-
نمی دونم خدا هست یا نه اما اگه باشه خیلی ها حس می کنن تک و تنها رها شدن! پس به چیزی که اخرش نمی تونی نتیجه ای از توش دربیاری فکر نکن. بیخود خودتو اذیت نکن. حداقل نه الان که حالت خوب نیست. بیخودی این مشغله فکری برای خودت درست نکن فعلا تا خوب شی. حالا هر چی تنها باشیم یا نباشیم. هستیم دیگه!!
می دونم حالت بده. اصلا به بقیه خونواده یا دوست یا غریبه توی این شرایطت فکر نکن. هر کی هر کاری می خواد بکنه. تو الان به تنها کسی که باید فکر کنی خودتی. به خودت برس و با خودت مهربونی کن. به اینکه چه کارت کردن و چی ها ازت گرفتن فکر نکن. شروع کنی به فکر کردن تهش اعصابت خورد میشه فقط. چی داره برات؟
ببین یه مدتی بیا فقط به چیزایی فکر کن که مربوط به زمان حال هستن. مثلا می خوای درس بخونی خوب فقط به درس خوندن فکر کن. به اینکه قبلا چه فرصت هایی رو ازت گرفتن یا اینکه در اینده قبول میشی یا نه فکر نکن. اصلا فقط به همون کاری فکر کن که داری انجام می دی. اینطوری روی تمرکز کردن کار می کنی.
یه چیز دیگه از خودت توقع نداشته باش مثله چند سال پیشت خوب همه چی رو سریع بفهمی موقع درس خوندن. وضعیتت فعلا اینطوری نیست چون تمرکز کردن زمان میبره بعد از یه مدت بی حسی. پس صبور باش. بخون. هر قدر که می تونی و میشه بخون. اصلا خودتو با قبل مقایسه نکن. چون الان حالت خیلی مثله قبلا نیست. امیدوار باش. روزای قشنگم واسه ما میاد. اگه خودمون یه کم تلاش کنیم. اگه زندگیمونو خودمون اداره کنیم و هی این و اون نیان قایقمون این طرف اون طرف هل بدن. از هیچی نترس. گذشته رفته. درسته که یه چیزایی رو نداریم. اما به جاش چیزای دیگه ای رو داریم. حداقل درک می کنیم چیزایی رو که بعضیای دیگه که به نظرمون موفقن درک نمی کنن.
یادت باشه هیچکسی مسوول زندگی کس دیگه ای نیست. همین خونواده ات که میگی حرفشونو گوش دادی اگه اشتباه کرده باشن بگی تهش می گن ما گفتیم تو که عقل داشتی گوش نمی کردی!! حتی قبول هم نمی کنن. می گن خودت کردی به ما چه !! پس یادت بمونه که هر ادمی تنها چیزی که همیشه داره خودشه. حتی اگه ترسون لرزونم باشه حتی اگه اقتدار نداشته باشه بازم تنها کسی که هر کسی داره خود خودشه و از همه برای خودش باید مهم تر و بهتر باشه. هر کاری که کردی و کردنو ول کن. به خدا فکر نکن الان. اگه ضعیفیم تقصیر از خونواده و خدا و این و اون نیست. باریه که خودمون باید به دوش بکشیم. باید سعی کنیم کم کم قدرتمند و قوی بشیم. میشه. اما نباید ناامید شیم. نباید عجول باشیم. باید سعی کنیم خودمونو دوست داشته باشیم. از هیچکسی و هیچ چیزی به غیر از خودت توقعی نداشته باش.
الان حالت خوب نیست چون هیج کاری که دلت می خواد (کودک درون) نمی کنی. کارای کوچیک و بی ضرر زیادی هست که خوشحال کنه دلتو و کم کم سر به راهش کنه. مثلا ممکنه لباسای رنگی دوست داشته باشی می تونی روسری یا لباسی که رنگی باشه واسه خودت بگیری. یا مثلا ممکنه دوست داشته باشی بری بدوی. بدو. یا ممکنه دلت بخواد یه اهنگی رو همراه با گوش دادن بخونی. وقتی تنهایی تو خونه خوب بخون. نمی دونم. ببین چی ها هست که دلت بخواد. کم کم سر به راه میشه. کم کم. به خودت بگو تو عزیزترینی. تو واسه من همه دنیایی. به خودت بگو تو واسه من بهترینی. سعی می کنم برای اسایشت و برای خوشحالیت همه ی تلاشمو بکنم. همون مهری رو که ازت دریغ کردن به خودت بده. همون پناهی که بهت ندادنو به خودت بده. تو برای خودت بهترینی. از هیچی نترس. نگران هیچی نباش. افسوس هیچی هم نخور. زندگی همینه. درک است. درک غم ها رو داشتیم زیاد. حالا چرا کم کم شروع نکنیم به درک شادی ها؟
-
مرسی مینوش. پستت رو خیلی دوست داشتم. اما مساله اینه که من تقریبا دو سال پیش شروع کردم هی به خودم گفتم تو به درد نخوری. تو بدی. تو دوست داشتنی نیستی. تو اشتباه میکردی که آدم خوبی هستی. و...
آخه قبلش خودمو خیلی دوست داشتم و خودمو خیلی آدم خوبی میدونستم. ولی انگار همه ی دنیا یک صدا داشت بهم میگفت تو بدی تو بدی تو بدی.
من هم فکر کردم شاید من اشتباه فکر میکنم که خوبم. شاید واقعیت اینه که من خوب نیستم. و اینو پذیرفتم. گرچه خیلی برام سخت و تلخ بود. بخصوص وقتی حس کردم خدا هم اونجور که فکر میکردم دوستم نداشته. تنها امید و تکیه گاهم خدا بود که او هم بهم ثابت شد دوستم نداره.
