-
وقتی ادمها احساس امنیت ندارند تو رابطه اشون و وقتی مهارتهای ارتباطی رو به درستی یاد نگرفتن به جای صحبت کردن و ارتباط با همسرشون و حل مشکل شروع میکنند به توهین و تحقیر و تیکه انداختن
اونها عشق میخوان ولی بلد نیستن چطوری باید درخواستش کنن با رفتارهای نادرست سعی میکنن که درخواست عشق کنن
خانم شما نیاز به احساس امنیت داره ولی متاسفانه ارتباط با مردها رو بلد نیست و اشتباهی مردونگی شما رو نشونه گرفته دست گذاشته روی غیرت شما برای بدست اوردن عشق
بهتره به همسرتون پیشنهاد بدید مهارتهای ارتباطی رو یاد بگیره از طریق مطالعه یا شرکت در کلاس ها و یا مشاور و بهش بفهمونید دوستش دارید و هیچ وقت ترکش نمیکنید و بگید برای این که عشق در بین ما زیاد بشه بهتره با هم صحبت کنیم بهش بفهمونید با نشونه گیری روی غیرت یک مرد نمیتونه عشق رو به دست بیاره
نگران خیانت نباشید ادمهایی که خیانت میکنند هیچ وقت جار نمیزنند
-
ممنون از همه عزیزان...
سعی میکنم جمع بندی کنم و حوصلم رو بیشتر کنم... امیدوارم اینده خوبی داشته باشیم...
یه جورایی وقتی عقد میکنی پایبند میشی... باید زندگیم رو قبول کنم دیگه..
-
مجمد جان، من تقریبا همه تاپیک های شما رو پیگیری کردم. شما مشکلت اینه که خانمت از شما سرتره.
اینو هم اون میدونه و هم شما. پایبندی و صبر و حوصله و باادب بودن و ... سرپوش گذاشتن بر این واقعیته.
میدونم این جملات ناراحتت میکنه ولی یه کسی باید واقعیت رو بهت بگه.
-
خانمم اصلا سر تر نیست !!!
مثلا بشینیم حساب کنیم
من تحصیلاتم بالاتره
قیافه رو حساب کنیم در حد همیم
وضع مالی تقریبا مساوی
و خیلی چیزای دیگه برابر یا من یخورده بهتر
مشکل این نیست مشکل اینه که من حس برتری رو بهش دادم با تعریف و تمجید شاید زیادی.. وگرنه یه ادمیه مث من با یه خانواده معمولی مث من
نمیدونم دیدین یا نه یه عده هستن یه ادامس میندازن تو دهنشون و یه عینک آفتابی که کلاس بذارن این از هموناست ولی واقعا چیزی نداره.
من چون بهش وابسته هستم اینطوری فکر میکنم وگرنه حتی موقع عقد بهم گفتن که تو حتی قیافت هم خیلی بهتر از اونه
-
به نظرم شما هردوتون نیاز به یادگیری مهارتای ارتباطی دارید ... بهرحال باید در این مورد با هم حرف بزنید و تا وقتی که حس نکردید تغییر مثبتی در رفتار هردوتون به وجود اومده زیر یه سقف نرید
-
آره مشاوره حضوری رفتیم ولی یه مشکلی توی مشاوره های حضوری هست اینه که باید کلی تست بدی و جلسه بری که اخر سر بهت بگه این کارو بکن این کارو نکن
من اعتقادم اینه کسی که زندگیشو دوست داره براش تلاش میکنه موندم چرا با زبون چربش میگه دوستت دارم ولی توی رفتاراش خیلی نشون نمیده . گرچه خیلی بهتر شده
-
من قبول دارم احترام باید تو خانواده ها باشه و نباید تحت هیچ شرایطی این " احترام " از بین بره اما بنظرم بهتر همه راه حل ها رو برید و انرژی رفتن همه راه حل ها رو از طرفی که این تاپیک را می خونه نگیریم
-----------------------
خیلی سعی کردم ولی واقعا کمتر از سعیم نتیجه گرفتم
سکوت عزیز ازدواج ما سنتی بوده اشنایی نداشتیم و یه جورایی هم منو نمیخواسته اینا همه رو توی تاپیک های قبلی نوشتم اصلا از روی علاقه ازدواج نکرده و من احمق هم نفهمیدم و فک میکردم دوسم داره کلی درگیری داشتیم تا امروز و الان مدتیه که فقط با زبون مبارکش میگه خیلی دوستت دارم و قبلا هم دوستت داشتم نمیفهمیدم...
