-
مینوش و مهرااد عزیز. بازم ازتون ممنونم.
راستش موضوع یکمی با اون چیزی که فکر میکنید فرق میکنه. او پسرخالم بود. کسی نبود که بگم بدون شناخت از من پیش اومده بود. 20 سالش نبود که بگم هنوز خودش و خواسته هاشو درست نمیشناخت. وقتی اومد خواستگاریم 26 سالش بود. دوستم داشت. هنوز باور دارم که خیلی دوستم داشت. فقط به خاطر غرورش رفت. با اینکه این دل کندن برای خودش هم اونقدر سخت بود که رو آورده بود به الکل خوردن. ولی حاضر نبود برگرده. من همه ی عشقم رو براش خرج کردم.البته به جز جسمم. چون محرم نبودیم. ما حتی یکبار هم دست همو نگرفتیم. من حتی روم نمیشد بهش بگم دوستت دارم و احساسم رو خیلی در پرده بهش میگفتم. در عین حال به پیشرفت خودم از هر لحاظ رسیدم. فقط تنها کار شاید اشتباهی که کردم این بود که توی اون دوره هرچی خواستگار برام می اومد رد میکردم چون به نظر خودم انتخابمو کرده بودم. ما همه ی برنامه زندگیمونو با هم ریخته بودیم.
من علیرغم میلم و تحت فشار خانواده ها جواب منفی دادم. اون هم در حالی که پسرخالم به هر سازی که خانواده من زدن رقصید و همه ی شرایطشون رو قبول کرد. ولی بازم مجبورم کردن جواب منفی بدم. من فقط به اعتبار عشقی که با همه وجودم مطمئن بودم بینمون هست جواب منفی دادم و امیدوار بودم برگرده. یعنی اصلا نمیتونستم باور کنم ما بتونیم از هم جدا بشیم. دو روز بعد از جواب منفی ازش خواستم یه فرصت دیگه بده. چون دیگه مطمئن بودم خانواده ها از کارشون شرمنده شده اند. ولی او دیگه هرگز قبول نکرد.
میدونم دوستم داشت. خیلی هم دوستم داشت. اما غرورش ضربه خورده بود.
تا قبل از ازدواجش هر وقت میدیدمش با یه غم شدید توی چشمام زل میزد و اشک توی چشماش جمع میشد. و نمیدونید من چی میکشیدم. ولی برنمیگشت.
همیشه بهم میگفت هیچوقت به کسی نگو شرمنده ام. خودش هم هیچوقت به کسی نمیگفت.
ولی بعد از عقدش یه بار باهام صحبت کرد. ازم حلالیت خواست. بهم گفت شرمنده ام. گفت حتی تا بعد از عقدش هم تمام اس ام اس های اون دو سالی که بودیم رو نگه داشته بوده . گفت من عشق رو از تو یاد گرفتم و تا آخر عمرم بهت مدیونم. گفت با چیزایی که تو یادم دادی حالا میدونم چطور باید با زنم رفتار کنم و خوشبختش کنم.گفت اوج عشق رو در تو دیدم اما ازش گذشتم منو ببخش به خاطر این همه غرور و خودخواهیم. بی نهایت دوستت داشتم ولی رفتم که حداقل اینجوری غرورمو جمع کنم. گفت هیچوقت اون دو سالو فراموش نمیکنم. از بهترین دوران عمرم بود. و...
با اینکه حرفاش همش جنبه ی حلالیت خواستن داشت،ولی کلمه به کلمه اش عین خنجر میخورد توی قلبم. باورم نمیشه دارم گریه میکنم. انگار بغضی که دو سال بود نگهش داشته بودم و به خودم اجازه نمیدادم گریه کنم،امروز شکسته و همراه این نوشتن داره اشک میشه و میریزه.
الان 5 سال از اون جدایی میگذره. البته برای من همه چی دو سال و نیم پیش که او ازدواج کرد تموم شد. تا قبل از ازدواجش هنوز منتظرش بودم!!!
ولی مشکل دیگه ای هم که بود این بود که از همون 5 سال پیش که قضیه پسرخالم به هم خورد،دیگه برای من خواستگار نمی اومد. یا اگر هم می اومد خانواده مخالفت میکردن. در صورتی که من به شدت نیاز به یه جایگزین داشتم. نیاز داشتم یه جوری زخمایی که به قلبم خورده درمان کنم. اما خب نمیدونم حکمت خدا چی بود. آخرین خواستگار دو سال پیش اومد. از طرفی مجبور بودم احساسات قشنگی که در رابطه با پسرخالم داشتم رو کاملا فراموش کنم.و از طرف دیگه نیاز عاطفیم رو هم کنترل کنم.
