-
سلام :72:
متاسفانه پست های بچه ها رو نخوندم.این تاپیک رو چند بار تا حالا باز کردم.ولی هرگز حرفی واسه گفتن نداشتم.این پست شاید یه جورایی فقط همدلی کردن باشه.
من جایی کار می کنم که همه کارش یکی از بستگان نزدیکمه و بهش تعلق خاطر زیادی دارم.تقریبا مهره اصلی تشکیلات (حالا همچین خبری هم نیستها.چون شما نمیدونید واسه خودم کلاس میذارم) منم.یعنی خوب و بد رو کسی بهتر از من نمیتونه تو اون محیط تشخیص بده.بارها از ایشون خواهش کردم برخی کارها رو انجام نده.به 2 دلیل .یکی اینکه به پیشرفت کار اسیب میزنه.دومیش هم اینه که کار منو چند برابر می کنه. و کار چند نفر رو باید یه تنه انجام بدم.
الان 5 ساله پیششم.اوایل فکر می کردم میخواد اذیتم کنه.اما هر چی گذشت دیدم نه.این بنده خدا اصلا درک نمی کنه من چی می گم.خواستم برم.ترکش کنم تا ضربات سنگینی به کارش وارد شه.خواستم عین خودش رفتار کنم تا لا اقل دلم خنک شه.اما نه،نشد که نشد.نتونستم.میدونید چرا ؟چطور میشه شمایی که تو محیط بیرون میتونید حقتون رو بگیرید تو خونه خودتون نمیتونید؟
چون ما داریم از ادمهایی صحبت می کنیم که دوستشون داریم.بهشون وابسته ایم.این تعلق خاطر نمیذاره بریم،سنگدل شیم،چشمامون رو ببندیم رو خیلی چیزا واسه راحتی خودمون.
ما داریم از زنجیرهای که به پاهامون بسته شده صحبت می کنیم.زنجیری از جنس عاطفه و محبت و عشق کاملا خالصانه.احساساتی اونقدر بی ریا که نمیشه به همین راحتی قیچی شون کرد.
من که به شخصه نتونستم دلم رو راضی کنم به ترکش.به کم محلی کردن.به .... .ولی اخه ما هم ادمیم.واسه تحمل هم یه ظرفیتی داریم دیگه.گرچه پوستم رو کلفت تر کردم و تحملم رو بیشتر.ولی باز گاهی اونقدر بهم میریزم که نمیتونم اعتراض نکنم.بدیش هم اینه یه جاهایی مجبوریم تاوان بدیم.واسه من این تاوان گذشتن 5 سال از بهترین سالهای عمرم در جایی بوده که هرگز به حقم نرسیدم.اما ...... .
میدونم این کاری که ما می کنیم کارشناسی شده و درست نیست.اما من این راه رو انتخاب کردم چون من یه ادم احساس محورم.بیشتر به حرف دلم گوش میدم تا عقلم.(متاسفانه)
شاید این تاپیکتون کمکی به حال منم بکنه. :72::72:
فقط خدا :72::72::72:
-
[QUOTE=faghat-KHODA;288281]سلام :72:
سلام
متاسفانه پست های بچه ها رو نخوندم.این تاپیک رو چند بار تا حالا باز کردم.ولی هرگز حرفی واسه گفتن نداشتم.این پست شاید یه جورایی فقط همدلی کردن باشه.
ممنون
من جایی کار می کنم که همه کارش یکی از بستگان نزدیکمه و بهش تعلق خاطر زیادی دارم.تقریبا مهره اصلی تشکیلات (حالا همچین خبری هم نیستها.چون شما نمیدونید واسه خودم کلاس میذارم) منم.یعنی خوب و بد رو کسی بهتر از من نمیتونه تو اون محیط تشخیص بده.بارها از ایشون خواهش کردم برخی کارها رو انجام نده.به 2 دلیل .یکی اینکه به پیشرفت کار اسیب میزنه.دومیش هم اینه که کار منو چند برابر می کنه. و کار چند نفر رو باید یه تنه انجام بدم.
تبريك ميگم به خاطر فعال بودنتون.
