیری میتونه در نهایت رضایت و آرامش عمیقی درون این زندگی برای شما به ارمغان بیاره.
- - - Updated - - -
شایانا جان! یه روزی یه مشاوری بود توی 148 (البته الان 1480 شده ) که من هر وقت مشکل پیدا میکردم و به طور اتفاقی این آقا که سنی هم از ایشون گذشته بود برمیداشتند؛ در مقابل همه ی مشکلات من که عنوان میکردم؛ میگفت: دخترم! به خودت برس! عطر خوشبو بزن، لبخند رو به صورتت بیار!
همسرت که از در وارد میشه؛ به استقبالش برو. لباس تحریک کننده بپوش و منتظرش باش! بهش محبت کن! خداوند شما خانم ها رو آفریده واسه اینکه مهربونی و محبت رو توی خونه پخش کنید.
من هم اعصابم خورد میشد و میگفتم: یعنی چی! چه ربطی داره؟ همیشه که نمیشه! باید من و همسرم بتونیم با همدیگه منطقی صحبت کنیم. حتی کاغذ برمیداشتم و توی اون لیست میکردم که چرا فلان اتفاق افتاد؟ این از کجا نشات میگیره؟ بذار ببینم. یعنی یه الگوریتم برنامه نویسی کامل واسه مشکل زندگیم مینوشتم و این همسرم رو کاملا کلافه کرده بود.
اون اصلا این مدل حرف زدن رو که از نظر من کاملا منطقی میاومد دوست نداشت.
بعدها بارها و بارها از منابع مختلف خوندم که محبت تنها سلاح یه زن برای داشتن قلب و روح و فکر اونه. هیچ منطقی به اندازه ی محبت نمیتونه یه مرد از پا دربیاره.
البته این محبت کردن هم راه و روش و قواعد خودش رو داره!
یعنی محبت بی حد و اندازه و از خود گذشتگی هایی که بعدها به صورت انفجاری خودش رو نشون میده اصلا درست نیست.
یادت باشه؛ زیباییت، معصومیتت و زبان بدنت (نوازش ها و ارتباط زناشوئیت) راه ورود به قلب مردته!
جذبش کن، بعدش از راه ارتباط درست؛ مهارت رفتار جراتمندانه و آموزش هایی که آقای sci دارن توی فضای تالار پراکنده میکنند؛ میتونید باهاش صحبت کنید و حرفهای خودتون؛ خواسته ها و انتظاراتتون رو بیان کنید.
-----------------
شایانا، چرا خودتو براش لوس نکردی اون موقع که بهت زنگ زد که برید بیرون؟ درسته اون نباید احساس کنه که هر وقت بخواد میتونه شما رو در اختیار داشته باشه؛ اما راهش این نیست که "نه" رو از سر لجبازی با ایشون بهشون بگید.
باید صراحت رو توی کلامت احساس کنه؛ به همراه محبت! اگر کاری داشتی خیلی راحت میگفتی: " عزیز دلم؛ خیلی دوست داشتم که الان میتونستم باهات باشم؛ اما فلان کار واسم پیش اومده"
اگر هم کار نداشتی؛ با کلماتت معجزه میکردی و میکشوندیش به خونتون.
یه کم باید گاردت رو در مقابل همسرت باز کنی!
خیلی راه درازی رو در پیش داری! اگر میخوای که با ایشون زندگی کنی:
هم باید شخصیت همسرت رو بپذیری. باید بپذیرش، قلبا و عقلا و فکرا و زبانا! بعد هم تفاوت های بین تون رو مشخص کنی و ببینی که میتونی با این تفاوت ها چی کار کنی؟! یعنی باید بپذیری یا میتونی با یک سری مهارت ها تغییرشون بدی!
همسرت تو رو در مقابل خودش یه سد دفاعی محکم می بینه که با جدیت هر چه تمام تر در مقابلش ایستادی و اون زن بودنت رو پشت بحث ها و جدل هایی که بین تون هست؛ قایم کردی!
برای دو ماه تصمیم جدی بگیر که در مقابل پرخاش هاش سکوت کنی! و در زمان مناسب و فضایی عاشقانه؛ حرف دلت رو بهت بزنی؛ بعدش ببین نتیجه اش چی میشه! یعنی این راه شما میتونه عصبی بودن هاش رو کمتر کنه! یا زدن های خودش رو کمتر میکنه!
اگر نتیجه داد که هیچی؛ وگر نه میتونی با یه روان شناس صحبت کنی برای ادامه ی زندگیت با همسرت!
ولی من این رو تجربه دارم که میگم، مهارت شما در ارتباط گیری میتونه در نهایت رضایت و آرامش عمیقی درون این زندگی برای شما به ارمغان بیاره.