-
تاخدانخوادبرگی از درخت نمیفته.هیچکس نمیدونه کی وکدوم سرزمین مرگ میرسه.هرچقد هم مابترسیم وتشویش داشته باشیم تاثیری نداردمگراینکه دعا کنیم.به نظرم قرآن تلاوت کن یا بعضی وقتا گوش کن شفادردهاست.پنجشنبه هابه اتفاق خانواده به قبردرگذشتگان برید وبراشون فاتحه بگید حقیقتا آرامش بخش هست...امیدوارم دوستان پررنگ تایپیک شمارو جزو نیازمند حضورکارشناس قراربدهند.
-
کم و بیش هر کدوممون توی زندگی این افکار به سراغمون اومده ، ولی مال شما خیلی زیاده .
من هم خیلی میترسم از این موضوع ... حتی وقتی که شایعه شده بود چند وقت پیش که دنیا میخواد به آخر برسه ، من خوشحال بودم ، میگفتم حداقل این طوری دیگه هیچ وقت مرگ عزیزانم ( درو از جونشون ) دیگه نمیبینم و همه با هم از اینجا میریم .... ببین تا این حد ، چون فکر میکنم تحمل اون روز برام غیر ممکنه . من عاشقشون هستم .
وای نه اصلا نباید بهش فکر کرد ... دیگه بهش فکر نکن ، تا فکرش اومد سراغت زود عوضش کن .
سعی کن برای عزیزانت چیزی کم نزاری . همیشه به پدر و مادرت سر بزن و احوالپرسی کن . من فکر میکنم برای خانوادم اونقدر که باید مایه نگذاشتم هنوز ، باید خیلی بهشون سر بزنم و همیشه پیششون باشم ، این طوری خیالم راحت تر میشه .
-
منم دقیقا همینطوریم ، حتی نسبت به مسائل دیگه ..
متاسفانه این ی جور روانگسیختگی محسوب میشه که از چیزایی میترسی که در حقیقت وجود ندارن و دست خود آدم هم نیست..
منم وقتی یه صحنه تصادف یا چیزی میبینم خیلی حالم بد میشه و گریه میکنم نکنه داداش کوچیکم یا مامانم چیزیش بشه ، یادمه وقتی فیلم های اکشن یا ترسناک میدیدم (وقتی بچه بودم البته ) دلم یه جوری میشد و خیلی حس بدی میداد بهم..
متاسفانه چند روز پیشم تو ایستگاه مترو یکی افتاد زیر قطار خیلی خیلی خیلی حالم بد شد اصلا نمیتونم تحمل کنم و تاثیرش تا الانم تو ذهنم مونده و واقا برام دردناکه و همش فکر میکنم خانواده اون بدبخت چیکار میکنن گناه داره...
.
.
.
یه حقیقت دیگه اینه که " از هر چیزی بدت بیاد همون سرت میاد "
من اینقدری از این چیزا میترسم و حس منفی به این ماجرا ها دارم ، برعکس این چیزا خیلی خیلی بیشتر به چشم من میاد و هر چیز عجیب غریبی میاد جلو چشمام دوستام به شوخی میگن تو خیلی دوس داری مشکل برا خودت درس کنی اصلا زندگی عادی داشتی تا بحال؟
-
دوست خوبم،
این افکار موضوعات عجیب و غریبی نیست، همه ما گاهی نگران عزیزانمون می شویم و نمی تونیم نسبت به اونها بی تفاوت باشیم! اما مشکل شما این نیست... مشکل شما تعمیم افراطی این افکار است
افکار منفی به شما هجوم آورده اند و شما اونها رو کنترل نکرده اید برای همین هم جمع کردنشون برای شما کمی سخت شده
حالا اگر کنترلشون نکنید، وارد سندرم سی سالگی می شوید که اصلا خوب نیست و شاید همین نگرانی بابت عزیزانتون، موجب بشه که شما با همه اونها قطع رابطه کنید و بعدش هم به فکر جدایی از همسرتون بیوفتید!
پس حالا افکار منفی رو کنترل کنید
برای اینکه زبان مشترک و تعریف مشترکی از افکار منفی داشته باشیم: یه سری به تاپیک خانم pooh بزنید با عنوان مشاوره تخصصی pooh با sci و افکار منفی که خودتون باهاشون درگیر هستید رو اینجا برای من بنویسید
کاری به ریشه این افکار نداشته باشید! اونها در هیچ کجا ریشه ندارند... اونها ساقه های قدرتمندی دارند ! اونها رو متوقف کنید...
موفق باشید
-
به نظر شخضی بنده - انسان نابود شدنی نیست عزیز شما هم از بین نمیرن ! عمر دست منو شما نیست پس با خیال راحت بسپار به خدا ی مهربان و بخشنده - سعی کن این افکارتو بزاری کنار - فرار نکن این نکته مهمه -بجنگ حالا مثلا فکرتو عوض کن - چون همه ی ما مردنی هستیم - اما نابود نمیشیم - حالا جهانه دیگری هم هست - ایت الکرسی بخون - خدا رو در نظر بگیری بقیش جله - امتحان کن
-
آقای sci عزیز
خیلی خیلی ممنونم از پستتان
من تاپیک خانم پو رو خواندم . چند مورد از خطاهای شناختی که خیلی درگیرشم رو اینجا توضیح می دهم.
