-
دلم برای شوهرت سوخت.وقتی زن آدم .محرم اسرار آدم در موقعیت های سختی مثل الان که این مشکلات مادی براش پیش آمده به جای کمک وهمدلی به فکر مقایسه و درگیری است از دیگران چه انتظاری داری.
شما اصلا نباید به دیگران اجاره بدی در مورد همسرت بخواهند اظهار نظر بد داشته باشند .شما بهترین گوهر را در دست داری .آن عشق به همسرت است.شاید هیچ کدام از خواهرهای به ظاهر خوشبختت این حس رو نداشنه باشندپس این حس رو نقویت کن وباصدای بلند فریاد بزن .
من همسرم را دوست دارم وصداقتش بالاترین سرمایه زندگی ماست.
-
QUOTE=Rude Boy;290187]دهن بینی و توجه بیش از حد به نظر دیگران از حسادت و مقایسه بدتره. :305:
البته این همه خصوصیات بدتون رو گفتم یه خوب خیلی مهمش رو هم بگم! این که قبول داری رفتارتون مشکل داره بیشتر از نصف مشکل رو حل می کنه. :104:
امروز برای اصلاح رفتار هنوز دیر نیست، بهتره که از وقت استفاده کنین. :325:[/QUOTE]
سلام پسر خوب کو راه حلت؟؟؟؟؟؟
ق
-
دوستان گلم لطف کردید و نظرات و پیشنهاداتون رو بهم گفتید
من خودم قبول دارم با اینکه ادعا ی استقلال می کنم به شدت دهن بینم و منتظر تائید دیگرانم
ولی من اینو فهمیدم همه می خوان بگن که ما خیلی سیاستمدار و زرنگیم و بقیه زن ها ساده ان !
من خودم کارمندم فعلا که دارم جهیزیه می خرم اگه خدا بخواد تا دو ماه دیگه خریدم هام تمومه خواهرام می گن حقوقتو سکه بخر مخفیانه شوهرت نفهمه واسه آینده خودت نگه دار یکی از آشنا ها گفت من مخفیانه از شوهرم خونه مسکن مهر خریدم و بهش نگفتم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
و خیلی هم ادعای زرنگی و دانایی می کرد پیش خودم گفتم زن اگه خوشبخت باشه تو زندگیش این همه مخفی کاری لازم نیست
و جالب اینکه ما رو محرم رازش دونست ولی شوهر بیچاره اش روحش هم خبر نداشت
من مشکلم دهن بین بودنم هست ولی کاش یه کم بهم حق می دادین وقتی 3 تا خواهر با یه مامان بریزن رو سرت و مدام بهت تیکه بندازن خواه ناخواه اعصابت می ریزه به هم ، منم این اخلاق رو ندارم که از بی خیال از حرفاشون رد بشم با همشون بحثم می شه و ناراحتی
خدا می دونه وقتی خونه مادر شوهرم هستم اینقدر آرامش و احترام هست که دلم نمی خواد برم خونه خودمون
هر روز که خونه خواهر شوهرم برم حتی شده یه گیره مو کوچیک یا تاپ واسم خریده یا مادر شوهرم ا ز هر چی تو خونه اش باشه حتما بهم می ده بیارم ولی مامانم اینها می گن چرا واسه اون عروسشون طلا و جواهرات م یخریدن ولی واسه تو نمی گیرن
از رفتاری که با شوهرم داشتم این چند وقت خیلی پشیمونم من کسی بودم که ظواهر اصلا واسم مهم نبود خوشبختی رو تو تجملات نمی دیدم واسم دل شکستن یه آدم کابوس بود آرزو داشتم یه نفر منو دوست داشته باشه
ولی الان خیلی از خودم دور افتادم
دوستان چی کار کنم که دهن بین نباشم یا بی تفاوت بدون اینکه اعصابم خورد بشه از خیلی مسائل بگذرم الان من خانواده ام رو هر دو هفته یک بار می بینم اینطوریه واسه پائیز که بازم میان پیشم فکر کنم هر روز در گیری داشته باشیم:54:
-- - - Updated - - -
حالا یه چیز دیگه بگم باورتون می شه از وقتی که نامزد کردیم تا الان واسه شوهرم ،خانواده ام هیچ کاری نکردن حتی حلقه و ساعت عقد رو خودم واسش خریدم
الان که می گم بهشون شما هم واسه وهرم کاری نکردین که از خانواده اش انتظار متقابل دارین می گن همین که دختر مهندسمون رو دادیم به پسر بی سوادشون از سرشون هم زیاده خب منم شوهرمه دوستش دارم بهم بر می خوره
منم جوابشون رو می دم و باز م دعوااااااااااااااااا:97:
-
من چیز زیادی نمیتونم بگم چون منم همین مشکل رو دارم فقط اومدم باهات همدردی کنم اما اگه این مسئله حل نشه بعد ازدواج سخت تر میشه...
