-
سلام
من هم چیزی که به ذهنم رسیده رو بگم.
تحمل کردن (چیزی که شما گفتی دوست داری اون رو انجام بدی) یعنی همین که ببینی بقیه شرایطشون بهتر از شماست و با وجود این، بتونی غر نزنی و زندگی رو با بد اخلاقی برای همسرت تنگ نکنی.
حرف تکراری ای هست اما واقعتیه که میگن خوشبختی از مادیات جداست. همه چیز توی ذهن من و شما هست.
که الان ذهن شما میگه خوشبختی یعنی پول و طلا و ...
یا میگه اول اینا بیاد بعدش به خوشبختی فکر میکنم
ضمن اینکه همسرت سر کار میره. اگه توی خونه مونده بود و به حقوق شما اکتفا میکرد و از مسولیت شونه خالی میکرد نظرم فرق میکرد.
یه چیز دیگه،
به نظرم، یک وقتی یک چیزی وجودش لازم و حیاتیه و توان خرید اون رو ندارید، چون توان مالی خریدش رو ندارید اون رو قسطی میخرید.
اما بعضی وقتا یادمون میره که اون قسط هم توان پرداخت میخواد.
هیچ به این فکر کردید که شاید الان زود بوده برای خونه خریدن؟
نمیخوام تو امور مالیتون دخالت کنم. اما پیش خودت و همسرت حساب کتاب کنید ببینید توانش رو دارید یا همینجوری هی باید قسط ها بمونه و استرس به زندگیتون اضافه کنه؟
الان 2 میلیون عقب افتاده. اصلا به فرض که هیچی عقب افتاده نداشته باشید. میتونید بقیه رو بپرذازید؟
-
سلام ویدا جان.
از شما ممنونم که من را راهنمایی کردید.شما حرف خوبی زدی ما در این مرحله از زندگی با این که دوساله ازدواج کردیم اما روی پای خودمون ایستادیم و پیشرفت خوبی داشتیم. اما مشکل از اونجا شورع میشه که اختلاف پدر مادر من توان مالی برای جمایت از من را ندارند و جاری و خواهر شوهزم من برعکس پدر و مادر خهایی دارند که دائم دارند از طرف اونها حمایت مالی میشن. اینجاست که داشته های ما کم بیه نظر میاد وسطح ما پایین میاد.چرا؟؟ چون ما درواقع داریم با پدر جاریم که الان چهل سال داره و پدر وشوهرم خواهر شوهرم که 50 سال داره مقایسه میشیم.خوب که فکر میکنم مشکل من اصلا با همسرم نیست. چون نمیتونم هم سطح خانوادش باشم میام گیر میدم به ایشون. میدونم درست نیست.ببنید چه چیزهایی اعصاب من را خورد میکنه که میام گیر میدم به همسرم: مثلا ما توی اینجا رسم داریم پدر داماد برای پسرش به اصطلااح ما سرطاقی خونه جدیدشون فرش میخرن اما مادر شوهرم نذاشت برای ما بخرن. حالا چهار تا فرش برای جهیزیه خواهر شوهرزم خریده. اون م قع به ما می گفتن ما وضعیت مالی خوبی نداریم نمیتونیم بخریم.حالا برای دخترشون چیزی کم نذاشتن. اگر همسرم هم چیزی بهشون میگه میگن برو به پدر زنت بگو برااتون بخره. چون میدونن پدر من وضعیت مالی خوبی نداره از اون طریق دهن ما را بستن که در مقابل این تبعیض که بین بچه هاشون قائل میشمن حرفی نزنیم. بیشتر این رفتارشون که اصلا ما را درک نمی کنن اعصاب من راخورد می کنه. مثلا سال قبل عقد خواهر شوهرم همش تیکه می نداخت در مورد کادو که باید طلا باشه ما هم مجبور شدیم طلا بخریم. این در حالی بود که من نتونستم برای خودم لباس بخرم.اگر هم کادو نمی خریدیم(طلا) من با موج بد رفتاری ها روبرو میشدم. من روحیه حساس دارم و اصلا تحمل بی محلی کسی را ندارم.یه طوری هست که ممکگنه همون لحظه بزنم زیر گریه. این روحیه من جیزی نیست که جدیدا به وجودامده باشه از بچگی همین طور بودم تلاش کردم که این طور نباشم و بهتر هم شدم اما کاملا رفع نشده.خیلی از این مثال های این طوری دارم که باعث ناراحتی من شده و ناخودآگاه به بحث من با همسرم میکشه . ایشون را نارحت می کنم البته دارم سعی میکنم که بهتر بشه.ممنونم از این که راهنمایی ایم کردید.
