نوشته اصلی توسط
maryam123
سلام دوست خوبم
امیدوارم با توکل به خدا و درایت و منطق بتونی مشکلات رو حل کنی.
بزرگترین مشکلی که در تو ورفتارت هست به نظرم اینه که میانه رو نیستی و همین باعث میشه یا از این ور بوم بیفتی یا از اونور.
چند ماه سکوت و خود خوری و حالا یکباره انفجار.
درسته دقیقا همینطوره..
از طرفی سیل مشکلات رو ریختی روی سرت و به قول خودت کلکسیونی از مشکلات داری.این راهش نیست.بیا و مشکلاتت رو دسته بندی کن.مهم ترینش رو پیدا کن و بقیه مشکلات رو در حالت مسکوت باقی بگذار.نمیتونی و نمیشه یکباره بخواهی همه رو باهم حل کنی.
قبل از هرچیزی از خودت بپرس ایا همسرم هم تمایل داره مشکلات این زندگی برطرف بشه؟
تو رفتارش نشون نمیده تمایلی داشته باشه.یا تو بحثها میگه من از اول زندگیمون دارم تلاش میکنم.بعقیده اون همینکه پول در میاره کافیه.اما امروز تو اس ام اس ازم پرسید بهم بگو باید چیکار کنم/راستشو بخوای انقد کلاف سردر گمم که نمیدونستم باید ازش چی بخوام
ایا سعی و تلاش میکنه؟
برای این سوالها جواب پیدا کن تا دو سال دیگه نگی از 6 سال تلاش یکطرفه خسته شدم.
بی تفاوت شدن و بی خیال شدن کمکی به حل مشکلات تو و همسرت نمیکنه و در نهایت شما رو وارد وادی طلاق عاطفی میکنه.
درک میکنم که خودت رو به هر دری میزنی تا راه حلی پیدا کنی، اما باید این راه حل منطقی باشه.نه پاک کردن صورت مسئله.
تا کی میتونی مثل همخونه با همسرت زندگی کنی؟ایا فکر میکنی اگر مثل همسرت بی تفاوت بشی مشکلا حل میشن؟!
تو نمیتونی کنار همسرت باشی و زندگی انفرادیت رو بسازی.اصلا منطقی و شدنی نیست.این کار باعث بیشتر شدن شکافت فاصله بین شما میشه.
بهمون بگو چه وقتایی به این زندگی امیدوار میشی...این لحظات رو برامون ترسیم کن.
وقتی همسرم یه محبت خیلی خیلی کوچک بهم میکنه..مثلا همین امروز صبح علیرغم تمام ناراحتیهام.سر کار بودم که دیدم حدود ساعت 10 صبح اومد و برام ساندویچ خریده بود(خودش گشنش بوده رفته بوده بخوره یکی هم برام خرید و آورد داد بهم...از کار خودم خندم گرفت نه به اون کمالگرایی هام و نه به این الکی دل خوش کردنام
برات ارزوی موفقیت دارم.خدا رو فراموش نکن
موفق باشی