-
اختلال در حافظه به طوری که در کارهای روزانه شما مثل شغلتان اختلال ایجاد کند در حالی که قبلا مشکلی نداشتید. حافظه یکی از مهمترین کارکردهای مغز است و بسیار پیچیده است. برای همین باید مواظبش باشید. من نمی گویم حتما بیماری خاصی دارید. ممکن است پزشک بگوید یک مشکل ساده است و باید استراحت کنی و گواهی به شما بدهد.حداقلش این است که با مراجعه به پزشک می توانید به جای یک هفته مدت بیشتری را صرف ترمیم خود کنید و خیالتان از بابت کارتان راحت باشد. از دست دادن شغل در این دوره زمانه خیلی مشکل زاست.
من خودم یک بار سردرد هایی می گرفتم که قبلا نبود. رفتم پیش متخصص و خودش تست های ساده ای از من گرفت مثلا گفت چشم هایم را ببندم و یک خط صاف را بروم یا انگشتش را نگه داشت و گفت چند بار از جایی که نشسته ام انگشتم را به انگشت او بزنم و برگردانم. اگر هم ضروری بداند عکس برداری می کند. در صورتی که تشخیص دهد مشکل حافظه شما ناشی از استرس است به احتمال زیاد ارجاع می دهد به روانشناس .
ببینید همه ما دچار شوک عصبی می شویم و این شوک به شکل های مختلف نمود پیدا می کند. مثلا من هر وقت شدیدا عصبانی شوم یا دچار یک اضطراب شدید و ناگهانی شوم تا چند روز احساس کوفتگی عضلات می کنم و بسیار خسته هستم و مجبورم استراحت کنم تا عضلاتم باز شود. خوب این یک مشکل ساده است که آسیبی نمی زند و خود به خود برطرف می شود.
اما اگر همین شوک باعث شود که جاهای مهمتری از بدن مانند مغز درگیر شود و مثلا دچار عدم تعادل شوم ، یا فراموشی بگیرم یا حافظه ام به شدت ضعیف شود باید جدی گرفته شود و چکاپ شود. تا اقدامات پیشگیری لازم انجام شود و از بروز حالت های اضطرابی یا افسردگی در آینده جلوگیری شود.
برخی علایم هم هست که می تواند نشانه اختلال در سیستم عصبی باشد. مثلا در همین سایت خانم هایی مطرح می کردند که همسران آنها سر چیزهای کوچک دعوا و حتی کتکاری می کنند. چیزهایی که کاملا بی اهمیت و خنثی است. خوب این حساسیت بیش از حد و زودرنجی و عکس العمل های بسیار شدید نشانه اختلال در سیستم اعصاب است. وقتی بیشتر در تاپیک دقت می کردی می دیدی که افراد مورد بحث در محل کارشان هم همین مشکلات را دارند و کارشان را از دست داده اند یا به حالت تعلیق درآمده است.
خوب این مبحث بسیار طولانی است. اما مهم این است که هر کدام از ما علایم هشداردهنده و نیازمند بررسی بیشتر را بشناسیم ( بدون اینکه بترسیم یا فکر کنیم اتفاق بدی برای ما افتاده است ) مطمئن شویم که مشکل خاصی در حال و آینده نخواهیم داشت.
-
سلام به همه دوستان گرامی
نینا عزیز ممنون.به حرفاتون خوب فکر کردم.این کار رو هم قطعا می کنم.بسیارممنون از جوابتون و محبت شما
ویدا خانم بسیار بابت تاپیکهای پیشنهادی متشکرم.چون تعدادشون زیاد بود یه خرده سر در گم شدم.همه رو خوندم.حالا مشکل من اینجاست که من دو جور راهکار تو این تاپیکها دیدم.در واقع کاملا متفاوته.تو بعضی از پستهای فرشته مهربون هم این تفاوت رو دیدم.(لطفا اگر اشتباه متوجه شدم راهنماییم کنید)
یکی از راهکارها می گه بستر زدایی،توقف فکر و اینکه دیگه دفتر گذشته رو ورق نزن.
