میفهمم چی میگین..
ولی هر چی بگین افسردگیم شدید هست ، من بدبختم، من فلانم و ...
مطمین باشین مشکلی حل نمیشه اگر حل شد بهم بگین تا منم ازین حرفا بزنم شاید فرجی واسم بشه
سرتونو بکوبین به دیوار ببینین چقدر مشکلاتتون حل میشه؟؟ میشه ؟
پس بهترین راه ارامشه.. میدونم سخته ولی هر چی هست رو بنویسین هر چچچچچچچچچیزی که هست حتی اگه روتون نمیشه اینجا بگین به مشاور حضوری بگین حتما.
- - - Updated - - -
نوشتین زندگی بی هدف و تکراری درسته؟
خوب هدف زندگی رو کی مشخص میکنه؟ شما یا اطرافیان؟ مسلما خودتون مشخص میکنین...
دوم اینکه تکرار توی زندگی همه ماها هست مگر اینکه خودمون از این وضع درش بیاریم...
- - - Updated - - -
من اینجا هستم و فعلا هم بیدارم... حال منم خوب نیست
هر چی دارین رو بنویسین بدون کم و کسر...
دوستان حتما میخونن و نظرشونو میدن
- - - Updated - - -
نمیدونم چقدر اهل قران خوندن هستین ولی اینا آیات قران هستن که چند تاشو براتون میذارم...چون بزرگترین مرجع آرامشه.
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی.(احزاب 10)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شدهای. (اسرا 83)
مرا به یاد می آوری؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آنها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48)
- - - Updated - - -
یه داستان براتون دارم لطفا خوب بخونینش.. جالبه
مردی در کنار جاده، دکهای درست کرده بود و در آن ساندویچ میفروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمیخواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچهای خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکهاش میایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق میکرد و مردم هم میخریدند.کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد .... به کمک او پرداخت.سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش ندادهای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شایدیک کسادی عمومی به وجود میآید.
باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش میدهد و روزنامه هم میخواند پس حتماً آنچه میگوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمیایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمیکرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهشیافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادی عمومی شروع شده است.آنتونی رابینزیک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشههای خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل میدهند. خواستههای خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامهریزی میکنند.در واقع اون پدر داشت بهترین راه برای کاسبی رو انجام میداد اما به خاطر افکار پسرش، تصمیمش رو عوض کرد و افکار پسر اونقدر روی اون تأثیر گذاشت که فراموش کرد که خودش داره باعث ورشکستگی میشه و تلقین بحران مالی کشور، باعث شد که زندگی اون آدم عوض بشه.
خداوند به همه ما فکر، فهم و شعور بخشیده تا بتونیم فرق بین خوب و بد رو تشخیص بدیم.
بهتره قبل از اینکه دیگران برای ما تصمیماتی بگیرن که بعد ما رو پشیمون کنه، کمی فکر کنیم و راه درست رو انتخاب کنیم و با انتخابیک هدف درست از زندگی لذت ببریم. چون زندگی مال ماست.