امیدوارم دوستان کمکت کنن عزیزم
-
دوستان راهنمایی کنید چطوری بدون درگیری با خانواده ام از حرف هاشون بگذرم ؟؟؟
-
سلام دوست عزيز
ببخشيد من در حدي نيستم كه بخوام صحبتي كنم اما اين حرفي كه مي خوام بزنم تجربه شخصي خودمه ...........
اين فقط خود شما هستي كه مي توني اون رو تو چشم خانواده ات انقدر بزرگ كني كه خودشون ديگه به خودشون اجازه زدن حرفاي اينچنيني رو ندن ...... نه با خانواده بحث كن و نه همراهيشون كن ...... و نه حتي تو ذهنت حق رو بهشون بده كه باعث ناراحتيت بشه .......
وقتي مي بيني خانواده ات ميخوان باديگران مقايسه اش كنن و شما رو با اين مقايسه عصبي و به نوعي درگير با شوهرت كنن......... به جاي اينكه هديه اش رو ردش كني ... هديه رو بيارش و آنچنان با آب و تاب از ش تعريف كن و اينكه خودت مدت ها بوده دوست داشتي همچين چيزي داشته باشي (فارغ از اينكه از نظر قيمتي چقدر ارزش داره) و اينكه مثلا يه بار خودت ميخواستي اينو بخري حالا اون رفته سورپرايزت كرده و غيره .(به نوعي پياز داغشو زياد كن) يا وقتي ميري پيش خانواده بجاي سكوت مطلق و يا همراهي در اينكه گاهي كم محبتي مي كنه ...اينقدر محبتهاي هرچند كوچكش رو كه شوهرت در حقت ميكنه بزرگ كن كه هم بي مهري هاي گاه گداري خودش در ذهن خودت كمرنگ تر بشه هم اون ها رو متحير كنه از اينكه دخرتشون چقدر برا دامادشون محترم و عزيز هست
به مرور زمان به تبع رفتار شما كه هرچي بدي شنيدي درمورد همسرت فقط داري خوبيشو ميبيني و ميگي اونها هم كمتر به خودشون اجازه ميدن مقايسه اي كنن...... چون مي بينن حرفاشون در عشق شما تاثيري نداره
من خوددم اگرم ميگفتن بهم شوهر فلاني براش فلان كار كرد..... مي گفتم مطمئنيد كه ااينا ظاهري نيست و عشقشون هم مثل ما ست؟؟؟
منم مثل شما كارمندم از همون دوران عقد تا حالا (9سال زندگي) خيلي وقتها كه ديدم واقعا شوهرم بيشتر از اين نمي تونسته براي جلوگيري از بعضي از اين مقايسه ها از طرف خانواده ام نسبت به شوهرم و بدبين شدن خانواده ام.... خودم براي خودم هديه ميخرم و با كلي تعريف تمجيد وانمود ميكنم شوهرم خريده .....