اما یکی دیگه از این راهکار ها می گه که به اهنگهایی که بینتون مشترکه گوش کن و ... اجازه بدبد یه بخش کوتاهش رو عینا بذارم :
همه یادگاری های آن فرد را جمع کرده و داخل یک جعبه بگذارید—این یادگاری ها احتمالاً شامل یک قاب عکس، یک خوراکی، یک عطر و شاید یک سی دی موسیقی باشد. بعد در موقعیت بعدی مثلاً شب جمعه ای که همیشه با او می گذراندید، سی دی را داخل دستگاه بگذارید، از آن عطر به خودتان بزنید و آن خوراکی را بخورید، چراغ ها را خاموش کنید و تا می توانید گریه کنید. بهترین زمان برای اینکار وقتی است که تنهای تنها در خانه هستید.
این به نظر با توقف فکر و بستر زدایی در تضاده.یه جا گفته میشه که تمام راههای ارتباطی رو ببندید و به وسوسه ها توجه نکنید.اما یه جا می گه که سعیتون رو بکنید با هاش ارتباط بر قرار کنید حتی اگه جوابتون رو نده شما تلاشتون رو کردید!!!!!
ببخشید تاپیکها رو قاطی کردم و نمیتونم عینا کپی کنم براتون.اما این تضادها توش بود.حالا من باید کدوم راهکار رو استفاده کنم(با توجه به گره فکری که فرمودید)؟
ممنون نوپوی عزیز.کاملا متوجه منظورتون شدم.میشه لطف کنید و با توجه به عقبه من در زمینه فراموش کردن چیزای مهم(به قول ویدا خانم گره فکری شدن مشکلاتم)بگید پیشنهاد شما برای فراموشی کدام گزینه از دو موردی است که بالا بیان کردم؟ممنون میشم تمرکزتون رو روی نحوه فراموش کردن بذارید.بازم ممنون بابت وقتی که میذارید
-
به نظر من روشی که پیشنهاد می کند نمادهای رابطه قبلی را جلوی چشم بگذارید برای شما فشار و استرس دارد. به خصوص که الان باید استراحت کنید و آرام باشید. خودتان درباره محله قبلی تان گفتید که وقتی به نزدیک آنجا می روید حس فشار می کنید. پس من فکر می کنم این روش برای شما مناسب نیست و به خصوص در وضعیت فعلی باید کاملا به مغزتان استراحت بدهید.
-
ممنون نوپوی گرامی
کارم رو از دست دادم.به همین راحتی.
خودم رو خوب میشناسم.باز سر کار افکار هر از گاهی میومد سراغم.اما اینطوری افکار داره منو مچاله می کنه
نوپو جان خیلی برام توفیری نداره که این روش استرس برام داشته باشه یا نه.فقط میخوام اگه قرار به استرس وارد شدنه تو یه مقطع تموم شه.ایندم تحت الشعاع قرار نگیره.من واسه این شغلم خیلی زحمت کشیده بودم.با هزار بدبختی از ورودیش رد شدم و با پشتکار و تلاش زیاد تونستم پیشرفت خوبی داشته باشم.اما حالا که چنین تاوانی بابت از دست دادن اون خانم دادم فقط میخوام تو ایندم از دیدنش،از بودنش ..... هراسان و غمگین نشم.همین.ببخشید اشفته بودم دقیق نتونستم حرزفام رو جمع بندی کنم
-
به هر حال اگر کارتان را از دست دادید باز هم کار پیدا می شود. اما اگر سلامت خود را از دست دادید دیگر پیدا نمی کنید. حالا که خیالتان راحت شد که دیگر ضرب العجلی برای درمان ندارید ، برای حفظ سلامتی خود اقدامات لازم را انجام دهید.
- - - Updated - - -
چنین چیزهایی هم باید به مرور حل شود و فشار و استرس فقط مشکل شما را وخیم تر می کند. یکبار تصمیم بگیرید و به دنبال درمان پزشکی بروید. اگر پزشک تایید کرد مشکلی ندارید آن وقت می توانید از تکنیک ها استفاده کنید. اما تا از امن بودن شرایط سلامت خود مطمئن نشده اید ریسک نکنید. باز هم می گویم اگر سلامت از دست رفت سلامت دیگری به جای آن نمی دهند. البته من می توانم به شما کمک کنم تا از طریق این روش ها مشکل را حل کنید. اما صلاح نمی دانم در شرایطی که شما دارید ( که معتقدم باید پزشک معاینه کند ) و استرس بیکار شدن هم به آن اضافه شده این حرف ها را مطرح کنم.