فکر کنم این شد که کم کم کلا میلم به عشق ورزیدن از بین رفت. بخصوص که از اون همه عشقی که برای پسرخالم خرج کرده بودم احساس خشم و نارضایتی و خر بودن بهم دست داده بود.
یکم حالم ریخت به هم. ترجیح میدم بیشتر ادامه ندم.
راستی چطوری به مدیرا خبر بدم میخوام عنوان تاپیکم عوض بشه؟
-
سلام متاسفم از اتفاقاتی که برات پیش اومده
منم شرایطی مشابه تو داشتم که مجال توضیح نیست
من بعد از اون موضوع از خانواده مادرم طرد شدم یواش یواش اما باید خودمو ببازم؟ من خدارو دارم پدرمو دارم مادرمو دارم که تکیه گاهی امن برای منن:72:
حس نفرت از خانواده خالم داشتم اما بعد از یه مدت دیدم این حس به خودم ضربه میزنه و مریضم کرده تصمیم گرفتم خودم بخشیدمشون و از خدا خواستم آگاهشون کنه
تا چند وقت پیش دید بدی نسبت به جنس مونث داشتم اما دیدم همه اینطوری نیستن و کار منم تا حدودی اشتباه بود که بی هوا عاشق شدم.
راه حل مشگلت خواهرم اینه که اشتباه خودتو ببینی اینطوری آروم میشی نه اون طرف اونو به خدا واگذار کن بعد خواهی دید که همه پسرا بد نیستن و تو هم همسر بدی برای پسری یا مادر بدی برای یک فرشته کوچولو نخواهی بود مادری و پدری اکتسابی نیست ذاتیه
یا علی
- - - Updated - - -
ببین شما تو این قضیه مقصر نیستی و هیچ موقع خودتو سرزنش نکن و خواهرم بدون خداوند هم چیز جفت آفریده توهم همسر ایده آل خودتو خواهی یافت
-
مشکل شما و نه تنها شما بلکه بیشتر جوان ها این است که تعریفشان از عشق و دوست داشتن خیلی خیلی ذهنی و غیر واقعی است. عشقی که جوان های این دوره از آن می گویند یک سراب است یا حتی می گویم سراب هم نیست چون سراب وجود دارد. بهتر این است که بگویم یک توهم است فقط یک توهم.
دوست داشتن و عشق واقعی چیزی است که همه از آن فرار می کنند و به عشق توهمی پناه می برند. درست مثل کسانی که توهم دارند و خودشان را از ماشین پرت می کنند یا از بلندی پرت می شوند. چون واقعیت را نمی بینند و چیز دیگری می بینند. نتیجه اش هم معلوم است. مرگ یا معلولیت.
این عشق توهمی هم همان است درست مثل توهمی است که وادارت می کند از ماشین یا بلندی خودت را پرت کنی و اثرش صد درجه بدتر است.
بله تو درست فهمیده ای و باید بگویم به موقع هم فهمیده ای که چنین عشقی واقعی نیست و نباید به طرف آن بروی.
قدم بعدی تو این است که به طرف عشق و دوست داشتن واقعی و پایدار بروی و این چیزی است که اگر به طرفش بروی و حتی رایحه اش را از دور بشنوی ، حتی اگر آن طرف کهکشان هم باشد به سمتش می روی و حاضر نیستی رهایش کنی. حتی اگر همه زندگی ات را از تو بگیرند رهایش نمی کنی. این عشق واقعی اثری معجزه آسا دارد و عصاره زندگی است.
-
پوی عزیزم. از تمامی ارسالهات مشخصه فردی که روبروی ماس یک انسان پخته و غمدیده است که تمام غماش بزرگترش کرده.
گل نازنین من. منم سرگدشتی مثل شما دارم. من استادی داشتم که خ به من علاقه نشون می دادن یک سال تمام تلاش کرد اما من هم به خاطر غرورم از دستش دادم.
متولد 58 بود بچه نبود ادم ندیده نبود سالهای زیادی رو خار ج از کشور زندگی کرده بود... حالا نه اون ازدواج کرده نه من.
ولی تمام این ها گذشت. حالا ماییم با دوتا رویکردمون: اجازه بدیم به تدریج بمیریم یا نه ازش درس بگیریم:
اما درسهاش:
1) گلم، هم غرور قاتل عشق هم محبت زیاد( که البته در شما نبوده). جایی تو همین فروم از زبان یه کارشناس می خوندم به هیچ عنوان برای بیان احساساتتون از جملات معکوس استفاده نکنین که اثر عکس دارن. مثلا من به تو نیازی ندارم ( حالا داریم می میریما) می خام طلاق بگیرم (!!!!)...