الان 5 ساله پیششم.اوایل فکر می کردم میخواد اذیتم کنه.اما هر چی گذشت دیدم نه.این بنده خدا اصلا درک نمی کنه من چی می گم.خواستم برم.ترکش کنم تا ضربات سنگینی به کارش وارد شه.خواستم عین خودش رفتار کنم تا لا اقل دلم خنک شه.اما نه،نشد که نشد.نتونستم.میدونید چرا ؟چطور میشه شمایی که تو محیط بیرون میتونید حقتون رو بگیرید تو خونه خودتون نمیتونید؟
سوال خيلي زيبايي بود.باعث شد كمي تامل كنم.
چون ما داریم از ادمهایی صحبت می کنیم که دوستشون داریم.بهشون وابسته ایم.این تعلق خاطر نمیذاره بریم،سنگدل شیم،چشمامون رو ببندیم رو خیلی چیزا واسه راحتی خودمون.
خب حق باشماست.هيچي محكمتر از روابط فاميلي وخانوادگي واسم وجود نداره.
واسه همينم گاهي فكر ميكنم چطور ميشه كه بعضيا به ازدواج به چشم تجارت ويا فقط برطرف كننده نيازنگاه ميكنن؟!
وقتي اين چيزا تو اين سايت به چشمم ميخوره دلم ميگيره...
از خدا خواستم يا همسر مهربوني نصيبم كنه يا اگر نبود اصلا تا آخر عمر تنها باشم بهتره.
من ميدونم مهربوني توذات آدماست.رحم دلي تو ذات آدماست.وجدان داشتن يا نداشتن تو ذات آدماست.اما اينم ميدونم همنشين تو از تو به بايد تا تورا عقل ودين بيفزايد.
خدا كمكم كرده وهميشه دوستاي خوبي رو سر راهم قرار داده كه هميشه بهتر از خودم بودن وهستن.
واسه همين حداقل اخلاق ورفتارم تحت تاثير اونا كمي بهتر شده.
ما داریم از زنجیرهای که به پاهامون بسته شده صحبت می کنیم.زنجیری از جنس عاطفه و محبت و عشق کاملا خالصانه.احساساتی اونقدر بی ریا که نمیشه به همین راحتی قیچی شون کرد.
منم نميخوام قيچي بشه.چون با وجود اونا جوني دوباره ميگيرم.
فقط نميخوام خستگيم باعث بشه خداي نكرده كسي رو از خودم برنجونم.مخصوصا كه خواهرام ميگن اگر تو واقعا حجاب داري وخدا رو قبول داري بايد صبرت زياد باشه.ميگن آدم مثل ما حجاب نداشته باشه اما كسي رو اذيت نكنه بهتر از اينه كه مثل تو حجاب داشته باشه ودل مارو برنجونه.
من از اين حرفاشون خيلي ناراحت ميشم.
بايد صبرمو خيلي بيشتر كنم.اما با وجود اتفاقات به وجود اومده تو زندگيم خيلي به خودم فشار ميارم واقعا صبور باشم.
اصلا نميخوام گذشته اي كه داشتم رو حال وآيندم اثر بزاره اما واقعا گاهي دوست دارم فرار كنم.دوست دارم يه مدت از همه دور باشم برم تو طبيعت وساعتها اونجا واسه خودم با خداي خودم حرف بزنم.
كوهنوردي حس خوبي به من ميده ولي بس كه اين پسراي بي جنبه فكر ميكنن مني كه چادر پوشيدم خيلي با بقيه فرق دارم وبا حرفاشون اذيتم ميكنن اصلا پام كشش نداره برم.مربيم ميگه تو باعث افتخار گروه مني چون اعتبار گروهمو بيشتر ميكني.اما اينبار كه رفتم 5تا پسر كه با دوست دختراشون اومده بودن خيلي تيكه مينداختن وخيلي باعث اذيتم شدن.
تا ميخواستم با مربي حرف بزنم ميگفتن يه وقت راپورت مارو ندي.
منم بهشون بي توجه بودم.انگار كه اصلا وجود ندارن.اما از داخل دوست داشتم داد بزنم بگم ساكت.همونقدر كه شما حق داريد تو گروه باشيد منم حق دارم.
من که به شخصه نتونستم دلم رو راضی کنم به ترکش.به کم محلی کردن.به .... .ولی اخه ما هم ادمیم.واسه تحمل هم یه ظرفیتی داریم دیگه.گرچه پوستم رو کلفت تر کردم و تحملم رو بیشتر.ولی باز گاهی اونقدر بهم میریزم که نمیتونم اعتراض نکنم.بدیش هم اینه یه جاهایی مجبوریم تاوان بدیم.واسه من این تاوان گذشتن 5 سال از بهترین سالهای عمرم در جایی بوده که هرگز به حقم نرسیدم.اما ...... .