باز هم می گویم حالا دیگر ضرب العجلی ندارید و می توانید با خیال راحت مشکلتان را حل کنید.
-
سلام به دوستان عزیز
نوپوی گرامی بسیار ممنون و خوشحالم از اینکه پیگیر تاپیکم هستین.ببخشید چند روزی گرفتار بودم و نتونستم بیان نت.از یه متخصص خوب تو شهرمون وقت گرفتم.اما موند برای اواخر ابان.
فرمودید که : "البته من می توانم به شما کمک کنم تا از طریق این روش ها مشکل را حل کنید"
میشه لطف کنید و روشهایی که میتونه کمک کنه رو بیان کنید.البته فرمودید که صلاح نمی دانید.اما نمیخوام دوباره مشکلم برگرده به اون حالت اولیه.به هر حال مجبورم تا اواخر ابان صبر کنم.الان بهتر شدم.چون بواسطه یه کاری که پیش اومد درگیری ذهنیم رفت به سمت دیگه.بعد از اونم ارومتر شدم و البته تمرکزم بهتر.
پیشاپیش نهایت تشکر رو از شما دارم
- - - Updated - - -
فقط اینو هم باز تاکید می کنم که شما اینطوری در نظر بگیرید که من ایشون رو احتمال زیاد به کرات باید ببینم.یا خودشون رو یا نشونه های زیادی که ربط مستقیم به ایشون داره.
-
اول از همه فعلا سعی کنید به بدنتان رسیدگی کنید. مثلا ورزش سبک روزانه ( اگر بتوانید شب زود بخوابید و صبح زود برای پیاده روی به جایی با هوای خوب بروید بهتر است ) داشته باشید. کنسرو و نوشیدنی های آماده و فست فود نخورید.
دوم اینکه به سوالات من با دقت پاسخ دهید :
- شما وقتی به دخترخانم فکر می کنید ، این فکر شما تصویری است یا صوتی است یا هم تصویر دارد و هم صدا؟
- کیفیت این صوت یا تصویر چگونه است؟ مثلا تصویر روشن است و واضح ، کادربندی دارد یا ندارد ، کوچک است یا بزرگ ، شما خودتان را در این تصویر یا صوت می بینید یا می شنوید ( سوم شخص ) یا اینکه فقط ناظر هستید ( اول شخص ) ، صدا اکو دارد یا نه ، زیر است یا بم ، ممتد است یا قطع و وصل می شود.
سعی کنید توضیح روشنی با توجه به مثالی که زدم ارائه دهید.
- چه هنگامی این افکار پیش می آید یا اگر همیشه هست چه هنگامی بیشتر و تاثیرگذارتر می شود؟ مثلا صبح ، ظهر ، شب ، وقت خواب ، وقتی بیدار می شوید ، وقتی تلویزیون می بینید ، وقتی کنار پنجره اید و...
-
سلام
ممنون بابت پاسخهاتون.
مورد اول رو مشکلی که نیست.امیدوارم تمام مراحل به همین شکل راحت باشه.متاسفانه امروز دوباره دل تنگی هام به شدت افزایش پیدا کرد.متاسفانه اینقدر درونگرا هستم که با کسی حرف نمیزنم.بهترین دوستام هم نمیدونن من یک ساله یک خانم رو میشناختم.چه برسه به اینکه خواستگاری(رسمی نه.قرار بود اگه ایشون شرایط ابتداییم رو پذیرفت اقدام رسمی کنم) هم کردم و جواب رد شنیدم.
تا حالا خیلی به این موضوع دقت نکردم.اما میشه گفت : هم تصویر داره هم صوت.اما تصویرش غالبه بر صوت.شاید یه جوری مثل فیلم صامت.اما صدا هم که داره به اینصورت نیست که اکو داشته باشه.کیفیت تصویر که گاها واضح و گاها بسیار مبهمه.اما بیشتر مبهمه.حتی گاهی از بس بهش فکر می کنم تصور چهرش برام سخت میشه.اغلب سوم شخصم تا اول شخص.
