نوشته اصلی توسط
نوپو
دریا جان شما انتظاراتی از همسرت داری که معمول نیست به خصوص در دوران عقد. اگر شما تنها بودی خانه خودتان و مادرت کنارت نبود باید می آمد و تو را می برد یا پیشت می ماند. اما هیچ جایی من ندیدم به خاطر اینکه ( مرد ) در خانه نیست داماد وظیفه داشته باشد به آنجا برود. در ثانی شما و مادرتان در خانه خودتان هستید و خدای نکرده وسط جاده و بیابان گیر نکرده اید که احتیاج به مرد داشته باشید بیمار اورژانس نیستید و خطری هم در خانه متوجه شما نیست. من مادربزرگم بعد از مرگ همسرش سالهاست که در خانه اش تنها زندگی می کند و خیلی هم راحت است. حالا شما و مادرت چرا بیخودی خودتان و همسرتان را ناراحت می کنید؟ همین الان من تنها هستم در خانه و خانواده ام رفته اند دکتر و دیر وقت شب می آیند. اما من ناراحت نیستم و مشکلی ندارم. پس کمی واقع بین باش و انتظارات بی جهت از همسرت نداشته باش.
اما در مورد پنهان کاری همسرت. عزیزم شوهرت حق دارد با خواهر و مادرش خصوصی صحبت کند. آنها دلشان نمی خواهد مسایل خصوصی خانواده خود را به شما بگویند. خود من هم با اینکه احترام عروسمان را خیلی دارم و تا حالا بالاتر از گل به او نگفته ام اما به هیچ عنوان مسایل خصوصی ام را جلوی عروسمان به برادرم نمی گویم. برادر من هم مسایل خصوصی بین خودش و همسرش را به من نمی گوید. شما وقتی می بینی همسرت دارد با کسی صحبت می کند خودت نباید وارد شوی و باعث ناراحتی آنها شوی. پس گله از اینکه با ورود شما حرفشان قطع می شود بی مورد است. شما مسایل برادرت ، پدر و مادرت ، اختلافها و دلخوری هایی که از آنها داری به همسرت و خانواده اش می گویی ؟ اگر می گویی اشتباه بزرگی می کنی.
همین الان قرار است برای من خواستگار بیاید. من می خواستم به خواهرم بگویم و دختر خواهرم حضور داشت. گفتم نگار جان من می خواهم با مادرت تنها صحبت کنم. او هم رفت بدون ناراحتی. خوب خیلی طبیعی است که خواستگار داشتن خاله به خواهرزاده مربوط نیست و هم اینکه ممکن است او برود به پدرش ( شوهر خواهرم ) چیزی بگوید و من نمی خواهم مسایل خانواده را شوهر خواهرم بداند.
حالا این یعنی اینکه من به خواهرزاده ، عروسمان و شوهر خواهرم اعتماد ندارم یا خدای نکرده می خواهم به آنها بی احترامی کنم و بگویم شما بی ارزش هستید؟
- - - Updated - - -