نميدونم اما فكر ميكنم به خاطر پيشرفتتون هم كه شده بايد كم كم خودتونو جدا كنيد.موضوع كار به آينده آدم مربوطه.
میدونم این کاری که ما می کنیم کارشناسی شده و درست نیست.اما من این راه رو انتخاب کردم چون من یه ادم احساس محورم.بیشتر به حرف دلم گوش میدم تا عقلم.(متاسفانه)
شاید این تاپیکتون کمکی به حال منم بکنه. :72::72:
انشاا...
خوشحالم كه پيگيري ميكنيد.
فقط خدا :72::72::72:
-
ببخشید من تیکه تیکه یادم میفته
یه مسئله دیگه هم که وجود داره این معضل اکثر خانمهای خانه دار هست منظورم خواهراتونه چون کار خاصی ندارن شوهراشونم اکثرا صبح تا شب خونه نیستن حوصله شون تو خونه سر میره و راحت ترین و دم دست ترین تفریح و تنوع خب رفتن به خونه والدینه
اصلا جایی شنیدم تحقیق کردن خانمهایی که ماهانه یا هفتگی به خرید میرن احتمال ابتلاشون به افسردگی کمتره
خانوما از تنها تو خونه موندن خیلی اذیت میشن
اگه بتونی خواهراتم تشویق کنی یه کار مفیدی انجام بدن مثل کلاس ورزش(شنا یوگا بدنسازی یا هر چی دوست دارن) یا خیاطی یا آشپزی یا مطالعه و پژوهش یا پارک رفتن و پیاده روی یا هر کاری که علاقه دارن برای خودشونم خیلی بهتره و سرشون گرم میشه مثلا خواهر من با اینکه خیلی امروزیه ولی الان سر خودشو تو خونه با خیاطی گرم میکنه میره پارچه میخره واسه خودش مانتو میدوزه یا کاموا میگیره لباس می بافه هفته ای یه روز خرید میره(نه اینکه خیلی خرید کنه ها تو پاساژا گشتن و چیزای جدیدو دیدن خوشحالش میکنه) به یه سری موضوعات علاقمند شده در اون زمینه مطالعه میکنه دیگه خودشم بخواد هفته ای یکی دو روز بیشتر نمیتونه بیاد خونه ما وقت نداره
- - - Updated - - -
ببخشید من تیکه تیکه یادم میفته
یه مسئله دیگه هم که وجود داره این معضل اکثر خانمهای خانه دار هست منظورم خواهراتونه چون کار خاصی ندارن شوهراشونم اکثرا صبح تا شب خونه نیستن حوصله شون تو خونه سر میره و راحت ترین و دم دست ترین تفریح و تنوع خب رفتن به خونه والدینه
اصلا جایی شنیدم تحقیق کردن خانمهایی که ماهانه یا هفتگی به خرید میرن احتمال ابتلاشون به افسردگی کمتره
خانوما از تنها تو خونه موندن خیلی اذیت میشن
اگه بتونی خواهراتم تشویق کنی یه کار مفیدی انجام بدن مثل کلاس ورزش(شنا یوگا بدنسازی یا هر چی دوست دارن) یا خیاطی یا آشپزی یا مطالعه و پژوهش یا پارک رفتن و پیاده روی یا هر کاری که علاقه دارن برای خودشونم خیلی بهتره و سرشون گرم میشه مثلا خواهر من با اینکه خیلی امروزیه ولی الان سر خودشو تو خونه با خیاطی گرم میکنه میره پارچه میخره واسه خودش مانتو میدوزه یا کاموا میگیره لباس می بافه هفته ای یه روز خرید میره(نه اینکه خیلی خرید کنه ها تو پاساژا گشتن و چیزای جدیدو دیدن خوشحالش میکنه) به یه سری موضوعات علاقمند شده در اون زمینه مطالعه میکنه دیگه خودشم بخواد هفته ای یکی دو روز بیشتر نمیتونه بیاد خونه ما وقت نداره
-
سلام
همين كه به تاپيكم جواب ميدي وفراموش نميكني ممنونم.:72:
سارا جونم اتفاقا بايد بگم هردوشون شغلهاي خوب وپول سازي دارن.اما يكي مرخصي زايمانه ويكي شاگرد داره.