دختر مهربو ن عزیز
ببینید ما طوری برنامه ریزی کردیم که بتونیم از عهده قسط ها و بدهی هامون بربیایم. یه مقدار زندگی برامون سخت شده اما این طور نیست که بدون برنامه پیش رفته باشیم.همون طور که به دوستمون ویدا جان هم گفتم ما شرایط بدی نداریم تلاش کردیم و به لطف خدا پیشرفت خوبی هم کردیم اما این مقایسه هایی که خاونده همسرم انجام میدن و این رفتار هاشون که براسا س پول احترام میذارن اعصاب من را به هم میریزه.پدر همسرم با جاریم شوخی میکنه اما با من نه.در صورتی که من در احترام گذاشتن به ایشون طورثی هستم که هر وقت نشستیم و ارد میشن به احترام ایشون بالند میشم اما جاریم پاشم جلوی پدرشوهرم دراز میکنه.من اگه ببینیم پدر شوهرم داره ظرف میشوره حتما از دستش میگیرم واجازه نمیدم اینکار را بکنه اما جاریم خیلی راحت میاد میشینه پدر شوهرم غذا اماده میکنه میاره میخورن. این برای من قابل تحمل نیست که به اطر بی پولی این قدر به ما بی توجهی بشه بعد خیلی که اعصابم خورد میشه میام به شوهرم ناراحتی هام را میگم ایشونم همش دلداریم میدهو چون من ازش انتظار دارم یه راه حلی پیش پام بذاره و ایشون هم مثل من راهی پیدا نمیکنه بینوم بحث پیش میاد.
و اما
من فکر میکنم واقعا مشکل از همسرم نیست و مشکل من هستم که با روحیه حساسم باعث اذیت شدن ایشون میشم. امیدوارم با راهنمایی شما دوستا عزیز بتونم. این مشکل را حل کنم.دو هفته دیگه عروسی خواهر شوهرم هست. از الان نگرانم برای اون موقع که با چه رفتار هایی قراره روبرو بشم.
- - - Updated - - -
سلام ویدا جان.
از شما ممنونم که من را راهنمایی کردید.شما حرف خوبی زدی ما در این مرحله از زندگی با این که دوساله ازدواج کردیم اما روی پای خودمون ایستادیم و پیشرفت خوبی داشتیم. اما مشکل از اونجا شورع میشه که اختلاف پدر مادر من توان مالی برای جمایت از من را ندارند و جاری و خواهر شوهزم من برعکس پدر و مادر خهایی دارند که دائم دارند از طرف اونها حمایت مالی میشن. اینجاست که داشته های ما کم بیه نظر میاد وسطح ما پایین میاد.چرا؟؟ چون ما درواقع داریم با پدر جاریم که الان چهل سال داره و پدر وشوهرم خواهر شوهرم که 50 سال داره مقایسه میشیم.خوب که فکر میکنم مشکل من اصلا با همسرم نیست. چون نمیتونم هم سطح خانوادش باشم میام گیر میدم به ایشون. میدونم درست نیست.ببنید چه چیزهایی اعصاب من را خورد میکنه که میام گیر میدم به همسرم: مثلا ما توی اینجا رسم داریم پدر داماد برای پسرش به اصطلااح ما سرطاقی خونه جدیدشون فرش میخرن اما مادر شوهرم نذاشت برای ما بخرن. حالا چهار تا فرش برای جهیزیه خواهر شوهرزم خریده. اون م قع به ما می گفتن ما وضعیت مالی خوبی نداریم نمیتونیم بخریم.حالا برای دخترشون چیزی کم نذاشتن. اگر همسرم هم چیزی بهشون میگه میگن برو به پدر زنت بگو برااتون بخره. چون میدونن پدر من وضعیت مالی خوبی نداره از اون طریق دهن ما را بستن که در مقابل این تبعیض که بین بچه هاشون قائل میشمن حرفی نزنیم. بیشتر این رفتارشون که اصلا ما را درک نمی کنن اعصاب من راخورد می کنه. مثلا سال قبل عقد خواهر شوهرم همش تیکه می نداخت در مورد کادو که باید طلا باشه ما هم مجبور شدیم طلا بخریم. این در حالی بود که من نتونستم برای خودم لباس بخرم.اگر هم کادو نمی خریدیم(طلا) من با موج بد رفتاری ها روبرو میشدم. من روحیه حساس دارم و اصلا تحمل بی محلی کسی را ندارم.یه طوری هست که ممکگنه همون لحظه بزنم زیر گریه. این روحیه من جیزی نیست که جدیدا به وجودامده باشه از بچگی همین طور بودم تلاش کردم که این طور نباشم و بهتر هم شدم اما کاملا رفع نشده.خیلی از این مثال های این طوری دارم که باعث ناراحتی من شده و ناخودآگاه به بحث من با همسرم میکشه . ایشون را نارحت می کنم البته دارم سعی میکنم که بهتر بشه.ممنونم از این که راهنمایی ایم کردید.