در مورد اینکه چه موقعهایی بهش فکر می کنم متاسفانه اکثر روز رو میاد تو ذهنم.نه اینکه بخوام بهش تعمدا فکر کنم.نه.اما دارم با دوستم حرف میزنم یهو می بینم که اصلا حواسم میره پیش اون خانم.مثالی میزنم. من ساز میزنم.این ساز به تنهایی خاطرات و نشونه های زیادی از ایشون رو برام به همراه داره.اگه الان یکی با من حرف از ساز(هر سازی) بزنه ذهنم ناخود اگاه میره به سمت ایشون.اگه الان بخوام سازم رو بذارم کنار دیگه نمیتونم بهش دست بزنم.مثل همون خونه.یا اگه خواننده مورد علاقه ای که بینمون مشترکه جایی بخونه(حتی اگه اون اهنگ رو تا به حال نشنیده باشم)یا حتی اسمش رو بشنوم ذهنم میره به سمت ایشون.
من رشته تحصیلیم طراحی بود.خیلی به لحاظ تخیل قوی هستم.گاها کارایی رو بواسطه تخیلم انجام میدم که همه اطرافیانم مبهوت میشن.این هم مزید برعلت میشه که عذاب بیشتری می کشم.متاسفانه دیگه کنترل این تخیل هم از دستم خارج شده.
سوالی بود در خدمتم.بازم ممنون:72:
-
خوب حالا شما باید یک کاری بکنید. اول از همه هر وقت این فکرها آمد همان صدای کمش را خشدار و کم کنید. به طوری که اصلا نشود فهمید چه موضوعی گفته می شود. اول این کار بکنید ببینید اثرش چیست. البته روی تصویر هم باید کارهایی کرد. اما اول از همه چند روزی سعی کنید این کار را که گفتم روی صوت انجام دهید. بیایید و اثرش را بگویید. با اینکه گفتید صدایش خیلی کم است اما صدا اثر تصویر را چند برابر می کند.
-
فکر کنم باید سلام رو منحصرا خدمت شما عرض کنم خانم نوپو.ظاهرا کس دیگه ای رغبت نمی کنه این تاپیک رو بخونه و جواب بده.اما خیلی خیلی خرسندم که شما پیگیر تاپیکم هستید
باز همه چیز خراب شد.من تو فیس و یاهو عضوم.بواسطه دوستان و اقوام درجه یکی که در خارج از کشور دارم تقریبا بهترین و کم هزینه ترین راه ارتباطی با هاشون همین گزینه هاست.دو روزی میشه که اون خانم پیغام دوستی تو فیس رو دادن.منم چون خیلی سوالات در رابطه با از دست دادنشون داشتم قبول کردم.چون میخواستم که با دسترسی بهشون به جواب سوالاتم برسم.سوالاتی که داره منو مثل خوره میخوره.
بهشون می گم شما که داری ازدواج می کنی چرا دوباره میخوای با من ارتباط داشته باشی؟
میگه تو ادم حساسی هستی.میشه من و تو با هم باشیم.اما هرگز همدیگر رو نبینیم و صدای همو نشنویم.شاید بتونیم بهم کمک فکری بدیم.قرار نیست هر دو نفری که باهم اشنا میشن ازداواج کنن.مثل اینهمه دوست اجتماعی(من خیلی موافق این نظریه نیستم)
می گم شوهرت با این موضوع مشکل نداره؟می گه اونم خودش عضو فیس.این چیزا براش عادیه.
فقط میدونم الان که دارم با شما صحبت می کنم انگیزه ای که داشتم واسه فراموش کردنش به شدت تضعیف شده و تمام انگیزم معطوف شده به تلاش برای دوباره بدست اوردنش.چون الان بزرگترین مشکل روحی من حسرت و افسوس مدامی هست که به خاطر اهمال و تعلل در بدست اوردنشون کردم.
البته من مطمئن نیستم که موضوع ازدواجش راست باشه.خودش گفت.نمیدونم چقدر واقعیت داره.اگه مطمئن بودم که راسته قطعا در خواست دوستیش رو نمی پذیرفتم.ایشون هم هرگز کمکی جهت متقاعد کردنم نمی کنه.گاهی فکر می کنم داره ازم انتقام میگیره.)
الان باید چیکار کنم؟تلاش برای بدست اوردنش یا تلاش برای فراموشیش؟؟؟؟؟؟؟
ممنون میشم مثل همیشه حمایت و پاسخ شما رو داشته باشم.