من کاملا حرفای همتونو قبول دارم. میدونید نامزد من متاسفانه اعتماد به نفس خیلی کمی داره و این به خاطر اینه که دوران نوجوونی و جوونیش از طرف خانواده حمایت نمیشده. یه خانواده به شدت مذهبی یه پدر نظامی و سختگیر و یه فرزند یکی یه دونه که میخوان مثل خودشون بار بیارنش اما این پسر برای این که هدفشو دنبال کنه مجبور میشه تن بده به کارهایی مثل میوه فروشی و نونوایی چون پدر حمایت مالی نمیکنه. مجبور میشه تک و تنها بیاد تهران کار کنه. از انور واسه تحصیلات تکمیلیش تو خارج از ایران مجبور بوده تو رستورانها و بارها کار کنه. اینارو خودش ازش با افتخار یاد میکنه اما من میدونم این مساله چقدر رو اعتماد به نفسش اثر گذاشته جوری که از کوچکترین انتقاد من یا اطرافیان الان ناراحت میشه و به دل میگیره. براش مهمه که همه دوسش داشته باشند و ازش تعریف کنند. اینارو نمیگه من خودم حس کردم. دوست داره همه به هنرش احترام بذارن. ازش با افتخار یاد بکنند. اینا براش مهمه.حالا نمیدونم اما از نظر ابعاد شخصیتی هم زود وارد زندگی اجتماعی شده. زود یه سری کارهارو شروع کرده. اولین دوست دختر تو سیزده سالگی، اولین سیگار تو پونزده سالگی، هجده سالگی تک و تنها بیاد تهران. بیست و دو سالگی ازدواج کنه. خیلی داغون شده. بعضی وقتا واقعا نسبت بهش حس مادری دارمبعضی وقتا حس میکنم با یه پسر چهارساله طرفم.نمیدونم الان چطور میتونم بیشتر بهش نزدیک شم و کمکش کنم.این که اون نیازمند حمایت نیست ربطی به سنش نداره. نامزد من اینقدر بلا سرش اومده که توی همین بحثهای اخیر قلبش درد گرفته بود اما میگفت به اندازه کافی زندگی کردم و دیگه برام مهم نیست اگه بمیرم. راضی نمیشد ببریمش دکتر!من واقعا دوستش دارم و دلم براش میسوزه و میخوام حمایتش کنم اما راهشو بلد نیستم
- - - Updated - - -
شیدا جون یعنی واقعا این مساله با پیدا کردن علت و معلولش قابل درمان نیست؟ به هر حال یه آدم نمیتونه تا آخر عمرش اینقدر بی تعهد و بی تاهل عمل کنه. باید یه راهی باشه
- - - Updated - - -
همسر من دقیقا میدونه از زندگیش چی میخواد. کار کار کار
براش مهمه تو کارش بهترین باشه. اگر با من ازدواج کرد به اصرار خودم بود. چون عقیده داره که اصلا آدم زندگی مشترک نیست. از یه طرف مادرش بهش اصرار میکرد ازدواج کن از اون طرف وابستگی عاطفی من باعث شد. الانم میگه اولویت اولم کارم، بعدش زنم و خانوادم.
نمیدونم اسم این مدل شخصیت رو چی میشه گذاشت. ولی مردای زیادی اینطوری هستند.
- - - Updated - - -
با توجه به چیزایی که از شخصیتش براتون تعریف کردم چه راهی واسه نزدیک شدن عاطفی بهم پیشنهاد میکنید؟
اینم اضافه کنم که به خاطر هنرش باید یه وقتایی واقعا تنهاش بذارم. چون به آرامش و سکوت دو برابر مردهای دیگه احتیاج داره. اما چون بهش بدبینم میخوام یه کم اوضاع تو دستم باشه. چطور بیشتر خودم بهش نزدیک کنم که اون خلوتی که لازمه کارش هست به هم نخوره؟