-
سلام دوست عزیز.ببینید همسر شما در موقعیت سختی هست.از نظر مالی دگیر هست و نیاز به تمرکز،آرامش و حمایت داره. شما با رفتارتون ایشون را از خودتون زده می کنید. یه مدت باهاش مهربون تر باشید و گلایه را بذارید کنار تا روابط شما یه جونی بگیره. مطمئن باشید همسرتون وقتی ببینه شما حمایتش میکنید به شما ددی بهتری پیدا میکنه. درضمن همون قدر که برای شما سخت هست که شوهر خواهر هاتون سطح علمی و ملی بالاتری از شما داند برای شوهرتون هم ده برابر سخت تر هست. چون مردها دوست دارند همسرشون در بهترین شرایط و بهترین موقعیت باشه.احساس قدرت بهشون دست میده. شما باید خصوصیات مثبت همسرتون را در نظر بگیرید و به خودش هم اون خصوصیات خوب را یادآوری کنید
اما درمورد خانوادتون. من هم مشابه همین مشکل را با خانوده خودم داشتم. مادرم هیچ احترامی برای شوهرم قائل نبود و نیست. این من را خیلی عذاب میداد. البته حرف مادرم مسائل مالی نبود اما دائم با داماد خالم و داماد عمو مقایسه میکرد همسرم را. ببنید الان که خوب فکر میکنم میبینم خود من هم مقصر بودم. خودم اجازه میدادم دروموردش این طور صحبت کنند. شما نباید اجازه بدی درومرد همسرت این وطر صحبت کنند. سختی هایی هست که باید به خاطر علاقه ات به ایشون تحمل کنی. صبر باش.
راستی من بعد عروسیم اینقدر پدرو مادرم به من بی توجهی کردندو به بهانه مختلف کم میامدن خونمون که الان تا وقتی مجبور نشم اونجا نمیرم. انگار بزرگتر ها قابل تغییر نیستن.من نیتونستم کم توجهی اونه را به همسرم بپذیرم و یه جورایی بین خانوادم و همسرم یکی را انتخاب کردم. امید وارم شما راه حل دیگری پیدا کنی چون خیلی موقعیت سختی هست.
-
سلام. من هم مثل شما یه مامان و 3 تا خواهر بزرگتر دارم. به عبارتی 4 تا مامان سخت گیر !!!
من هم چند ماهی نامزد بودم و بعد عقد و بعد عروسی.
90% مشکلات من هم برمیگشت به رفتار و حرف های نسنجیده مامان و خواهرام که منجر به رفتار احمقانه خودم میشد.
با این تفاوت که شما عاقلی و داری دنبال راه حل میگردی اما من فکر میکردم حرف های اونا وحی منزله و من باید بپذیرم و اجرا کنم !!!
مطمئن باش اگه این روند ادامه دار بشه، با شوهرت بدجور درگیر میشی.
مشکل شما دو دسته است. یکی خونواده خودت و حرفاشون که روت تأثیر میذاره، یکی هم افکار و دغدغه های شخصی خودت که اونا هم نشأت گرفته از حرفهای خونوادته. باید هر دو تاش حل بشه.
اول یه سؤال مهم : الان تو چه دورانی هستی؟ عقد؟ چون از یه طرف گفتی فقط جمعه ها خونوادت رو میبینی و فکر کردم عروسی کردی و خونه خودتی اما بعدش گفتی داری جهیزیه میخری...این خیلی مهمه که تو چه دورانی هستی و چقدر با شوهرت در ارتباطی؟
راه برخورد با اون دو تا مشکل رو هم میگم. حل میشه نگران نباش.
-
سلام عزیزم اینکه شما احساس میکنی آخر زندگی هست وباید طلاق بگیری بزرگترین اشتباه شماست سعی کن این فکرو ازذهنت بیرون کنی البته فکر کنم اکه خودتو مشغول کار یا بچه بکنی دیکه از این فکرا نکنی
:18:
-
سلام دوست عزیز
فقط میتونم همینو بگم قدر شوهر و زندگیت رو بدون همه این حرفا باد هواست و بعد عروسی تموم میشه مطمئن باش. زنان موجوداتی هستند که از خدای به این بزرگی فقط یک شوهر میخواهند و از شوهر به این درماندگی همه دنیا را.