میگن جزع مهمی از وجود مردها غرورشون هستش. و وقتی هم که بشکنه مدتهای زیادی زمان می بره التیام پیدا کنه اما باز فراموش نمیشه
2) رها کردن گدشته. ببین می گی 5 سال گدشته. این زمان زیادی برا فراموش کردن. تا کی غصه خوردن. اگه می خای یه کیس خوب برات پیدا شه باید خودت به استقبالش بری. به قول چینیها اگه دنبال چای داغی باید اول فنجونت رو از چای سرد خالی کنی! من خودم بعد از یکی دوسال بعد از اون ماجرا که تصمیم گرفتم تمام یاد و خاطرش رو بطور فیزیکی و روحی حذف کنم با اقایی اشنا شدم که در کمال ناباوری شرایطش از لحاظ اندیشه و هدف و.. خ به من می خورد. اما باز ناخاسته غرورم کار دستم داد و دوباه این قضیه تکرار شد. البته همش من سهم نداشتم. به نظر من فکر جایگزین ایده خوبی نبوده چون تو اون لجظات میزان اسیب پذیری شما خ بیشتر بوده و ممکنه با ادمی دور از معیارهات ازدوا ج می کردی
3) و اما اون اقا. دوست من باید یهخورده نگاهت رو اصلاح کنی. سهم تو تو این ماجرا چقدر بوده سهم پسرخالت چقدر بوده. من قبول دارم اشتباه رو شما شروع کردی اما ایشون هم ادامه داده. زندگی با ادمهای مغرور خ سخت. درست که ایشون خ ضربه خورد اما ضربه هم خ زد. زندگی مشترک تلاش دو طرفه می خاد. من حس می کنم ایشونم تلاش نکردن. به نظر من "دوست داشتنشون از دور" از بودن باهاشون راحت تره. حتی ایشون دست به ازدواج هم زد در تمام اون لحظاتی که شما مشغول گناهکار بودن خودت بودی ایشون با این مضمون که یه جورایی تو مقصری دردت رو که کم نکرد بیشتر هم کرد. یعنی انقدر ندیدن احساسات شما!!!!!!!!!!!
ولی حواست باشه ادم یه بار انجام بده انقدر ازاردهنده نیس تا وقتی مثل من که شاید بگم به خاطرش چند تا ( خیی باور کن)کیس خوب از دست دادم و دوتا موردی که م یدونستم عشق هم حضور داره. البته فکر نکن من ادم عقده ای هستم و زود عاشق میشم. من علی رغم خاستگار زیاد داشتن خ احساس نسبت بهشون نداشتم. بعد توجه داشته باش من نخاستم بپدیرم مشکل از منم هست و این باعث تکرار شد. اتفاقا همون دوستم رو که مثال زدم شوهرش خ حساس و مغرور بوده این دوست من مجبور بوده همیشه ازش عذر بخاد همیشه هواشو داشته باشهو...
4) 5 سال مرثیه خاندن و غصه خوردن بسه. احترام بذار به این تجربت و پاشو مثل قبل پوی خوب ب و امیدوار باش. باید به زخمت اجازه خوب شدن بدی.
به قول فرشته مهربان باید بسترزدایی و بستر زایی کنی. تمام خاطرات حذف باید بشن . اهنگهای غمگین حذف و.. عوضش باید با عوض کردن تلاشت و سمت و سو دادن بهش انرژیت رو برای ادمهای نو بزاریو ارتباطات نو. این عشق مثل یه تولذ دوباره بوده برات. قدر این تولد دوباره رو بدون
یه جایی از مدیر همدردی خوندم که نوشته بودن انقدر به احساساتتون اهمیت ندین شما رو تو خودشون سرخ می کنن. اره دوست من زندگیس دیگر. این اخرین اتفاق بد زندگیت نبوده معذرت می خام بالاخره اتفاقات دیگه هم هستن. ان شالله که همه سالم باشن بالخره روزی می اد که از عزیزترن عزیزانمون باید چشم بپوشیم و...
اگه بخایم برای هر واقعه بعد 5 سال استاپ کنیم دیگه چی می مونه. امروز ناراحتت کردم و باعث بازخانی گدشتت شدم عذر می خام. اما دوست داشتم که بیای منصفانه در مورد خودت و گذشتت قضاوت کنی و با استنادسازی خوب و کمک کننده بهتر بتونی از پس اینده بر بیای. خودت رو خ مقصر می دونی درحالیکه اینطور نیس.
با تایید حرفای نوپوی عزیز باید بگم اونقدر ما غرق در طرف مقابل میشیم که واقعا اون شخصی که در تخیل ماس با شخص واقعی خ متفاوت
-
سلام بر پووووووووووووووووووووو جونم. نمی زارم که از دستم راحت شی. این لینک رو بخون. اگه با شخصیتت متفاوت بود بامن برخورد جدی نکن. :311:. دوستی که خیلی دوسش داری مهرااد :58:
http://www.hamdardi.net/thread-18264.html
-
ممنون مهرااد و هوتی و نوپوی عزیز. شما به من خیلی لطف دارید. ممنون از حرفا و راهنمایی های خوب همه ی دوستان. متشکرم.
