-
این که میگی"من نمیتونم عاشق کس دیگه ای باشم"به نظرم داری خطا میری دوباره "تنویر"ایجادمیشه این مضمون یکی ازآیات زبور هست(اگه اشتباه نکنم) مهم تغییروتحول وپاک دوستی وتجربه ای هست که عشق یا اونچه مافکرمیکنیم عشق بوده؛ایجادمیکنه.بعدش دوباره میشه کسی رو دوس داشت منتها باچشمان باز.
-
داستانت را خواندم. متاسفانه در حق شما بی انصافی شده است. اما نه از طرف پدرت . بلکه از طرف خانمی که این مساله را بدون موافقت خانواده ات با شما مطرح کرد و در واقع با احساسات شما بازی کرد. واقعا برایش متاسفم. خواستگاری رسم و رسومی دارد. آنها که می دانستند خانواده شما راضی نیستند نباید با احساسات شما بازی می کردند. در واقع می خواسته از این احساسات شما به عنوان اهرم فشار روی پدرت استفاده کند. مثل یک وسیله. احساسات شما را کرده اند وسیله اهدافشان. در حالی احساسات یک رشته پیوند قوی بین پدر و دختر است و هیچ دختری دوست ندارد رابطه عاطفی و احساسی با پدرش را مخدوش کند. شما به جای اسطوره پردازی این واقعیت را ببین. در واقع این کار دور از چشم پدر شما انجام شده است و شما را تنها گیر آورده اند. واقعا برایشان متاسفم. اما شما هم بدان ازدواج فامیلی به هیچ عنوان چه از نظر پزشکی و چه از نظر مشکلات خانوادگی و فامیلی مورد تایید نیست. حتی پیامبر هم فرموده با اقوام نزدیکتان ازدواج نکنید. پس پدر شما کار غلطی نکرده است. شما نباید اجازه می دادید با احساسات شما بازی کنند. و حالا هم باید واقعیت را بپذیرید. عشقی که بعد از ازدواج به وجود می آید قابل توصیف با کشش قبل از ازدواج نیست. وقتی زن و شوهری در سختی ها کنار هم ایستاده اند ، وقتی از خطای هم می گذرند عشق جوانه می زند. خداوند این وعده را داده که بین زن و شوهر مودت و رحمت برقرار می کند. خداوند عشق بعد از ازدواج را دوست دارد. خیلی دوست دارد. زمانی که همسری پشت در اتاق زایمان نگران قدم می زند خداوند عاشقش می شود. زمانی که زنی از خواسته اش می گذرد تا همسرش شرمنده نشود ( مثل زهرای اطهر ) خداوند عاشقش می شود. زمانی که مردی تا پاسی از شب از نوزادش نگهداری می کند تا همسرش کمی استراحت کند خداوند عاشقش می شود. زمانی که زنی با خستگی زیاد می ایستد و برای فردای همسرش غذا درست می کند تا خوشحالش کند ( با اینکه مرد می تواند رستوران برود ) خداوند عاشقش می شود. زمانی که مردی به خانه می رسد و همسرش به استقبالش می رود و پیشانی شوهر را می بوسد خداوند عاشقش می شود. خوش به حال کسی که خدا عاشقش شود. عشق خدایی قابل مقایسه با هیچ اسطوره ای عشقی ای نیست.
-
منم میدونم مقصراصلی مامان اون پسربوده.اما من اون زمان حق هیچ تصمیمی نداشتم.
دوسال پیش تو یک ماجرا واسه پدرم تمام ناراحتیهامو نوشتم وگفتم شما مقصرید که نزاشتید من اون زمان باهاش ازدواج کنم.میدونید پدرم چی گفت؟گفت تو حق داری.درسته که من اون زمان میگفتم اون نمیتونه تورو به خوبی از نظر مالی تامین کنه اما اگر باهاش ازدواج میکردی خوشبخت میشدی.
گفت کاش خودت جلو من می ایستادی ومیگفتی خودم میخوامش.
اما اون زمان من حق حرف زدن نداشتم.فقط تنها حرف بابام این بود که من بهشون جواب منفی دادم اما اگر میخوای بری دیگه حق نداری برگردی.
خودتون بگید من دختر16ساله اون زمان چه اختیاری داشتم؟
من میخوام این مساله تو ذهنم تموم بشه وگرنه مثل سالهای قبل سعی میکردم فراموشش کنم.
-
چه قدر خوب شد که پدرت جلوی این اشتباه را گرفت. به نظر خودت احساسات یک دختر شانزده ساله در دوره نوجوانی که اوج هیجانات و مشکلات بلوغ است می تواند قابل اعتماد باشد؟ به نظر خودت یک دختر شانزده ساله نوجوان توان اداره زندگی را دارد ؟ شما می دانید که چرا بعضی ها دخترهای کم سن را که موقع ازدواجشان نیست انتخاب می کنند؟ چون می خواهند آن دختر را که هنوز شخصیتش ثبات پیدا نکرده است آن طور که خودشان می خواهند تربیت کنند و همه چیز او را مطابق میل خودشان بکنند. درست مثل یک موم که به آن شکل می دهند.