ولی به زبون گفتن اسونه.... دختریه که کلا خانوادش اصلا ادب و احترامی که خانواده من دارن رو ندارن. درسته این اولین بار بود که توهین کرد به خانوادم ولی با رفتاراش هم خیلی توهین میکنه گاهی
1-خونمون به زور میاد و کلی واسه خودش دلیل میاره
2- اصلا حتی از من احوال مادرم و خانوادمو نمیپرسه انگار نه انگار که وجود دارن
اصلا ازش راضی نیستم و زندگیمو برام تلخ و تلخ تر میکنه هر روز درست بشو نیست و واقعا یه بچه کوچولو نازنازیه
اولای ازدواج اینجا همه گفتن برو عملگرا باش وسواس نداشته باش رها کن این فکرو و ازین حرفا.. همه رو مو به مو انجام دادم کلی تحمل کردم ولی دیگه بریدم دیگه واقعا دارم له میشم تو این زندگی.. البته اگه اسمش زندگی باشه.
اینجا همه خانما مینویسن با اینکه شوهرشون حتی دست بزن داره ولی باهاش کنار میان ولی اون چی؟
من پرخاشگر شدم ولی دلیلش رفتارای اونه دیگه خسته شدم از دستش..
شدم یه ادم افسرده که باید یه برچسب خنده بزنه رو لبش.. هیچکی درکم نمیکنه حاضرم قسم بخورم فقط اینجا هر وقت نوشتم سرزنش شدم و انگشت اتهام رو سمت من گرفتن کارشناسا و گفتن تو بلد نیستی همسر داری کنی.
با اینکه خانوادش بهم بی احترامی کردن ولی من بازم همه رو فراموش کردم و از نو خواستم شروع کنم ولی واقعا خیلی لوسه و ننر.. نمیشه باهاش درد دل کرد حرف زد... خوب منم ادمم کمبود هامو میخوام بهش بگم میگه غر غر نکن. میخوام خواسته هامو بهش بگم گوش نمیده. ولی من باید خواسته هاشو گوش کنم من باید اونو دوست داشته باشم ولی اون فقط به زبون عاشقمه و ببخشید فقط وقتی با هم همبستر میشیم عشق و علاقش یادش میاد و صبح که بیدار میشه یادش میره عشق فقط به بغل کردن و بوسیدن و ... نیست باید با طرف کنار بیای و خواسته هاشو نیازاشو دردشو کمبودشو گوش کنی.
اخه من با کی درد دل کنم... مادرم که میگه خودت خواستی ادامه بدی زندگیتو و واقعا کسیو ندارم که حرف بزنم باهاش. دو سه روزه حالم بدجوری خرابه و واقعا واقعا دلم میخواد بمیرم.
شاید دوباره سرزنش بشم اینجا بخاطر بازکردن تاپیک جدید ولی میخوام بگم نه راهکار میخوام نه روش نه چیزی.. فقط همدردی میخوام فقط میخوام درکم کنه کسی. قبول دارم خیلی احساسیم ولی منم ادمم محبت رو از همسرم نگیرم از کی بگیرم؟ از یه دختر توی خیابون؟
-
یه سوال:
شما و همسرتون چند سالتونه؟
-
من 25 سالمه و همسرم 21 تازه شده 21 سالش
-
اینجا هیچکی جواب نمیده درست. مشکلات مشابهی رو میخونم که اولش مث من بودن و بعدش به خیانت کشیده کارشون نمیخوام به اونجا بکشه...
همه حرفا خوب بود ولی الان یکی دو روزه که رهاش کردم و نمیخوام باهاش مدتی حرف بزنم میخوام یکمی استراحت کنم چون روانی شدم از دستش.