دختر مهربو ن عزیز
ببینید ما طوری برنامه ریزی کردیم که بتونیم از عهده قسط ها و بدهی هامون بربیایم. یه مقدار زندگی برامون سخت شده اما این طور نیست که بدون برنامه پیش رفته باشیم.همون طور که به دوستمون ویدا جان هم گفتم ما شرایط بدی نداریم تلاش کردیم و به لطف خدا پیشرفت خوبی هم کردیم اما این مقایسه هایی که خاونده همسرم انجام میدن و این رفتار هاشون که براسا س پول احترام میذارن اعصاب من را به هم میریزه.پدر همسرم با جاریم شوخی میکنه اما با من نه.در صورتی که من در احترام گذاشتن به ایشون طورثی هستم که هر وقت نشستیم و ارد میشن به احترام ایشون بالند میشم اما جاریم پاشم جلوی پدرشوهرم دراز میکنه.من اگه ببینیم پدر شوهرم داره ظرف میشوره حتما از دستش میگیرم واجازه نمیدم اینکار را بکنه اما جاریم خیلی راحت میاد میشینه پدر شوهرم غذا اماده میکنه میاره میخورن. این برای من قابل تحمل نیست که به اطر بی پولی این قدر به ما بی توجهی بشه بعد خیلی که اعصابم خورد میشه میام به شوهرم ناراحتی هام را میگم ایشونم همش دلداریم میدهو چون من ازش انتظار دارم یه راه حلی پیش پام بذاره و ایشون هم مثل من راهی پیدا نمیکنه بینوم بحث پیش میاد.
و اما
من فکر میکنم واقعا مشکل از همسرم نیست و مشکل من هستم که با روحیه حساسم باعث اذیت شدن ایشون میشم. امیدوارم با راهنمایی شما دوستا عزیز بتونم. این مشکل را حل کنم.دو هفته دیگه عروسی خواهر شوهرم هست. از الان نگرانم برای اون موقع که با چه رفتار هایی قراره روبرو بشم.
-
سلام دوستان همدردی.
امیدوارم حالتون خوبه خوبه خوب باشه.
:72::72::72::72::72:
میخوام یه تاپیک دیگه بزنم و اونجا مشکلم را یه طور دیگه ای بیان کنم. از مشاوران سایت و بقیه هم درخواست میکنم به اون تاپیک برن و بهم کمک کنند.
من مشکلاتی داشتم که از خانوده خودم(پدر و مادرم) نشات گرفته و حالا تاثیر بدی روی زندگی من گذاشته.
می دونم شاید در مقابل مشکلات دیگران خیلی مشکلم بزرگ به نظر نرسه اما خیلی برام سخته چون از بچگی هیچ وقت محبت واقعی ندیدم و روحیه حساسی پیدا کردم.خیلی مشکلات بزرگتر از این را با همسرم توی زندگیمون حل کردیم اما این تبدیل شده به یه بن بست.
خواهش میکنم به تاپیک جدیدم که در بخش اختلاف با خانوده همسر ایجاد می کنم برید و راهنمایی ام کنید.میدونید من بعد ازایجاد این دو تا تاپیک متوجه شدم که مشکل واقعی که توی زندگی من را آزار میده و نمیذاره اون طور که باید باشم چی هست و میخوام اونجا بیانش کنم.