تعمیم افراطی: جواب منفی شندین برای من، به خصوص از جانب همسرم حکم فاجعه رو داره و احساس می کنم اگه ازش چیزی بخواهم و جواب رد بده، تمام شخصیت من و خورد کرده. به همین دلیل خیلی وقت ها ازش چیزی نمی خواهم. به عنوان مثال تا همین چند ماه پیش من از پول هایی که درآمد خودم بود، (من درآمد ثابت ندارم و بعضا کار پروژه ای انجام می دهم و پولی دستم میاد) برای خودم خرج می کردم. چون درخواست پول از شوهرم برایم خیلی خیلی سخته. تا همین چند وقت پیش که پول پس انداز من تقریبا تمام شد و تصمیم گرفتم راجع به مسایل مالی با شوهرم صحبت کنم. جالب این بود که اون اصلا اصلا نمی دونست که من از پول های خودم خرج می کردم و فکر می کرد همه خرج و مخارج رو اون می ده. در صورتیکه از سال گذشته تا امسال حدود 5-6 میلیون از پول من توی این زندگی خرج شده بود و اصلا به چشم نیامده بود.
- تفکر اغراق آمیز
فکر کنم حداقل نصف تفکرات من از این نوع باشه
مثلا اگه کسی از بستگانم یه مریضی یا کسالت کوچک داشته باشه، پیش خودم فکر می کنم بدترین حالتش چی می تونه باشه. مثلا نکنه سرطان داره.بعد استرس می گیرم و میام تو google راجع به علایم فلان سرطان سرچ می کنم. بعد یه جوری مستقیم یا غیر مستقیم از اون شخص می پرسم که این علایم و داره یا نه. خلاصه همیشه بدترین حالت و فرض می کنم. مگر اینکه خلافش ثابت بشه
همیشه هم شوهرم بهم میگه تو خیلی بیشتر از اون چیزی که هر اتفاق باید تو رو بهم بریزه، بهم می ریزی. در خصوص همه مسایل.مثلا حرفی بهم می زنه و من برداشتی می کنم که تعجب می کنه چطور من همچین برداشتی کردم.در صورتیکه منظورش فقط همون جمله ای بوده که مستقیما به زبون آورده
- تفکر همه یا هیچ
این هم خیلی آشناست برایم. باز هم همسرم خیلی از این قضیه ناراحته. اینکه من خیلی عبارت " تو هیچ وقت" یا "تو همیشه" را به کار می برم و واقعا او را ناراحت و عصبی می کنه
- فاجعه سازی
این هم مثل مورد اول که توضیح دادم
- - - Updated - - -
آقای sci عزیز
خیلی خیلی ممنونم از پستتان
من تاپیک خانم پو رو خواندم . چند مورد از خطاهای شناختی که خیلی درگیرشم رو اینجا توضیح می دهم.
تعمیم افراطی: جواب منفی شندین برای من، به خصوص از جانب همسرم حکم فاجعه رو داره و احساس می کنم اگه ازش چیزی بخواهم و جواب رد بده، تمام شخصیت من و خورد کرده. به همین دلیل خیلی وقت ها ازش چیزی نمی خواهم. به عنوان مثال تا همین چند ماه پیش من از پول هایی که درآمد خودم بود، (من درآمد ثابت ندارم و بعضا کار پروژه ای انجام می دهم و پولی دستم میاد) برای خودم خرج می کردم. چون درخواست پول از شوهرم برایم خیلی خیلی سخته. تا همین چند وقت پیش که پول پس انداز من تقریبا تمام شد و تصمیم گرفتم راجع به مسایل مالی با شوهرم صحبت کنم. جالب این بود که اون اصلا اصلا نمی دونست که من از پول های خودم خرج می کردم و فکر می کرد همه خرج و مخارج رو اون می ده. در صورتیکه از سال گذشته تا امسال حدود 5-6 میلیون از پول من توی این زندگی خرج شده بود و اصلا به چشم نیامده بود.
- تفکر اغراق آمیز
فکر کنم حداقل نصف تفکرات من از این نوع باشه
مثلا اگه کسی از بستگانم یه مریضی یا کسالت کوچک داشته باشه، پیش خودم فکر می کنم بدترین حالتش چی می تونه باشه. مثلا نکنه سرطان داره.بعد استرس می گیرم و میام تو google راجع به علایم فلان سرطان سرچ می کنم. بعد یه جوری مستقیم یا غیر مستقیم از اون شخص می پرسم که این علایم و داره یا نه. خلاصه همیشه بدترین حالت و فرض می کنم. مگر اینکه خلافش ثابت بشه
همیشه هم شوهرم بهم میگه تو خیلی بیشتر از اون چیزی که هر اتفاق باید تو رو بهم بریزه، بهم می ریزی. در خصوص همه مسایل.مثلا حرفی بهم می زنه و من برداشتی می کنم که تعجب می کنه چطور من همچین برداشتی کردم.در صورتیکه منظورش فقط همون جمله ای بوده که مستقیما به زبون آورده
- تفکر همه یا هیچ
این هم خیلی آشناست برایم. باز هم همسرم خیلی از این قضیه ناراحته. اینکه من خیلی عبارت " تو هیچ وقت" یا "تو همیشه" را به کار می برم و واقعا او را ناراحت و عصبی می کنه
- فاجعه سازی
این هم مثل مورد اول که توضیح دادم