-
دوستان عزیز من بعد از مطالعه نظرات و پیشنهادهای شما تصمیم گرفتم اول از همه خودم برم پیش یک روانپزشک و مشکل همسرم رو عنوان کنم و ازش راه حل بخوام شاید اینطوری نتیجه ی بهتری بگیرم ببینید دوستان همسر من سالها این مشکل و داشته اما خانوادش برای رفع این مشکل اقدامی نکردن حتی به گفته ی خودش تو دوران سربازی به خاطر این موضوع خیلی اذیت شده احساس من اینه که چون خانوادش با این موضوع مثل یک موضوع ساده برخورد کردن و اقدامی نکردن همسرم به این موضوع عادت کرده و این رو یک مشکل نمیدونه حتی 1 بار که باهاش صحبت کردم بهش گفتم فردا بچه دار میشیم اگه یه وقت بچه این صحنه رو ببینه از نظر روحی اسیب میبینه و بهش گفتم عزیزم ما حتی یه مسافرت چند روزه نمیتونیم بریم بهم جوابی داد که تا چند روز گنگ بودم بهم گفت خب من میتونم از ایزی لایف استفاده کنم .... موضوع دیگه اینه که دوست داره خیلی بهش توجه کنم مثلا مدام براش چایی ابمیوه بیارم واسش شیر مز و اب طالبی بیارم میوه واسش پوست بکنم صبحا واسش لقمه بگیرم و حتی 1 وعده غذای تکراری بهش ندم حالا کاش فقط اینا بود مثلا واسش چایی میارم میگه این کم رنگه پر رنگ بریز این در حالتیه که 1 ساعت قبلش گفته بود چایی باید کمرنگ باشه بعد پر رنگ میارم میگه چرا اینقدر لبریزش کردی 4 انگشت از سرش خالی کن یعنی همیشه یه بهونه میاره به دلم مونده 1 بار یه کاری بکنم بگه دستت درد نکنه با این حال من هم بهش توجه میکنم هم باهاش مراعات میکنم اما خودش کوچکترین توجهی به من نداره اصلا رابطه ی عاشقانه ای باهام نداره و به خاطر وسواسی که داره ( معذرت میخوام که بی پرده صحبت میکنم) عشقبازی نمیکنه و میگه چندشم میشه حتی بوسیدن معمولی حالا شاید خیلی ها الان فکر کنن که من به خودم نمیرسم یا ... در صورتی که هم چهره خوبی دارم هم به بهداشتم خیلی اهمیت میدم و خودش همیشه میگه خوشم میاد تمیزی اما کلا اصلا از نظر عاطفی به من توجه نمیکنه روزهای تعطیل ساعت ها یا توی سایت های گنج یابیه یا تو سایت فولکس واگن تازه اگه من حوصلم سر بره و بی سر صدا بیام کنارش بشینم میگه تمرکزم و بهم نزن همیشه ازم تعریف میکنه گهگداری هم با اس ام اس میگه دوسم داره یا از محل کارش زنگ میزنه میگه دلش واسم تنگ شده و حسن خوبش اینه که ادم خسیسی نیست و تا حد توانش کم نمیزاره من سعی میکنم که همیشه خوبیها ش و ببینم اما رفتارش و کارهاش و مشکلی که داره عذابم میده در ظاهر شادم اما در واقع نیستم دیگه شبها خوابم نمیبره و با فکر کردن به مسائل زندگیم اشکم سرازیز میشه واقعا داغونم
- - - Updated - - -
-
عزیزم، تصمیمی که گرفتی رو عملی کن! شروع کن و سعی کن دید خوشبینانه ات رو حفظ کنی!
وقتی مشکل وسواسش هم حل بشه، میتونید به راحتی تقاضاهایی خودتون رو اعم از عشق بازی از همسرتون انتظار داشته باشید؛ فعلا صبور باشید و به راه حل ها برای درمان ایشون بیاندیشید.
البته این وسط به خودت هم اهمیت بده و سعی کن با مسائل متفرقه؛ انرژی دوباره به خودت برگردونی و ذهنت رو آماده کنی برای حل مشکلات زندگیت!
توکل به خداوند هم داشته باش و هیچ وقت فراموش نکن که " تنها مرگه که هیچ راه حلی برای اون وجود نداره":43:
-
با این چیز هایی که خود شما نوشتی، داری خواسته یا ناخواسته نقش مادر رو برای همسرت بازی میکنی.
من باز هم میگم باید قاطعانه بخوای که برین پیش روانپزشک.