می خواهند که دختر کم سن بگیرند تا او اراده و قدرتی برای هیچ گونه مخالفتی نداشته باشد و کاملا مطیع باشد. حرف این دختر کم سن خریدار ندارد و کسی او را به حساب نمی آورد. همه می گویند این عروس بچه است و باید مطیع باشد .
می دانی الان دخترهایی در این سایت هستند که در سن کم ازدواج کرده اند و همین مشکلات را که گفتم دارند؟ آیا می توانستی چنین زندگی ای را تحمل کنی؟
شما به خاطر یک حس ( که در دوره نوجوانی طبیعی است و همه تجربه می کنند ) زندگی خودت را خراب کرده ای و می خواهی مجرد بمانی ؟
شما که تحصیلکرده هستید خوب می دانید که من چه می گویم.
متاسفانه خطر در کمین شماست. شما ناخودآگاه دوست دارید نقش ( قربانی ) را در این بازی داشته باشید.
-
خب اگر احساس خطر از رفتارم نمیکردم که اینجا نبودم.
من سالهاست که فکر میکردم فراموش کردم اما تا تغی به توغی میخوره دوباره یادم میاد.
مخصوصا وقتی حس تنهاییم بیشتر اذیتم میکنه.
من حسرت زندگیشو نمیخورم اما با تمام خواستگارهایی که داشتم داره باورم میشه که فقط اون پاک وخوب بود.
-
شما فریب بازی ذهنتان را خورده اید. حتی اگر پاک و خوب بود هم در آن سن ازدواج شما مناسب نبود.
می دانید چرا دلتان می خواهد نقش قربانی داشته باشید ؟ به شما توصیه می کنم در این زمینه یک مطالعه ای در همین اینترنت داشته باشید.
-
شما بگید چرا؟واز کجا اینقدر مطمئنید؟
-
دخترخوب سعی کن پرونده اون مسأله ودوران رو کامل ببندی.بیشتر وابستگی بوده تا دلبستگی.همونطورکه خانم نوپو هم گفت ملاک علاقه ودوس داشتنی هست که بعد ازدواج روبه تزاید(وزیادترشدن)میبره قبلش هم باید خودت روشناخته باشی که باکی وچه ملاکهایی زندگی بهتری خواهی داشت.واینکه وقتی باخواستگارت صحبت کردی احساس کنی میتونی بهش علاقه مندباشی وازبودن با اولذت میبری
-
شما بگید چطورمیتونم پرونده اونو کاملا تو ذهنم ببندم؟
خودم میگم خیلی به یک همسر خوب نیاز دارم واگر این نیاز تامین بشه همه گذشته واسه من تموم شده است.اما تا اون زمان چطور باید خودمو آروم کنم؟
-
من توی اولین پست همین تایپیک توضیح دادم این تجربه ها فقط یه بیدارباش برای خودشناسی بیشتر دیگه ما این زنگ وهشدار روکنارمیذاریم کاری به اون طرف نداریم.ازش بت نمیسازیم.منم شدیددرگیراین احساس بودم ولی بیشتراز۹۰درصدتونستم فراموش کنم با علم به اینکه او تنها گزینه نبود،افرادی دیگه ای هستندبهترازاو اینو عقل ومنطق میگه.مهم اینه من عاشق خودم باشم بدونم این معنای بزرگ روخودم به اودادم پس خودم عزیزم این باخودخواهی وخودشیفتگی فرق میکنه.توی این تالاربرای فراموش کردن این موارد دوتوصیه مهم میشه۱_توقف فکر:یعنی هر زمان به فکرت اومد یه ایست به خودت بده وفکرت رومعطوف جای دیگه کن۲_بسترزدایی؛تغییرشرایطی که منتهی به فکرکردن به اومیشه.مثل تغییرچیدمان اتاقی که دراون زیادبهش فکرکردی واحتمالا شرطی شدی تا تغییرخط وحذف ایمیلش ازلیست تماسها وپاک کردن آثارش از زندگی.اشتباهه بخوای بعدازدواج باکسی دیگه فراموشش کنی بهتره همین حالا اینکارو کنی.دو اشتباه دیگه خاص ومتفاوت دیدن او ودیگری هم سنخیت سازی یعنی فکرکنی که شباهتهای زیادی باهم داشتید(که ایناروذهن میسازه)ویاحتی فکرکنی نیمه گم شده وجفت وازاین حرفا که همش زاییده ذهن ماست.