میدونم همه توی زندگیشون اشتباه وغم و سختی داشته اند.مثل آقای هوتی خانم مهرااد و همه یکاربرای سایت.هیچ کس از دل هیچ کس دیگه خبر نداره. امیدوارم خدا به همه قدرت و صبر بده. انشالله زندگی همه شاد و پر از آرامش بشه.
منم تا امروز حالم بد بود. یعنی خیلی خیلی بد. ولی عصر رفتم کلاس و حالم بهتر شده و میخوام این حال خوب رو حفظ کنم.
مهرااد جان قبلا این تاپیک رو خونده ام. اما چشم. دوباره میخونم.
-
سلام پوه عزیز،خوبی؟امیدوارم این تجربه برات پله ای بشه برای رسیدن به زندگی بهتر فکر کنم اول از همه تو این دنیا مسئول خودمونیم.پس امیدوارم تو زندگی بهترین تصمیم رو برای خودت بگیریاومدم بگم اگه دوس داشتی کتاب آیا تو نیمه گمشده من هستی،نوشته باربارا دی آنجلیس رو بخونی همین مطالبی که دوستان میگن کامل توش هستبرای من جالب بود بیان کتابشموفق باشی
-
سلام چطوری خوبی ؟ اوضاع خوبه ؟ غصه ها خوابین ؟ همه چی ارومه؟
:311::311:
این رو ببین متاسفانه نتونستم برات ادرس بزارم. این در مورد کاربر محترم خانم نازنین آریایی هستش.
این گلهار هم از گل فروشی برات خریم باااااااااااااااااور کن
:72::72::72::72::72::72::72::72::72:
http://www.hamdardi.net/images/style...quote_icon.png نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی http://www.hamdardi.net/images/style...wpost-left.png
نیاز نیست که هی بیایی تحلیل کنی، تخیل کنی ، و به گذشته فکر کنی و به آینده فکر کنی.
نیاز نیست که مرتب خودت را در احساسات جورواجور سرخ کنی. سرخ کردنی ها فقط برای جسم ضرر ندارد برای روان هم ضرر دارد.
گامهایت را صحیح بردار.
مهم نیست که همسرت به تو ترحم می کند یا خودش را لوس می کند، یا ....
مهم اینست که شما درست رفتار کنی. و بگذاری او هم مسئولیت رفتار خودش را بپذیرد.
نه خودت را نیازمند محض نشان بده
نه خودت را بی نیاز نشان بده.
مانند یک همسر باش.
با محبت و مسئولیت شناس
زیاد احساسهای تند خود را پروبال نده.
نه اشکت
نه شادیت
نه ترست
نه غمت
نه نگرانی ات.
همه اینها مثل نمک می مونه لازمه زندگی هست. اما زندگیتو شور نکن.
- - - Updated - - -
چی گفتی ؟ دلت ادرس کتابخونه تالار رو خاست خب عزیزم بفرمایید.
-
بچه ها بدبخت شدم رفت. یکی به دادم برسه.
من احمق هی میدونم دیگه میلی به ازدواج ندارما ولی خریت کردم.
خانم یکی از دوستان خانوادگی قدیمیمون، چند وقت پیش اومد عکس یه آقایی رو بهم نشون داد و گفت میپسندی بیان خواستگاری؟ منم که خیلی یا این خانم رودربایستس دارم همینجوری گفتم : والا بنده خدا قیافه اش که ایرادی نداره. البته آدم باید از نزدیک ببینه. حالا تا ببینم چی میشه"
ولی راستش از اون قیافه هایی بود که من اصلا چندشم میشه.
بدبخت شدم. زنگ زدن گفتن امشب میخوان بیان خواستکاری. عجب غلطی کردم اونروز این حرفو زدم.
حالا با این رودربایستی که من و مامان و بابام با این خانواده داریم چه خاکی به سرم بریزم؟؟؟ بگم از چیش خوشم نمیاد آخه؟؟
میدونم خانمه از اوناست که گیر میده. بیچاره شدم. شما بگید چیکار کنم؟ دلم هم برای اون پسره میسوزه. کلا با اینکه طرف بفهمه از قیافه اش خوشم نمیاد مشکل دارم. حس میکنم دلشون میشکنه.
اصلا اینقدر اعصابم ریخته به هم که نمیفهمم دارم چی میگم
-
چمیدونم بگین دیدمش خوشم نیومد.یا از طرز فکرش خوشم نیومد یا از نظر فکری و اعتقادی به هم نمیومدیم...
این همه دلیل هست برای تراشیدن برا نه گفتن...
حالا چی شد؟امدن و رفتن؟شما چه کردین؟