Eramعزیز :
به کارهای هنری مثل نقاشی رو شیشه، عکاسی علاقه دارم. قبلا دوره تراش سنگ هم گذروندم از خواهرم هم دوخت کیف چرمی با دست رو یادگرفتم اما دل و دماغ انجام دادن این کارها رو ندارم. تا میای یه کاری کنی همه صداشون در میاد که سر و صدا نکن. دوخت کیف با دست سر و صدا داره واسه سوراخ کردن چرم. هر کاری رو اگه بیرون خونه میتونستم انجام بدم واسم لذت بخش بود. من فقط نمی خوام تو خونه باشم. حس می کنم زندگیم همینطوری پوچ داره میگذره و سنم فقط بالا میره.
این دوستم که باهام پیاده روی می اومد دوست خیلی صمیمی نبود فقط با هم پیاده روی می رفتیم عادت بیرون رفتن و خرید رفتن نداریم. دوستهای دیگه هم معمولا سرشون شلوغه فقط یکی هست که گاهی میرم باهاش بیرون. اما هیچی از مشکلات خونه نمی دونه هر وقت پرسیده نتونستم بگم بهش گفتم خانوادگیه.
من چند تا دفترچه رنگ و وارنگ گرفتم تخته وایت برد و ماژیک رنگی هم دارم اما هر کاری می کنم نمی تونم بنویسم. نوشتن این چیزا که چه اتفاقایی واسم افتاده وقتی ته دلم حس مثبتی ندارم چه فایده داره؟ هر کاری می کنم حسم منفیه. چیکار کنم؟ رشته ام هم کامپیوتره دوره های تخصصی شبکه رو گذروندم. نگید کار زیاده انقدر رفتم سراغ هر کاری نشده واقعا واقعا نشده. از بقیه هم خسته ام از همسایه از دوست و آشنا که به محض دیدنم می پرسن چی شد؟ رفتی سر کار؟ وقتی میگم نه همش نوچ نوچ می کنن. درد خودم کمه باید جواب بقیه رو بدم. تازه همه گیر هم میدن که چرا ازدواج نمی کنی. یا همش میگن انشاالله زودتر عروس شی. انگار درد من بی شوهریه یا زشتم و خواستگار ندارم. آخه من به کی بگم؟ من با این روحیه درب و داغون نمی تونم خودمو خوشبخت کنم چه برسه به کس دیگه. انگار درد یه دختر فقط ازدواجه. من ذره ای به این مسئله فکر نمی کنم هیچ علاقه ای هم ندارم. اگه حرف مردم نباشه دلم نمی خواد حالا حالاها ازدواج کنم. من می خوام رو خودم کار کنم قوی باشم آزاد باشم به آروزهام برسم. برم سر کار.
آسمان روشن عزیز:
مرسی از همدردیتون. خیلی کارها میشه کرد اما سرمایه می خواد. نمی خواد؟
از وقتی حرفهامو اینجا زدم حس می کنم یه خورده بهتر شدم حس می کنم خالی شدم. خودم هم حس می کردم نیاز دارم با یکی حرف بزنم اما واقعا جز اینجا جایی نبود که بگم. یه کم روحیه ام بهتره اما همچنان حسم منفیه نسبت به ثبت اتفاقها توی دفترچه و ...
- - - Updated - - -
Eramعزیز :
به کارهای هنری مثل نقاشی رو شیشه، عکاسی علاقه دارم. قبلا دوره تراش سنگ هم گذروندم از خواهرم هم دوخت کیف چرمی با دست رو یادگرفتم اما دل و دماغ انجام دادن این کارها رو ندارم. تا میای یه کاری کنی همه صداشون در میاد که سر و صدا نکن. دوخت کیف با دست سر و صدا داره واسه سوراخ کردن چرم. هر کاری رو اگه بیرون خونه میتونستم انجام بدم واسم لذت بخش بود. من فقط نمی خوام تو خونه باشم. حس می کنم زندگیم همینطوری پوچ داره میگذره و سنم فقط بالا میره.
این دوستم که باهام پیاده روی می اومد دوست خیلی صمیمی نبود فقط با هم پیاده روی می رفتیم عادت بیرون رفتن و خرید رفتن نداریم. دوستهای دیگه هم معمولا سرشون شلوغه فقط یکی هست که گاهی میرم باهاش بیرون. اما هیچی از مشکلات خونه نمی دونه هر وقت پرسیده نتونستم بگم بهش گفتم خانوادگیه.
من چند تا دفترچه رنگ و وارنگ گرفتم تخته وایت برد و ماژیک رنگی هم دارم اما هر کاری می کنم نمی تونم بنویسم. نوشتن این چیزا که چه اتفاقایی واسم افتاده وقتی ته دلم حس مثبتی ندارم چه فایده داره؟ هر کاری می کنم حسم منفیه. چیکار کنم؟ رشته ام هم کامپیوتره دوره های تخصصی شبکه رو گذروندم. نگید کار زیاده انقدر رفتم سراغ هر کاری نشده واقعا واقعا نشده. از بقیه هم خسته ام از همسایه از دوست و آشنا که به محض دیدنم می پرسن چی شد؟ رفتی سر کار؟ وقتی میگم نه همش نوچ نوچ می کنن. درد خودم کمه باید جواب بقیه رو بدم. تازه همه گیر هم میدن که چرا ازدواج نمی کنی. یا همش میگن انشاالله زودتر عروس شی. انگار درد من بی شوهریه یا زشتم و خواستگار ندارم. آخه من به کی بگم؟ من با این روحیه درب و داغون نمی تونم خودمو خوشبخت کنم چه برسه به کس دیگه. انگار درد یه دختر فقط ازدواجه. من ذره ای به این مسئله فکر نمی کنم هیچ علاقه ای هم ندارم. اگه حرف مردم نباشه دلم نمی خواد حالا حالاها ازدواج کنم. من می خوام رو خودم کار کنم قوی باشم آزاد باشم به آروزهام برسم. برم سر کار.
آسمان روشن عزیز:
مرسی از همدردیتون. خیلی کارها میشه کرد اما سرمایه می خواد. نمی خواد؟
از وقتی حرفهامو اینجا زدم حس می کنم یه خورده بهتر شدم حس می کنم خالی شدم. خودم هم حس می کردم نیاز دارم با یکی حرف بزنم اما واقعا جز اینجا جایی نبود که بگم. یه کم روحیه ام بهتره اما همچنان حسم منفیه نسبت به ثبت اتفاقها توی دفترچه و ...