-
شایدم گاهی لازم باشه با این همه آزاری که این آقا داره انجام میده خانمش ترکش کنه تا یکم به خودش بیاد
همیشه هم مهربونی و اروم بودن جواب نمیده خب . گاهی باید با بعضیا که درک ندارن یجور متفاوت رفتار کرد
زن گرفته و باید احترام زنش رو حفظ کنه چه معنی داره به خونوادش فحش بده و بگه تو هم فحش بده؟!!!!!
واقعا خجالت آوره
خوب کردی زهراجون:wink:
راحت و صریح حرفتو بزن و بگو هرچی صبوری میکنی رفتارش بد تر میشه و رفتارای نا مناسبی باهات داره
-
سلام دوست خوبم زهرا جان
انشالله که امشب به خوبی و خوشی و همونطور که خیر و صلاحته بگذره.
خانومی تقریبا هیچ مردی طاقت این رو نداره که ازش انتقاد بشه.همسر شما هم جز یکی از همون مردهاست.بهتره رگ خوابش رو پیدا کنی و ببینی چطور میشه در اون نفوذ کرد/.که البته کار سختی هم هست اما شدنیه...
خیلی هم کار خوبی میکنی که به فکر بچه ای هستی که هنوز متولد نشده و بهتره تا با همسرت به یک تعادل نسبی نرسیدین اقدام به بچه دار شدن نکنید.
نمدیونم ایا همسرت راضی میشه بیاد پیش مشاور یا خیر.خب اگر بیاد که خیلی بهتره.اگر هم نیامد باید خودتون دو تا با حضور بزرگتر مثلا پدراتون (چون مادرها اینجور مواقع خراب کاری زیاد میکنن و کار رو به احساسات و تنش و گریه و ..میکشونن) بشینید و دلخوریهاتون رو مظرح کنید.
یکی از ایراداتی که به کار و رفتار تو وارده قرار گرفتن در موضع ضعف بوده.ما فکر میکنیم با رفتار ملایم و سکوت و مهربونی و ....میتونیم به طرف مقابلمون همیشه بفهمونیم که فلانی حرفت غلطه...کارت غلطه....
اما این همش بستگی به ظرفیت طرف مقابلمون داره....که چه برداشتی از این حرف ما میکنه
همسر شما دو تا برداشت از این رفتار شما میکرده احتمالا:
1.محق بودن خودش و درست بودن رفتارش
2.زهرا با این رفتار من نه تنها مشکل نداره بلکه روز به روز هم مطیع تر و ملایم تر میشه
خیلی طرف باید با ظرفیت باشه که فکر کنه:
نکنه کوتاه امدنهای زهرا برای اینه که به من بفهمونه رفتار و عمل من غلطه....!؟
فکر نکن ساختن شما با هر نوع رفتار همسرت باعث ایجاد حس علاقه و دوست داشتن توسط همسرت میشه.
توجه کن نمیگم برو مثل دیوار بتونی جلوش وایستا و هرچی گفت 4 تا بذار روش و تحویلش بده....
اما یک زمانایی ابراز حضور و وجود لازمه.اگر شما به همسرت نگی که از فلان رفتارت ناراحتم اون باید از کجا بفهمه؟!
اگر یکبار در مقابل رفتار غلطش عکس العملی درخور و مناسب نشون ندی خب همسر بیچاره ات از کجا بفهمه که زهرا ناراحته....
یادم میاد یکی بود شرایطی مثل شما داشت....شوهرش دیگه از این همه انعطاف و کوتاه امدن همسرش حالش بهم میخورد و بدترین رفتارها رو با همسرش میکرد.چون فکر میکرد کسی که با همه چیز میسازه ، اگر حلقه دور گلوش رو تنگ تر کنم بازم صداش درنمیاد ....
برای داشتن زندگی خوب سکوت و صبوری تنها کفایت نمیکنه.باید اقتدار و سیاست داشت.میگن به دنبال صبر ظفر میاد...اگر صبری که به دنبالش ظفر نباشه بیهوده و به درد نخوره
اگر امشب مشکل حل شد و همسرت قبول کرد که جلسات مشاوره رو ادامه بدین که چه بهتر.اما اگر نپذیرفت میتونید با حضور پدراتون بشینید و صحبت کنید.البته همه چیز رو هم خیلی باز نکنید تا حریمهای بین خودت و همسرت محفوظ بمونه
و بازهم تکرا ر میکنم به خودت و همسرت فرصت بده تا ارامش پیدا کنید و بتونید عقلانی و به دور از احساسات تصمیم بگیرید.
یادت باشه همین قدر که شما دلت برای این زندگی میتپه ، همسرت هم باید این زندگی رو بخواد و اگر هر دو بهمدیگه کمک کنید زندگی سرپا میمونه.
اما اگر فقط یکی از شما دو تا بخواد بار زندگی رو به دوش بکشه و مدام در حال ماله کشی مشکلات باشه قطعا کم میاره
موفق و موید باشی.التماس دعا
- - - Updated - - -
سلام دوست خوبم زهرا جان
انشالله که امشب به خوبی و خوشی و همونطور که خیر و صلاحته بگذره.
خانومی تقریبا هیچ مردی طاقت این رو نداره که ازش انتقاد بشه.همسر شما هم جز یکی از همون مردهاست.بهتره رگ خوابش رو پیدا کنی و ببینی چطور میشه در اون نفوذ کرد/.که البته کار سختی هم هست اما شدنیه...
خیلی هم کار خوبی میکنی که به فکر بچه ای هستی که هنوز متولد نشده و بهتره تا با همسرت به یک تعادل نسبی نرسیدین اقدام به بچه دار شدن نکنید.
نمدیونم ایا همسرت راضی میشه بیاد پیش مشاور یا خیر.خب اگر بیاد که خیلی بهتره.اگر هم نیامد باید خودتون دو تا با حضور بزرگتر مثلا پدراتون (چون مادرها اینجور مواقع خراب کاری زیاد میکنن و کار رو به احساسات و تنش و گریه و ..میکشونن) بشینید و دلخوریهاتون رو مظرح کنید.
یکی از ایراداتی که به کار و رفتار تو وارده قرار گرفتن در موضع ضعف بوده.ما فکر میکنیم با رفتار ملایم و سکوت و مهربونی و ....میتونیم به طرف مقابلمون همیشه بفهمونیم که فلانی حرفت غلطه...کارت غلطه....
اما این همش بستگی به ظرفیت طرف مقابلمون داره....که چه برداشتی از این حرف ما میکنه
همسر شما دو تا برداشت از این رفتار شما میکرده احتمالا:
1.محق بودن خودش و درست بودن رفتارش
2.زهرا با این رفتار من نه تنها مشکل نداره بلکه روز به روز هم مطیع تر و ملایم تر میشه
خیلی طرف باید با ظرفیت باشه که فکر کنه:
نکنه کوتاه امدنهای زهرا برای اینه که به من بفهمونه رفتار و عمل من غلطه....!؟
فکر نکن ساختن شما با هر نوع رفتار همسرت باعث ایجاد حس علاقه و دوست داشتن توسط همسرت میشه.
توجه کن نمیگم برو مثل دیوار بتونی جلوش وایستا و هرچی گفت 4 تا بذار روش و تحویلش بده....
اما یک زمانایی ابراز حضور و وجود لازمه.اگر شما به همسرت نگی که از فلان رفتارت ناراحتم اون باید از کجا بفهمه؟!
اگر یکبار در مقابل رفتار غلطش عکس العملی درخور و مناسب نشون ندی خب همسر بیچاره ات از کجا بفهمه که زهرا ناراحته....
یادم میاد یکی بود شرایطی مثل شما داشت....شوهرش دیگه از این همه انعطاف و کوتاه امدن همسرش حالش بهم میخورد و بدترین رفتارها رو با همسرش میکرد.چون فکر میکرد کسی که با همه چیز میسازه ، اگر حلقه دور گلوش رو تنگ تر کنم بازم صداش درنمیاد ....
برای داشتن زندگی خوب سکوت و صبوری تنها کفایت نمیکنه.باید اقتدار و سیاست داشت.میگن به دنبال صبر ظفر میاد...اگر صبری که به دنبالش ظفر نباشه بیهوده و به درد نخوره
اگر امشب مشکل حل شد و همسرت قبول کرد که جلسات مشاوره رو ادامه بدین که چه بهتر.اما اگر نپذیرفت میتونید با حضور پدراتون بشینید و صحبت کنید.البته همه چیز رو هم خیلی باز نکنید تا حریمهای بین خودت و همسرت محفوظ بمونه
و بازهم تکرا ر میکنم به خودت و همسرت فرصت بده تا ارامش پیدا کنید و بتونید عقلانی و به دور از احساسات تصمیم بگیرید.
یادت باشه همین قدر که شما دلت برای این زندگی میتپه ، همسرت هم باید این زندگی رو بخواد و اگر هر دو بهمدیگه کمک کنید زندگی سرپا میمونه.
اما اگر فقط یکی از شما دو تا بخواد بار زندگی رو به دوش بکشه و مدام در حال ماله کشی مشکلات باشه قطعا کم میاره
موفق و موید باشی.التماس دعا
-
سلام.
سؤال اول: سر چه موضوعی دعواتون شد ؟ میگی یه موضوع ناچیز. شاید از نظر تو ناچیز بوده؟
سؤال دوم: وقتی رفتی بالا سرش نشستی به حرف زدن، جمله اولت چی بود که به جمله دوم نکشیده از جاش پرید و ...؟
الان که دعوا کردین و اومدی و قهری. اما بالاخره این دعوا تموم میشه و برمیگردی. حالا که قهر کردی سعی کن یه قهر مفید داشته باشی...دقیق جواب این دو تا سؤال رو بده که اگه برگشتی بدونی باید چه برخورد صحیحی با شوهرت داشته باشی ؟
اگه واقعا ایشون سر هیچ و پوچ دعوا کرده و با یه جمله ساده شما قاطی کرده و اون بلوا رو راه انداخته که خیلی بده ! خیلی رفتارش بی منطقه ! آدم حس میکنه خودش میدونسته حق با شماست ولی خواسته دست پیش بگیره پس نیفته !
اگه اینجوری باشه، صبر و توکل و کوتاه اومدن دردی رو دوا نمیکنه. باید قاطعانه جلو رفتار بدش واستی و از حقت دفاع کنی.
مگر اینکه اینجوری نباشه.
و واقعا حق داشته اینقدر بابت موضوعی که ما نمیدونیم عصبی شده باشه. حتما جواب اون دو تا سؤال رو بده.
-
یه جورایی منم با این مشکل درگیرم . بددهنی و ناسزایی که همسرم موقع دعوا به من و خانواده ام می ده اوایل اصلا باورم نمی شد یه مرد می تونه اینقدر قبیح باشه که به این راحتی به پدر مادرم فحش بده اولین بار که این کارو کرد خیلی جا خوردم . اونم پدر مادر من که از لحاظ مالی خیلی دستش رو گرفتن و اینقدر مظلوم و مهربونن که تاحالا به همسر من تو نگفته ان .پدر من خیلی مرد شریفیه اون به این دلیل که می دونست من خیلی به پدرم احترام می زارم واسه خورد کردن من به اون فحش می داد و اصلا هم براش مهم نبود وقتی فحش هایی که به پدر مادر من می داد رو حواله خودش و خانواده اش می کردم . اصلا غیرت نداره .هر بار با یه دعوا و چن روز قهر و حرف نزدن یه جورایی ماست مالی می شد اما هیچ وقت اصل قضیه از بین نمی ره . همسر تو رو نمیدونم اما همسرمن عقده حقارتی که نسبت به من و خانواده ام داره رو می خواد اینجوری جبران کنه در صورتی که حتی یک بار هم پدر من به خاطر بزرگمنشی که داره به روش هم نیورده . که اینبار من دیگه کوتاه نیومدم گفتم مادرم به مادرش زنگ زد و تمام الفاظی که پسرش به کار برد رو به مامانش گفت تا جایی که مامانش داشت از خچالت آب می شد .الانم تو رو نمی دونم اما من به تنها چیزی که فکر می کنم طلاقه . آخه مشکلات من خیلی حاد تره این که گفتم یه گوشه ای ازش بود که شبیه به زنندگی تو بود.
-
سلام دوستان عزیز همدردی
خیلی ازتون ممنونم که برام وقت گذاشتین.
من نمیدونم اون شب چی بین پدرو مادرا گذشت که سه ساعت طول کشید اما بعدش منو صدا زدن و پدرشوهرم گفت بیا بریم خونه ما نه خونه خودت.منم قبول کردم(با اینکه قلبا نمیتونستم قبول کنم و به شدت از مادرشوهرم به خاطر توهینا و تهمتاش ناراحت بودم اما چون به خدا قول دادم هرچی پیش بیاد اطاعت میکنم رفتم) خیلی سخت میگذشت مادرشوهرم تیکه مینداختن اما من فقط سکوت میکردم و موقع نماز همه عقده هامو با گریه خالی میکردم... ما از سحر اون شب تا قبل سحر روز بعدشو خونه مادرشوهرم بودیم و بعد رفتیم خونه خودمون.
همسرم خیلی داغونه خیلی... تاحالا ندیده بودم اینطوری اشک بریزه خدا منوبخشه اگه در حقش بد کردم. قسم خورد عوض میشه (البته حاضر نشد که خونه مامانم بیادو با بابام روبه رو بشه) . یه جورایی شبیه این اقای تمجید تو فیلم مادرانه شده یهو نرم شده شدید.جوری که میترسم نکنه چیزیش شده؟ پیگیر مشاوره هستم اما نمیدونم این مشاور قبلیمون خوبه یا نه؟ ما 5جلسه رفتیم.
حال خودم خوب نیست دائم حرفای مادرشوهرم تو سرمه.حسی برای زندگی ندارم.همش گریم میگیره... دلم میخواد تنها باشم .خونه بابام خیلی خوب بود تنهاییشو دوست داشتم آزادیشو آرامششو...
الان بهم بگین چه رفتاری باید پیش بگیرم؟ باید چه کنم؟همینطوری بذارم مادرشوهرم حق به جانب باشه و تیکه بندازه؟ یا به خاطر پشیمونی شووهرم از مادرشوهرم بگذرم؟
از کجا بفهمم شوهرم واقعا پشیمونه؟
- - - Updated - - -
گل آرا عزیز ممنونم از توجهت.
گرچه فکر میکنم باید جمیع مواردو بررسی کنی تا متوجه بشی که چه حدودی از اتفاقات همسرمو به جنون میبره. ولی چون خواستی میگم
صحبتای ما ریشه در خیلی عقب داشت که موردی برات میگم
ظهر زن داداشم زنگ زد و برای خونشون افطاری دعوت کرد.همسرم که اومد بهش گفتم گفت بگو ما نمیام! (سایقه نداشت چون ازین داداشم خوشش میاد تقریبا و شریک کاریشه) گفتم چرا؟ گفت همین دیگه بگو نمیایم یعنی چی که مارو گفتن؟مگه نمیفهمن دفعه قبل اونا گفتن نباید دیگه بگن تا ما بگیمشون؟!!!!!!!!!! (منم نمیفهمیدم که داره عصبی میشه و مثه خلا به سوالام ادامه دادم... گفتم خوب اخه خواهرای تو که اینقدر مارو میگنو ما همیشه میریم چرا اینو نمیگی؟ گفت اونا خواهرمن این که خواهرم نیست! خلاصه در همین حد حرفا بود که من گفتم باشه میگم ما نمیایم. که گفت نه این ارزشی داره چرا از اولش قبول نکردی... کلی دادو بیداد راه انداخت سر موضوع به این مسخره ای.اعتقاد داره وقتی نظرشو میده حتی نباید ازش چرا پرسید.و منم گاهی پیش مید که یادم میره...
خلاصه سر این موضوع کوتاه اومدمو هیچی نگفتم اما ناراحت بودم و اون همچنان توپش پر بود که من نمیفهمم وقتی میگه فلان جا نریم چیزی نگم.
چند ماه پیش خونواده منو بعد مدتها دعوت کردیم شام بیان. همسرم از اولی که این قرارو گذاشتیم اخلاقش تغییر کرد و مشخص بود که عصبانیه خلاصه تا یک ساعت بعد اومدنشون جلوشون نیومدو بعدش که اومد یکسره به من گیر میدادو جلو همه دعوام میکرد تا آخر شب که مهمونا رفتن و من اینقدر حالم بد بود که همه میگفتن چرا پریشونی چرا شوهرت اینقد عصبیه؟
بعد رفتنشون شروع کرد به دادو بیداد که دیدی داداشت پا نمیشد ظرف میوه رو از من بگیره؟ من از فامیلای... تو چند ساعت پذیرایی کردم یک نفر نیومد کمک... (خانواده خودش که میان کل پذیرایی رو با لبخند و خنده و هیچوقت هم نه داداش نه خواهر کمکش میکننو این هم انتظاری نداره)
خلاصه من چند ماه این ناراحتی رو به دوش کشیدم و اون شب دوباره بحثو پیش کشید که من چقدر اون شبی خانوادت اومدن زحمت کشیدم(جز پذیرایی هیچ کار نکرد و من همیشه تو همه مهمونیام کاملا دست تنهام حتی تعداد بالای خانواده همسرمو هم تنها بدون هیچ ناراحتی و منتی مهمونی میکردم)
این ناراحتی ها در من جمع بود تا اون موقعی که گفتم کنارش نشسته بودم گفتم ازت خیلی ناراحتم الان بگم؟ که گفت اره چی شده؟ و من هنوز داشتم میگفتم چرا من وقتی خانواده تورو میگم و دست تنها از دو روز قبکار میکنم هیچ فکر نمیکنم کار مهمی میکنم یا منت نمیذارم و جلو اونا خودمو نمیگیرم... که عصبانی شد...(رو موضوع حساس دست گذاشتم.خانوادم.از خانودم متنفره)
-
سلام عزیزم
چرا اینقدر از خانوادت عصبیه؟
-
از خانوادم متنفره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اولا از کجا میدونی ؟؟؟؟؟؟
دوما دلیلش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟ برای این تنفر؟
ینی در این حد متنفره؟
به نظرم شما باید باهاش حرف بزنی و دلیل اینکه اینقدر حساسه رو خانوادت رو بفهمی...چون خانواده مساله مهمیه...
-
سلام.
خب. دیدی گفتم بالاخره میری سر خونه زندگیت... خدا رو شکر. من فکر میکردم بیشتر از این ها طول بکشه.
2 تا نکته به نظرم رسید.
اول این که شما که اینقدر معتقدی به این که دل شوهرت رو شکستی که اشکش در اومده و فلان و ... خب چرا کاری میکنی که ناراحت بشه ؟ تو که میدونستی سر موضوع خونواده ها حساس شده، چرا دست گذاشتی رو حساسیتش ؟؟؟؟
من نمیگم بذار شوهرت هرررررررجور میخواد با تو و خونوادت رفتار کنه و تو هم فقط سکوت کن و صبر کن و تو دلت خودتو بخور و منتظر باش یه جا حرفت رو بزنی... اما راهش این نیست که داری انجام میدی...
دوم که مربوط به همون اولیه...الان برگ برنده دست توئه. پدر شوهرت اومده دنبالت و شوهرت پشیمونه ! نمیخواد بری تحقیق کنی آیا از ته دل پشیمون هست یا نه. مهمه اینه که الان اومدن دنبالت و کلی ارج و قرب داری.
الان بهترین فرصته که تغییر رویه بدی. یعنی طوری رفتار کنی که شوهرت تو این پشیمونی و شرمندگی بمونه. چرا باهاش بحث میکنی؟؟؟ ها؟؟؟ چرا اونو درگیر مسائلی میکنی که مربوط به زن هاست نه مردها !!!!
خودت این جو رو ایجاد کردی خودت مرز کشیدی بین خونواده هاتون خودت اولین بار حواست بوده خواهرت چیکار کرده خواهر شوهرت چکار کرده که شوهرت هم از تو یاد گرفته. یه مدت برو تو دنیای مردها...
به خدا دنیای مردها اینقدر ساده است... این قدر باحاله... اصلا دودوتا چارتا ندارن. منم اوایل مثل تو بودم. یه مدت گذشت دیدم حالم داره از شوهری که اینقدر خاله زنک شده به هم میخوره و دیدم تقصیر خودم بوده.
مردها اصل رو میذارن بر لذت و تفریح !!! همین و بس. اصلا هم نمیفهمن این مادر منه خواهر اونه...فقط میخوان دور هم خوش باشن. این ما زنهاییم که با مطرح کردن این بحث ها بهشون یاد میدیم به این چیزا حساس بشن.
یه مثال ساده میزنم. وقتی خونوادت میان شوهرت کار نمیکنه؟ تو هم وقتی خونوادش اومدن کار نکن ! ولی لازم نیس بگی...یا با مهربونی 100% از خواهر شوهرت خواهش کن یک کووووه ظرف برات بشوره. دو دو تا چار تا رو تو قلبت انجام بده نه تو روی شوهرت به زبون بیاری !
یه مدتی تو اینجوری باش. به حرفشم گوش کن و از ته دل نذار بفهمه ناراحتی که نمیری خونه داداشت اما میرین خونه داداش اون....چند ماه تحمل کن درست میشه. حساسیتش کم میشه.
-
ممنونم گل آرا... اما من دنیام ساده بود مثه یک بچه... همیشه شوهرم میگفت تو چطوری از کسی ناراحت نمیشی...
تو زندگی من اگر در جریان باشی همسرم به شدت حساسه و روحیه زنانه داره.که یکی از بزرگترین مشکلاتم همین ذهن خوانی قضاوت اشتباه تهمت بستن...
اما الان من شدم مثه همسرم...خودش میگه 6ماهه داری شبیه من میشی!
آقای محمد. من با مشاور که صحبت کردم دلایلی که همسرم از خانوادم بدش میاد کاملا ریشه در تربیت و ضعف هاش داره که فکر نمیکنم نیازی به گفتنش باشه و رفتارهای خوب اونها (از ظن همسرم بد) اینو بیشتر میکنه. (در جریان تایپیکام اگه باشین یک مثال از رفتارهای ناراحت کننده خانوادم:خانواده همسرم پر جمعیت و کاملا بی احساسن جوری که حتی تاریخ تولد همو یادشون نیست و اگه یک ماه هم مامانشونو نبینن اصلا دلتنگ نیستن اما خانواده من خیلی عاطفینو خیلی ابراز میکنن و این یکی از چیزایی که همسرمو آزار میده یا در مسائل مالی بابای من خونه و ماشین برای هممون خرید اما بابای اون فقط کمک های مالی کوچیک تا حالا بهشون کرده یا خونه مامان من همیشه غذای خیلی خوب و پذیرایی کامله اما خونه اونا کاملا برعکسه و خودش بهم میگه دوست ندارم خونه مامانم زیاد بریم خجالت میکشم! و در مقابل خونه مامان منم کم میریم.همه این تفاوت ها برای همسرم آزار دهندس)
-
خب این تفاوتا برای همه آزار دهندس دقیقا همین تفاوتایی که بین من و همسرم هم هست منتهی برعکس . باید همسرت روی خودش کارکنه تا بتونه توی خودش حل کنه
من خودم از این همه ابراز محبت مادشوهرم به خونوادش داغون میشدم چون مامان من اینجوری نیست و ابراز محبتاش کلامی نیست . حساس و حسود شده بودم اما هم خودم روی خودم کار کردم هم اینکه محبتم رو به خونوادم ابراز کردم و یجورایی دلتنگیم رو بهشون ابراز کردم و به خودم قبولوندم که خانواده هامون باهم تفاوت دارن و کاملا طبیعیه . شماهم به همسرت کمک کن تفاوت های خانواده هارو بپذیره . یکم با مدیریت بیشتری با خانوادت رفت و آمد کنید تا حساسیتش کم بشه . برای مناسبت های مختلف برای خانوادش با پیشنهاد خودش هدیه و گل بخرید تا اونم بتونه محبتش رو ابراز کنه و از حساسیت هاش کم بشه