نقل قول:
بیحوصله ام، قلبم درد میکنه، دلم گرفته. خیلی دلم گرفته. دلم آغوش همسرمو میخواد. و حرفهای مهربونشو. حیف شد که از دستش دادم و با ناپختگی و خامی نتونستم مشکلاتمو برطرف کنم.
امروز رفته بودم خرید. دلم خیلی گرفت. زن و شوهرهای جوون و دختر پسرهارو میدیدم که دست تو دست هم اومده بودند گردش. دلم برای روزهایی که همسرم منو میبرد خرید پر کشید. توی آینه فروشگاهها به خودم نگاه میکردم. یه زن سی و دو ساله خسته و افسرده میدیدم. بعد نگاه میکردم به مردم، میخندیدندو زیبا و شاد بودند. پسرهای خوشتیپ و جوون که با دخترهای خوشگل اومده بودند گردش. ولی من چی؟ یه زن افسرده و تنها و کز کرده. حتی دیگه نزدیک ترین دوستامم حوصلمو ندارن. وقتی زن و شوهری رو میدیدم؛ در کنار بچه هاشون اومده بودند خوش بگذرونند گریم میگرفت.
سلام
الناز جان.....
با خوندن این متن گریه ام گرفت.دلم خیلی گرفت.چون دقیقا حس منو بیان کردی.من هنوز رسمی جدا نشدم اما جداییم قطعیه.
من دارم سعی میکنم از شوهرم متنفر نباشم.فکر کنم این اولین قدم برای رسیدن به آرامشه.مدام به خودم میگم:"من خودم رو دوست دارم و در مقابل زندگیم مسئول هستم.باید از نو بسازمش".البته منظور صرفا ازدواج مجدد نیست.هر چی که بتونه باعث آرامشت بشه رو شامل میشه.
خوندن کتاب "راهکارهای موفقیت" از "برایان تریسی" هم کمکت میکنه.
راستش بعضی وقتا همین فکرای شما سراغ منم میاد و میزنم زیر گریه.ولی مدام با حرفهای مثبت خودمو دلداری میدم.بعضی وقتها خودمم احساس میکنم دارم خودمو گول میزنم.اما بازم ادامه میدم.چون تکرار همین حرفها هر چند اولش مسخره به نظر بیاد,بعد از مدتی تبدیل به باورت میشه وباورهات اعمالتو میسازن واعمالت خوشبختیت رو رقم میزنم.
من امیدوارم.....شما هم امیدوار باش.از کجا معلوم که سرنوشت بهتری در انتظارمون نباشه؟
به خدا توکل کن.