-
خانم پو اصلا جای نگرانی نیست. این افکار شما قابل درمان شدن است. اتفاق خاصی نیافتاده که نگران باشی. فقط چند ماده که در سیستم اعصاب مرکزی به طور طبیعی وجود دارد ، کمی تعادلش به هم خورده است. دارو که بخوری و هزار و صد البته دستورهای درمانی دیگر را همراه آن انجام دهی مطمئن باش خوب می شوی. فعلا نباید به فکرت فشار بیاوری. ببین وقتی دست شما به جایی می خورد و ورم می کند و حرکت دادنش سخت می شود ، شما همان موقع سعی نمی کنی تکانش دهی. بلکه دکتر آن را بی حرکت می کند و ممکن است پمادی هم تجویز شود. وقتی ورم دست شما خوب شد می توانی دوباره سعی کنی تکانش دهی. وگرنه اگر قبل از خوب شدنش باشد درد جانکاهی را تحمل می کنی که هیچ ، دست شما هم بیشتر آسیب می بیند.
الان هم سیتم اعصاب مرکزی شما همین حالت را دارد که مثال زدم. پس اول باید کمی از التهابات شما کاسته شود و کمی تعادل در مواد سیستم اعصاب برقرار شود تا بتوانی به اصلاح افکار و رفتارت بپردازی. الان به این چیزها فکر نکنید و هر چه زودتر درمان دارویی و توصیه های مکمل مثل تغذیه ، ورزش و نظم و انضباط ، خواب مرتب و کافی ، و کاهش عوامل استرس زا را شروع کنید.
بله افسردگی از هر نوعش به دارو احتیاج دارد تا بهتر شود. وگرنه فرد افسرده هر روز رنجورتر از قبل می شود .
نکته مهم اینکه چون سیستم اعصاب مرکزی کنترل تمام بدن را به دست دارد ، هر گونه اختلال این سیستم که درمان نشود ، می تواند به قسمت های دیگر بدن آسیب های جدی و دردسرساز وارد کند. پس فکر نکنید فقط افسرده هستید. اگر درمان نشوید کل بدن شما آسیب می بیند و انواع بیماری ها به سراغ شما می آیند.
به هر حال اگر درمان را شروع کنی جای نگرانی نیست و می توانی زندگی عادی داشته باشی.:72:
-
سلام
شما میگی خدا رهات کرده؟احساس میکنی آدمای بد بهتر زندگی میکنن؟
یک مثال میزنم تا متوجه بشی...
منم مثل تو فکر میکردم ومثل تو دوست داشتم بد بشم چون به ظاهر از خوب بودنم خیری ندیده بودم...
شروع کردم دوست شدن با پسرا...اولش فقط واسه تفریح اما بعدش عادت...البته همش تلفنی...
منی که دستو پام میلرزیدیکی مزاحمم میشد وزود میدادم به برادرم یا قطع میکردم میتونستم راحت حرف بزنم وخوشمم میومد.
تو این فاصله خیلی کارام پیچ میاورد اما نمیفهمیدم.
داشتم پیش دانشگاهیمو تموم میکردم.واسه دانشگاه به مدرکش نیاز داشتم.قبول شده بودم وفقط مدارکموباید میبردم تا ثبت نام بشم.
بارها خدا با نشونه های مختلف بهم هشدار داد اما من مثل یک آدم کورو کر هیچی نمیفهمیدم.به کار اشتباهم اصرار میکردم.
یه روز با عجله رفتم مدرسه که امتحان بدم.یکی اومد کیفمو گرفت گفت برو زود باش دیر شده.اونقدر حواسم پرت بود که راحت کیفو بهش دادم وقتی برگشتم یادم نمیومد به کی دادم.نیم ساعت تمام کارمندای مدرسه بسیج شدن دنبال مدارکم بودن.مدارکی که یکسال زحمت کشیده بودم وبا نبود اونا دانشگاهو از دست میدادم.
خلاصه گریه کردم گفتم خدایا تا حالا همیشه با یک دعای کوچیک کارمو راه انداختی من اشتباه کردم .دیگه جواب هیچ پسری رو نمیدم موبایلمو نمیخوام پولامو نمیخوام مدارکمو برگردون.
یهو یه خانوم اومد گفت کیفتو داده بودی به من.بیا دخترم گریه نکن.
انگار دنیارو بهم دادن...
خطمو عوض کردم اما باز حس تنهایی نمیذاشت راحت باشم...
به یک پسر که شمارش تو ذهنم بودپیام خالی فرستادم.
اینبارشب یک خوابی دیدم که الان با یاد آوریش بند بند وجودم از هم پاره میشه...
صبح سیم کارتو انداختم دور ودیگه برای همیشه تمومش کردم.
این داستانو برای این گفتم که بدونی منم خیلی وقتا گفتم من که خوبم اینطورم اما بقیه که بدن خوشبختن.
من خیلی از خودم مطمئن بودم وباز خیییییییییلی خدا بهم لطف کرد برگردوندمنو والان خیلی خوشبختم چون دیگه میدونم تنها کسی که مهمه خداست که باید مراقبم باشه...
عزیزم مراقب خودت وخوبیهای زیادت باش.نزار افکار مزاحم تورو غرق در خواستنیهای بی ارزش کنه.
تو الان خیلی خیلی خیلی با ارزشی.فقط قدر خودتو خوبیهای بسیارتو بدون.
:72::72::72::72::72::72::72::72: