ای بابا پستهامون هم زمان شد.در هر صورت اگه تند رفتم شرمنده
نمایش نسخه قابل چاپ
ای بابا پستهامون هم زمان شد.در هر صورت اگه تند رفتم شرمنده
[QUOTE=faghat-KHODA;282552]سلام :72:
سلام
خوشحالم که دوباره براتون پست میذارم. :72::72:
ممنون. منم خوشحالم كه توجه كرديد وجواب داديد.
شمایی که از کار کردن با دو تا اقا پسر( که هم رشتتون بودن) اکراه داشتید،حالا چی شده که دارید این سوال رو می پرسید؟
چقدر عصباني هستيد.حق باشماست. من فقط تمام ماجرا رو تعريف كردم بدونم درست فكر كردم يا نه.من اصلا با پسرا راحت نيستم ونميخوام باشم.حتي همون دفعه هم كه همتون در جريان بوديد من نتونستم خودمو وفق بدم وراحت باشم.حتي وقتي رفتم درس بگيرم با اينكه تنها نبودم اما حس خيلي بدي داشتم وفقط دوست داشتم زودتر برگردم خونه.
نمی گم حتما نقشه ای هست.اما ...
خب منم واسه همين اومدم.
ایا شما به مشاور دیگه ای دسترسی ندارید که می خواید برید اونجا؟
من اصلا براي مشاوره نخواستم برم.چون اگر اخلاق منو بدونيد اينم ميدونيد كه من پيش هيچكس حرفامو نميگم چه برسه به يك مرد واونم تو يك جمع وپيش پسر نامحرم.
اونجا قراره چه اتفاقی بیفته که پیش مشاور خودتون نمی افته؟
فقط براي اينكه روحيم عوض بشه به پيشنهادش فكر كردم.واينجا مطرح كردم.
شما هم میتونید مثل این دوست نو رسیده و واسطه ایتون با بقیه راحت باشید و بگید و بخندید؟به هيچ عنوان.من با پسراي فاميلمون با اكراه وفقط موقع لزوم حرف ميزنم.بچه هاي دانشگاهو نميشناسم.چون دوست ندارم سرم اينطرفو اونطرف باشه.اونا ميان سلام ميكنن.اصلا از بودن در چنین جمعی احساس خوبی خواهید داشت؟حتي يك درصد هم نميتونم بودن تو اين جمعو تصور كنم.
اون ميگه تو خيلي پاستوريزه اي. همش ميخواي بشيني تو خونه تا كسي بهت نگاه چپ نكنه.منم يك درصد احتمال دادم حرفاش درسته.همه خانوادمم هميشه ميگن نميخوان بخورنت.من حتي با شوهر خواهرام غير حرف واجب حرف ديگه اي نميزنم.چه با بزرگه وچه با كوچيكه.
مگه زندگی ما قصست که بشینیم و 10،12 نفرم گوش بدن؟
نه. منم بهش گفتم من دوست ندارم اينطور باشم.
دوست مومنتون که خودشم تازه ایشون رو شناخته به شما می گه برید تو این کلاسها شرکت کنید تا این دوست جدید رو بهتر بشناسید!!! که چی بشه ؟آخه اين دختر خانم ادعاي خيلي از مسائل ديني رو داره وميخواد به شاگرداي اين خانوم درس بده.ايشون ميگن من نميتونم بشناسمش چون پيش من كمتر نشون ميده خودشو. اصلا چرا خودشون نمیرن(حتما شوهر و بچه دارن) ؟درسته.
اگه ایشون مشاور خوبی هستن حتما یه کلینیکی ، چیزی هم دارن که کارگاه هاشون رو اونجا برگزار کنن.
بله همينو پرسيدم وگفتن اين جلسات مخصوص بچه هاي دانشگاست وچون تو دوستمي معرفيت كردم.منم گفتم هر وقت خواستم بيام ميگم اما فعلا قصدشو ندارم.
نرید به اینجور جاها تا دچار دلشوره هم نشید.
نرفتم.نميرم.
این سوالات رو خودتون به خودتون جواب بدید.اما اگه نظر این حقیر رو بخواید شما یه دختر هستید ، امتحان کردن برخی چیزها ممکنه خیلی خیلی خیلی براتون گرون تموم بشه(البته در مورد اقایون هم باید مواظب بود).
ميدونم.
من خیلی سعی می کنم بد بین نباشم.اما در اینگونه مواقع اصرار عجیبی دارم به اینکه بد بین باشم.
خودمم همينطورم.اما فكر كردم كارم اشتباه بوده والانم اشتباست.اما حالا ديگه ميدونم من بايد راه درست خودمو برم.
شما خودتون رو خیلی درگیر مشاور کردید.یه جورایی انگار به مشاور احساس نیاز پیدا کردید.امیدوارم ناراحت نشید.شما مثل شخصی عمل می کنید که رفته پیش یک دکتر،دارو هاش رو گرفته.اما خوب نمی شه.میدونید چرا؟چون داروهاش رو گذاشته تو جیبش و انتظار داره حالش خوب شه.باید از دارو ها استفاده کرد.شما هم باید از اینهمه راهکار هایی که دوستان و مشاور خودتون دادن و مقالات سایت(حتی بخش کارگاه اموزشی)استفاده عملی کنید.نه اینکه فقط بخونید.عملیاتی کنید هر چی که یاد گرفتید.
باتوضيحاتي كه دادم باز هم همينو ميگيد؟داروهامو گذاشتم تو جيبم؟
من اصلا ازحرفاتون ناراحت نميشم.اين تالار واسه من حكم كيمياست.
من فقط واسه اينكه شادتر بشم خواستم واسه خودم تنوعي ايجاد كنم وگرنه اونجا كه اين دختر گفت اصلا دنبال مشاور نبودم.
ببخشید.فکر کنم زیاده روی کردم.
نه.
فقط خدا :72::72::72:
- - - Updated - - -
[QUOTE=faghat-KHODA;282552]سلام :72:
سلام
خوشحالم که دوباره براتون پست میذارم. :72::72:
ممنون. منم خوشحالم كه توجه كرديد وجواب داديد.
شمایی که از کار کردن با دو تا اقا پسر( که هم رشتتون بودن) اکراه داشتید،حالا چی شده که دارید این سوال رو می پرسید؟
چقدر عصباني هستيد.حق باشماست. من فقط تمام ماجرا رو تعريف كردم بدونم درست فكر كردم يا نه.من اصلا با پسرا راحت نيستم ونميخوام باشم.حتي همون دفعه هم كه همتون در جريان بوديد من نتونستم خودمو وفق بدم وراحت باشم.حتي وقتي رفتم درس بگيرم با اينكه تنها نبودم اما حس خيلي بدي داشتم وفقط دوست داشتم زودتر برگردم خونه.
نمی گم حتما نقشه ای هست.اما ...
خب منم واسه همين اومدم.
ایا شما به مشاور دیگه ای دسترسی ندارید که می خواید برید اونجا؟
من اصلا براي مشاوره نخواستم برم.چون اگر اخلاق منو بدونيد اينم ميدونيد كه من پيش هيچكس حرفامو نميگم چه برسه به يك مرد واونم تو يك جمع وپيش پسر نامحرم.
اونجا قراره چه اتفاقی بیفته که پیش مشاور خودتون نمی افته؟
فقط براي اينكه روحيم عوض بشه به پيشنهادش فكر كردم.واينجا مطرح كردم.
شما هم میتونید مثل این دوست نو رسیده و واسطه ایتون با بقیه راحت باشید و بگید و بخندید؟به هيچ عنوان.من با پسراي فاميلمون با اكراه وفقط موقع لزوم حرف ميزنم.بچه هاي دانشگاهو نميشناسم.چون دوست ندارم سرم اينطرفو اونطرف باشه.اونا ميان سلام ميكنن.اصلا از بودن در چنین جمعی احساس خوبی خواهید داشت؟حتي يك درصد هم نميتونم بودن تو اين جمعو تصور كنم.
اون ميگه تو خيلي پاستوريزه اي. همش ميخواي بشيني تو خونه تا كسي بهت نگاه چپ نكنه.منم يك درصد احتمال دادم حرفاش درسته.همه خانوادمم هميشه ميگن نميخوان بخورنت.من حتي با شوهر خواهرام غير حرف واجب حرف ديگه اي نميزنم.چه با بزرگه وچه با كوچيكه.
مگه زندگی ما قصست که بشینیم و 10،12 نفرم گوش بدن؟
نه. منم بهش گفتم من دوست ندارم اينطور باشم.
دوست مومنتون که خودشم تازه ایشون رو شناخته به شما می گه برید تو این کلاسها شرکت کنید تا این دوست جدید رو بهتر بشناسید!!! که چی بشه ؟آخه اين دختر خانم ادعاي خيلي از مسائل ديني رو داره وميخواد به شاگرداي اين خانوم درس بده.ايشون ميگن من نميتونم بشناسمش چون پيش من كمتر نشون ميده خودشو. اصلا چرا خودشون نمیرن(حتما شوهر و بچه دارن) ؟درسته.
اگه ایشون مشاور خوبی هستن حتما یه کلینیکی ، چیزی هم دارن که کارگاه هاشون رو اونجا برگزار کنن.
بله همينو پرسيدم وگفتن اين جلسات مخصوص بچه هاي دانشگاست وچون تو دوستمي معرفيت كردم.منم گفتم هر وقت خواستم بيام ميگم اما فعلا قصدشو ندارم.
نرید به اینجور جاها تا دچار دلشوره هم نشید.
نرفتم.نميرم.
این سوالات رو خودتون به خودتون جواب بدید.اما اگه نظر این حقیر رو بخواید شما یه دختر هستید ، امتحان کردن برخی چیزها ممکنه خیلی خیلی خیلی براتون گرون تموم بشه(البته در مورد اقایون هم باید مواظب بود).
ميدونم.
من خیلی سعی می کنم بد بین نباشم.اما در اینگونه مواقع اصرار عجیبی دارم به اینکه بد بین باشم.
خودمم همينطورم.اما فكر كردم كارم اشتباه بوده والانم اشتباست.اما حالا ديگه ميدونم من بايد راه درست خودمو برم.
شما خودتون رو خیلی درگیر مشاور کردید.یه جورایی انگار به مشاور احساس نیاز پیدا کردید.امیدوارم ناراحت نشید.شما مثل شخصی عمل می کنید که رفته پیش یک دکتر،دارو هاش رو گرفته.اما خوب نمی شه.میدونید چرا؟چون داروهاش رو گذاشته تو جیبش و انتظار داره حالش خوب شه.باید از دارو ها استفاده کرد.شما هم باید از اینهمه راهکار هایی که دوستان و مشاور خودتون دادن و مقالات سایت(حتی بخش کارگاه اموزشی)استفاده عملی کنید.نه اینکه فقط بخونید.عملیاتی کنید هر چی که یاد گرفتید.
باتوضيحاتي كه دادم باز هم همينو ميگيد؟داروهامو گذاشتم تو جيبم؟
من اصلا ازحرفاتون ناراحت نميشم.اين تالار واسه من حكم كيمياست.
من فقط واسه اينكه شادتر بشم خواستم واسه خودم تنوعي ايجاد كنم وگرنه اونجا كه اين دختر گفت اصلا دنبال مشاور نبودم.
ببخشید.فکر کنم زیاده روی کردم.
نه.
فقط خدا :72::72::72:
- - - Updated - - -
دلم براي همتون تنگ شده.
سلام :72:
راستش اره ، یه خرده با خوندن پستتون عصبی شدم.
نه.من فکر می کنم شما دارید سعیتون رو می کنید.شما ضعفهاتون رو پذیرفتید و نسبت بهشون اگاهی پیدا کردید.حالا هم در حد توان فکر کنم دارید تلاشتون رو می کنید.کاری که هر ادم طالب کمالی باید انجام بده.اون جملم رو هم خیلی وقت پیش میخواستم تو تاپیک های قبلیتون بذارم که قفل شدن.نمیدونم چرا اینجا مطرحش کردم.
ببخشید اگه پیش داوری کردم.به قول خانم میشل من فقط همدردی کردن بلدم.باید یاد بگیرم اگه نکته ای به ذهنم رسید به دوستانم یاداوری کنم.شاید در این راه اشتباهی هم بکنم.
راستی تصمیم گرفتم به ازاء پستهای مهمی که میزارم که یه جورایی ممکنه تو سرنوشت یک ادمی تاثیری هر چند کوچک بذاره یه جمله بذارم.برای شما هم میخواستم بذارم که به کل یادم رفت.
" این صرفا یک نظر است.نه از یک مشاور،نه از یک ادم خیلی با تجربه،نظری است از یک انسان کاملا معمولی"
امیدوارنم دوستان خوب بیان و نظرات خودشون رو مطرح کنن.تا اگه اشتباهی کردم در سایه نظرات این دوستان کمرنگ تر بشه.
موفق باشید.:72::72:
فقط خدا :72::72::72:
[QUOTE=faghat-KHODA;282571]سلام :72:
سلام
راستش اره ، یه خرده با خوندن پستتون عصبی شدم.
نه.من فکر می کنم شما دارید سعیتون رو می کنید.شما ضعفهاتون رو پذیرفتید و نسبت بهشون اگاهی پیدا کردید.حالا هم در حد توان فکر کنم دارید تلاشتون رو می کنید.کاری که هر ادم طالب کمالی باید انجام بده.اون جملم رو هم خیلی وقت پیش میخواستم تو تاپیک های قبلیتون بذارم که قفل شدن.نمیدونم چرا اینجا مطرحش کردم.
اما من ميدونم چرا!
به خاطر اينكه فكر كرديد من ميخوام برم اونجا وتمام اعتقاداتمو ناديده بگيرم.
ببخشید اگه پیش داوری کردم.به قول خانم میشل من فقط همدردی کردن بلدم.باید یاد بگیرم اگه نکته ای به ذهنم رسید به دوستانم یاداوری کنم.شاید در این راه اشتباهی هم بکنم.
من اگر ناراحت بشم خيلي زود ميگم.من فرق دلسوزي وموضع گيري وشعار دادنو ميدونم.
راستی تصمیم گرفتم به ازاء پستهای مهمی که میزارم که یه جورایی ممکنه تو سرنوشت یک ادمی تاثیری هر چند کوچک بذاره یه جمله بذارم.برای شما هم میخواستم بذارم که به کل یادم رفت.
براي من نزاريد چون نه شما تازه وارديد ونه من.
" این صرفا یک نظر است.نه از یک مشاور،نه از یک ادم خیلی با تجربه،نظری است از یک انسان کاملا معمولی"
امیدوارنم دوستان خوب بیان و نظرات خودشون رو مطرح کنن.تا اگه اشتباهی کردم در سایه نظرات این دوستان کمرنگ تر بشه.
من همه حرفارو باشرايط خودم ميسنجم تا حدودي با اخلاق قديميترها آشنا هستم.
موفق باشید.:72::72:
شما هم همينطور
فقط خدا :72::72::72:
- - - Updated - - -
[QUOTE=faghat-KHODA;282571]سلام :72:
سلام
راستش اره ، یه خرده با خوندن پستتون عصبی شدم.
نه.من فکر می کنم شما دارید سعیتون رو می کنید.شما ضعفهاتون رو پذیرفتید و نسبت بهشون اگاهی پیدا کردید.حالا هم در حد توان فکر کنم دارید تلاشتون رو می کنید.کاری که هر ادم طالب کمالی باید انجام بده.اون جملم رو هم خیلی وقت پیش میخواستم تو تاپیک های قبلیتون بذارم که قفل شدن.نمیدونم چرا اینجا مطرحش کردم.
اما من ميدونم چرا!
به خاطر اينكه فكر كرديد من ميخوام برم اونجا وتمام اعتقاداتمو ناديده بگيرم.
ببخشید اگه پیش داوری کردم.به قول خانم میشل من فقط همدردی کردن بلدم.باید یاد بگیرم اگه نکته ای به ذهنم رسید به دوستانم یاداوری کنم.شاید در این راه اشتباهی هم بکنم.
من اگر ناراحت بشم خيلي زود ميگم.من فرق دلسوزي وموضع گيري وشعار دادنو ميدونم.
راستی تصمیم گرفتم به ازاء پستهای مهمی که میزارم که یه جورایی ممکنه تو سرنوشت یک ادمی تاثیری هر چند کوچک بذاره یه جمله بذارم.برای شما هم میخواستم بذارم که به کل یادم رفت.
براي من نزاريد چون نه شما تازه وارديد ونه من.
" این صرفا یک نظر است.نه از یک مشاور،نه از یک ادم خیلی با تجربه،نظری است از یک انسان کاملا معمولی"
امیدوارنم دوستان خوب بیان و نظرات خودشون رو مطرح کنن.تا اگه اشتباهی کردم در سایه نظرات این دوستان کمرنگ تر بشه.
من همه حرفارو باشرايط خودم ميسنجم تا حدودي با اخلاق قديميترها آشنا هستم.
موفق باشید.:72::72:
شما هم همينطور
فقط خدا :72::72::72:
- - - Updated - - -
ديشب وقتي ازم پرسيد ميرم يا نه وگفتم نه. با طعنه بهم گفت اجازه ندادن بياي؟وگفت نبايد بهت اين پيشنهادو ميكردم.ميدونستم درموردم فكراي بد ميكني.ونوشت باي.
منم بهش گفتم خودم فكرامو كردم و ديدم من براي اينجور جاها ساخته نشدم.در مورد تو هم قضاوتي نكردم.هر كس اختيار خودشو داره.واگر ميخواي خداحافظي كني منم ميگم خدا حافظ.
بعد دوباره پيام داد كه من نميخوام خداحافظي كنم.منم ديگه جوابشو ندادم.
به اون دوستمم گفتم عقايد من با اين دختر فرق داره ونميخوام باهاش دوست باشم يا باهاش بيرون برم.
- - - Updated - - -
ديشب وقتي ازم پرسيد ميرم يا نه وگفتم نه. با طعنه بهم گفت اجازه ندادن بياي؟وگفت نبايد بهت اين پيشنهادو ميكردم.ميدونستم درموردم فكراي بد ميكني.ونوشت باي.
منم بهش گفتم خودم فكرامو كردم و ديدم من براي اينجور جاها ساخته نشدم.در مورد تو هم قضاوتي نكردم.هر كس اختيار خودشو داره.واگر ميخواي خداحافظي كني منم ميگم خدا حافظ.
بعد دوباره پيام داد كه من نميخوام خداحافظي كنم.منم ديگه جوابشو ندادم.
به اون دوستمم گفتم عقايد من با اين دختر فرق داره ونميخوام باهاش دوست باشم يا باهاش بيرون برم.
- - - Updated - - -
ديشب وقتي ازم پرسيد ميرم يا نه وگفتم نه. با طعنه بهم گفت اجازه ندادن بياي؟وگفت نبايد بهت اين پيشنهادو ميكردم.ميدونستم درموردم فكراي بد ميكني.ونوشت باي.
منم بهش گفتم خودم فكرامو كردم و ديدم من براي اينجور جاها ساخته نشدم.در مورد تو هم قضاوتي نكردم.هر كس اختيار خودشو داره.واگر ميخواي خداحافظي كني منم ميگم خدا حافظ.
بعد دوباره پيام داد كه من نميخوام خداحافظي كنم.منم ديگه جوابشو ندادم.
به اون دوستمم گفتم عقايد من با اين دختر فرق داره ونميخوام باهاش دوست باشم يا باهاش بيرون برم.
سلام دوست عزیز
نام جدیدت مبارک:72:
راستش میخواستم اون شب برات بنویسم وقت نشد.
در مورد این خانم چشماش یه جوری بود فکر کنم منظورت اینه که نگاهش یه جوری بود!
خیلی از ماها برامون پیش اومده که ناخودآگاه نسبت به کسی یا چیزی حس خوبی نداریم.بدون اینکه اتفاق ناراحت کننده ای هم برامون از طرف اون افتاده باشه. و میگیم مثلا من حس خوبی به این آدم ندارم...ازش دوری می کنیم.
به نظر من خیلی از اوقات(میگم خیلی چون نمیدونم ممکنه گاهی هم واقعا حس تنها باشه) خیلی از اوقات این فقط یه حس بی دلیل نیست. پشت این حس ما دلیلی وجود داره، که ما ظاهراً نمی بینیمش.ممکنه اون فرد با ما خصومتی نداشته باشه، ولی یه بار یه رفتار یه نگاه یه حرف خاص ازش دیدیم که باعث شده این حس درونمون بوجود بیاد.ممکنه اون حرف یا رفتار هم ظاهر بدی نداشته بوده، ولی ما اینقدر باهوش هستیم و خودمون خبر نداریم! که تونستیم بفهمیم. ولی بازم فکر میکنیم یه حسی هست که معلوم نیست از کجا اومده! نمیتونیم بگیم دلیل منطقی داریم چون هنوز نمی تونیم برای خودمون هم بیانش کنیم چه رسد به دیگری.یعنی در واقع دلیلش رو ناخودآگاه میدونیم ولی نمی تونیم به زبون به بیاریم شاید!
آسمان عزیز نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم یا نه!!! (خیلی سعی کردم!) .حالا در مورد این موضوعی که برای تو پیش اومد در مورد این خانم.مواظب باش. دقت کن ببین یه علتی پشتش نیست؟همین جوری ناخودآگاه از چشمای(همون نگاه) یه نفر حس بدی بهت دست داده؟
اگر اینجوره، وفقط و فقط یه حس بوده، به نظر من نباید خیلی بهش بها بدی.
البته من منظورم این نیست که رفتن به اونجا درست بوده یا غلط، من منظورم فعلا دوستی تو با این خانم هست.
نرفتن به اونجا فکر کنم درسته، یکی از مهمترین دلایلش هم همون بازگو کردن زندگی شخصی ومشکلات برای جمع هست، که اصلا کار درستی نیست.البته منظورم اون جمع هستش...
پس خودت خیلی عاقلانه برخورد کردی:104:
و در مورد یه موضوع دیگه هم میخواستم نظرمو بگم.
آسمان عزیز من فکر میکنم تو داری بیش از حد حساسیت نشون میدی نسبت به جنس مخالف!
نقل قول:
من اصلا با پسرا راحت نيستم ونميخوام باشم.حتي همون دفعه هم كه همتون در جريان بوديد من نتونستم خودمو وفق بدم وراحت باشم.حتي وقتي رفتم درس بگيرم با اينكه تنها نبودم اما حس خيلي بدي داشتم وفقط دوست داشتم زودتر برگردم خونه.
نقل قول:
.من با پسراي فاميلمون با اكراه وفقط موقع لزوم حرف ميزنم.
چرا فکر میکنی حرف زدن با آقایون تحت هر شرایطی کار نادرستیه!؟نقل قول:
من حتي با شوهر خواهرام غير حرف واجب حرف ديگه اي نميزنم.چه با بزرگه وچه با كوچيكه.
یه خانم و یه آقا میتونن با هم حرف بزنن به عنوان دو انسان. لزوماً تو هر ارتباطی که گناه نیست!
اگه شما اون روز رفتی کلاس و اون آقای همکلاسیتون رفتار نامناسبی داشته، که تو رو خیلی ناراحت میکرده، پس به نظرمن همچین آدمی رو باید قبل از رفتن تا حدودی میشناختی! بالاخره رفتارهای هر کسی تا حدودی قابل پیش بینی هست.
حالا اگه رفتارشو میتونستی حدس بزنی، که نمیرفتی! اگرم اصلا برات قابل پیش بینی نبود، پس اون باید خیلی آدم زرنگی باشه! که بتونه کاملا متفاوت ظاهر بشه.
البته به نظر من اینطور نبوده.لزومی نداره اون توی روزای مختلف رفتارهای متفاوتی از خودش نشون بده.پس این آقا رو میشناختی. و با شناخت رفتی احتمالاً...
من حدس میزنم تو اون روز نتونستی جوری که دوست داشتی برخورد کنی.البته حدس میزنم...
و اینکه شوهر خواهرات الان جزو خانواده شما هستن. شما میتونی مثل یکی از اعضای خانواده باهاشون هم صحبت بشی.با رعایت همه اصول اخلاقی...
تو باید تو جمع های خانوادگیتون حضور داشته باشی.باهاشون هم کلام بشی و...:122:
عزیزم میدونم خودت همه اینارو خوب میدونی.من فقط یادآوری کردم:72:
پس به نظر من با حفظ اعتقاداتت، یه تجدید نظری نسبت به آقایون داشته باش!:312:
موفق باشی:heart:
ديشب داشت مخم منفجر ميشد. نميدونستم دارم اشتباهي فكر ميكنم يا درست؟
خدا كنه هيچكس مثل من نباشه.خسته ام.خيلي خسته.
- - - Updated - - -
ديشب داشت مخم منفجر ميشد. نميدونستم دارم اشتباهي فكر ميكنم يا درست؟
خدا كنه هيچكس مثل من نباشه.خسته ام.خيلي خسته.
سلام دوستاي گلم
ريحانه جون ممنون از دست گل زيبات.:72::72::72:
دوست دارم نظرتو راجع به چيزايي كه گفتم بدونم.همينطور نظر بقيه دوستانو.
سلام
در مورد اون دوست من نمیتونم نظر خاصی بدم چون باهاش ارتباطی نداشتم.
نمیتونم رو ایمانشون و... نظر بدم! اینکه دوستت ادعای ایمانشون رو کرده، یا .... نمیتونه دلیلی بر بی ایمانی باشه! از طرفی نمیتونه دلیل بر ایمان هم باشه...
تجربه شو دارم!!! هم اون قسمت آبی! هم رفتارهای اون دختر خانم رو از نزدیک دیدم!نقل قول:
بله.ايشون يكي از اون دونفر كه قبلا گفتم بودن.با من رفتار محترمانه اي دارن.اما من به خاطر اينكه حس كردم يه جورايي دوست داره با همه صميمي بشه نخواستم برم.اونا سعي ميكردن طبيعي برخورد كنن اما يه جورايي انگار منو براي موجه شدن رفتاراشون ميخواستن.نميدونم چطور منظورمو برسونم.اما من نميدونستم اون همون دختري بود كه تو دانشگاه ديدمش.ظاهر ساده بدون آرايش اما خيلي با اين پسر صميمي بود.ميگفت آقاي...تمام كتابامو بهم درس داده.
پارک جای خوبی نبوده... حداقل از نگاه اطرافیان که عادت به قضاوت کردن دارن! درست نبوده...نقل قول:
خب قرار ما تو پارك بود.چون مكان مناسبي پيدا نكردن.منم تابحال تو اين موقعيت قرار نگرفته بودم.فقط از گرما داشتم ميمردم.دوست داشتم زودتر برگردم خونه.خيلي هم معذب بودم.
میدونم چی میگی:72:
بله متوجه هستم.نقل قول:
من ميشناسمشون براي همين باهاشون هم صحبت نميشم.مخصوصا دومي كه يك حرف بد ازش شنيدم.يه روز حرف دختراي بد شد اونم به خواهرم با خنده گفت خب اون پسرا رو صورت اونطور دخترا كيسه ميكشن كه نبيننشون.تو مسافرتي كه باهاش رفتيم بيشتر شناختمش.اون جرياناتي كه تعريف كردم هم مزيد برعلت شد.
اولي آدم خوبيه اما خواهرم چند بار با شوخي بهم گفته اگر من مردم بچه هامو به توميسپرم چون ميدونم مراقبشوني.با...ازدواج كن چون من فقط به تو اطمينان دارم اونم هميشه ميگه آسمان روشن دختر خوبيه.منم بهش گفتم اگر همچين اتفاقي افتاد مراقب بچه هات هستم اما شوهرت پيشكش خودت.من اصلا همچين آدمي رو براي ازدواج نميپسندم.
وقتی از یه نفر حرفایی بشنویم که نباید! خواه ناخواه از تمایل برای ارتباط با اون فرد کم میشه...
ولی در مورد شوهرخواهر بزرگت ،باید از خواهرت بخوای که این حرفا رو تکرار نکنه. و بگی که این حرفا باعث میشه تو نتونی راحت با شوهرش ارتباط برقرار کنی. انشالا که سایه خودش بالا سر بچه هاش خواهد بود...
آسمان روشن عزیز( چه رو اسمشم حساسه:wink: ) منظور من فقط شوهر خواهرات نبود...
ظاهرا (با توجه به شناختی که از تاپیکهات بدست آوردم) تو خیلی روی روابط با آقایون حساسیت به خرج میدی! یعنی میخوای خیلی محتاطانه رفتار کنی...(نه اینکه این بد باشه ها، ولی تو درست از این واژه استفاده نمی کنی!)
مثلا اینکه اگه میدونستی اون همکلاسیت تو رو برای موجه بودن و.... میخواد میتونستی خیلی قاطعانه برخورد کنی، و به پیشنهادش توجه نکنی!(اگه با توجه به شناختی که ازش داشتی،مطمئن بودی البته!)
یعنی فکر میکنم با اعتمادبه نفس برخورد نمی کنی!! همیشه مدام برای خودت مرور میکنی این پسره اون دختره...!
فکر کنم برای اینکه به گناه نیفتی پیشگیری میکنی. این خوبه. ولی تا چقدر؟ باید بتونی در مواجهه با موقعیت ها هم درست برخورد کنی.
مثل اینکه تو داری مدام قرص سرماخوردگی میخوری که سرما نخوری! ولی درستش اینه به محض اینکه علایم سرماخوردگی رو دیدیم قرص بخوریم!
تو از ترس گناه داری یه سری موقعیت ها رو از خودت میگیری!
تو میتونی راحت تر از این باشی. با اعتمادبه نفس باشی. جوری که برای هر موقعیتی یا هر شرایطی که برات پیش اومد بتونی سریع تصمیم بگیری. یه درخواست رو سریع رد یا قبول کنی. البته براساس معیارها و اعتقاداتت.
وقتی حد و مرز رفتار واعتقادات یه شخص مشخص باشه، خیلی راحت تو موقعیت های مختلف میتونه برخورد کنه....البته وقتی که اعتمادبه نفسش هم خوب باشه!
البته این نظر منه! و تو میتونی بهش فکر کنی فقط!
مواظب خودت باش
راستی اون دسته گل هم قابل شما رو نداشت:72:
من معتقدم تو باید بارها پست های تاپیکهای قبلیت رو بخونی و بهشون فکر کنی.بعضی از دوستان خیلی راهنمایی های مفیدی کردن.خیلی بهشون فکر کن:72:
موفق باشی:43:
[QUOTE=reihane_b;283900]سلام
سلام
در مورد اون دوست من نمیتونم نظر خاصی بدم چون باهاش ارتباطی نداشتم.
نمیتونم رو ایمانشون و... نظر بدم! اینکه دوستت ادعای ایمانشون رو کرده، یا .... نمیتونه دلیلی بر بی ایمانی باشه! از طرفی نمیتونه دلیل بر ایمان هم باشه...
شايد
تجربه شو دارم!!! هم اون قسمت آبی! هم رفتارهای اون دختر خانم رو از نزدیک دیدم!
پارک جای خوبی نبوده... حداقل از نگاه اطرافیان که عادت به قضاوت کردن دارن! درست نبوده...
ميدونم اما امتحاني رفتم بدونم شرايط چطوره.
میدونم چی میگی:72:
بله متوجه هستم.
وقتی از یه نفر حرفایی بشنویم که نباید! خواه ناخواه از تمایل برای ارتباط با اون فرد کم میشه...
ولی در مورد شوهرخواهر بزرگت ،باید از خواهرت بخوای که این حرفا رو تکرار نکنه. و بگی که این حرفا باعث میشه تو نتونی راحت با شوهرش ارتباط برقرار کنی. انشالا که سایه خودش بالا سر بچه هاش خواهد بود...
آسمان روشن عزیز( چه رو اسمشم حساسه:wink: ) منظور من فقط شوهر خواهرات نبود...
ظاهرا (با توجه به شناختی که از تاپیکهات بدست آوردم) تو خیلی روی روابط با آقایون حساسیت به خرج میدی! یعنی میخوای خیلی محتاطانه رفتار کنی...(نه اینکه این بد باشه ها، ولی تو درست از این واژه استفاده نمی کنی!)
مثلا اینکه اگه میدونستی اون همکلاسیت تو رو برای موجه بودن و.... میخواد میتونستی خیلی قاطعانه برخورد کنی، و به پیشنهادش توجه نکنی!(اگه با توجه به شناختی که ازش داشتی،مطمئن بودی البته!)
خب من اولش نميدونستم.اما فهميدم ونرفتم.
یعنی فکر میکنم با اعتمادبه نفس برخورد نمی کنی!!اتفاقا خيلي سعي ميكنم.اما ميدونم اعتماد به نفسم خيلي بالا نيست اما خيلي بهتر از قبل شدم. همیشه مدام برای خودت مرور میکنی این پسره اون دختره...! نه اصلا
فکر کنم برای اینکه به گناه نیفتی پیشگیری میکنی. درسته این خوبه. ولی تا چقدر؟تا جايي كه بتونم از رفتارم عذاب وجدان نداشته باشم. باید بتونی در مواجهه با موقعیت ها هم درست برخورد کنی. خيلي سعي ميكنم.
مثل اینکه تو داری مدام قرص سرماخوردگی میخوری که سرما نخوری! ولی درستش اینه به محض اینکه علایم سرماخوردگی رو دیدیم قرص بخوریم!
تو از ترس گناه داری یه سری موقعیت ها رو از خودت میگیری!پس بايد چكار كنم؟نميدونم چطور هم گناه نكنم وهم روابط سالم داشته باشم.
تو میتونی راحت تر از این باشی. با اعتمادبه نفس باشی. جوری که برای هر موقعیتی یا هر شرایطی که برات پیش اومد بتونی سریع تصمیم بگیری. یه درخواست رو سریع رد یا قبول کنی. البته براساس معیارها و اعتقاداتت. بهتر از اين نتونستم عمل كنم.
وقتی حد و مرز رفتار واعتقادات یه شخص مشخص باشه، خیلی راحت تو موقعیت های مختلف میتونه برخورد کنه....البته وقتی که اعتمادبه نفسش هم خوب باشه! قبول دارم.اما چطور؟
البته این نظر منه! و تو میتونی بهش فکر کنی فقط!
مواظب خودت باش
ممنون.
راستی اون دسته گل هم قابل شما رو نداشت:72:
بازم ممنون.
من معتقدم تو باید بارها پست های تاپیکهای قبلیت رو بخونی و بهشون فکر کنی.بعضی از دوستان خیلی راهنمایی های مفیدی کردن.خیلی بهشون فکر کن:72:اما ديگه نميخوام به اون تاپيكها برگردم.تازه دارم از اون حالو هوا خودمو نجات ميدم.
موفق باشی:43:
ممنونم
ريحانه جون من تو خانواده اي هستم كه رفتاراي الان من با جنس مخالف زير سوال ميره.ميدونم خيلي حساسم.اما تو قرآن ومسائل ديني ماهست كه درجايي كه حس ميكنيد ممكنه به گناهي آلوده بشيد اصلا قدم نگذاريد.من خودمو ميشناسم كه سرشار از احساسم.بارها خودمو امتحان كردم.اگر بخوام اون گناهمو ترك كنم از هرچي مرده بايد دوري كنم.من صداي زيبايي دارم اما سعي ميكنم خيلي معمولي حرف بزنم.طوري كه گاهي اوقات حس كردم بايد باغرور حرف بزنم تا فكر نكنن صدامو نازك كردم.سعي ميكنم زياد بانامحرم حرف نزنم.
منم مثل آقايون سيگنالهاي طرف مقابلمو خيلي زود دريافت ميكنم وميفهمم كي چطور آدميه اما هيچوقت خيلي سريع قضاوت نميكنم.
يه جرياني رو تعريف ميكنم تا بهتر متوجه بشيد.
پيش يك خانمي كار هنري ميكردم كه آدم معمولي بود نه مومن ونه بيحجاب.ايشون همسري داشتن كه خيلي مهربون وفهميده وباشعور نشون ميدادن.قراربود به زودي صاحب فرزندي بشن واسه همين گاهي اوقات ايشون خونه نبودن ومن بهشون گفتم به مادرتون يا مادر شوهرتون بگيد وقتي شما نيستيد بيان تا من تنها نباشم.يك روز همسرشون اومد وبه من گفت شما از من چيزي ديديد كه به همسرم گفتين با شما تنها نباشم؟منم گفتم من به خيلي از اصول پايبندم ولزومي نداره چيزي ببينم تا اين حرفو بزنم.اون آقا از همون روز با من ورقش برگشت.يه طوري انگار ميخواست همش منو بخندونه تا به همسرش ثابت كنه من اونطوري كه نشون ميدم نيستم وميخواست يه طوري غرورمو بشكنه.منم اصلا باهاش حرف نميزدم مگر تو موارد لزوم...تا مدتها حس ميكردم آدم بدي نيست اما به خاطر خودم خيلي رعايت ميكردم.
نشونه هايي تو رفتاراش ميديدم كه حس ميكردم آدم قابل اعتمادي نيست وحتي همون حرف ساده رو هم نبايد باهاش بزنم.
يك روز در كمال ناباوري ديدم خانومش مثل ابر بهار گريه ميكنه.با مامانش حرف ميزد ميگفت سند ازدواجمو بيار ديگه طاقت ندارم.بعد اونم پيش من وتمام زندگيشو تعريف كرد.ميگفت من شما رو مثل خواهرم ميدونم واين چند وقته كه رفتاراتونو باشوهرم ديدم باورم شده شما دختر قابل اعتمادي هستيد.منم بهش دلداري دادم وگفتم شما نبايد زود خسته بشيد.حتما همه چيز حل ميشه.بريد پيش مشاور...
اما اون گفت اون خيلي وقيح وپرروشده.اصلا بامن ارتباط نداره وفقط به فكر دختراي خيابوني واين برنامه هاست...
در مورد شما هم گفته ...خيلي مغروره وفقط اونو نتونستم باخودم همراه كنم.
اونوقت بود كه فهميدم دليل اونهمه ناراحتيش براي تنها نبودن با من اينا بوده...
منم ديگه نرفتم.اما خانومش تماس ميگرفت كه بياين منم بهش گفتم درس دارم ونميتونم.
- - - Updated - - -
ريحانه جون من تو خانواده اي هستم كه رفتاراي الان من با جنس مخالف زير سوال ميره.ميدونم خيلي حساسم.اما تو قرآن ومسائل ديني ماهست كه درجايي كه حس ميكنيد ممكنه به گناهي آلوده بشيد اصلا قدم نگذاريد.من خودمو ميشناسم كه سرشار از احساسم.بارها خودمو امتحان كردم.اگر بخوام اون گناهمو ترك كنم از هرچي مرده بايد دوري كنم.من صداي زيبايي دارم اما سعي ميكنم خيلي معمولي حرف بزنم.طوري كه گاهي اوقات حس كردم بايد باغرور حرف بزنم تا فكر نكنن صدامو نازك كردم.سعي ميكنم زياد بانامحرم حرف نزنم.
منم مثل آقايون سيگنالهاي طرف مقابلمو خيلي زود دريافت ميكنم وميفهمم كي چطور آدميه اما هيچوقت خيلي سريع قضاوت نميكنم.
يه جرياني رو تعريف ميكنم تا بهتر متوجه بشيد.
پيش يك خانمي كار هنري ميكردم كه آدم معمولي بود نه مومن ونه بيحجاب.ايشون همسري داشتن كه خيلي مهربون وفهميده وباشعور نشون ميدادن.قراربود به زودي صاحب فرزندي بشن واسه همين گاهي اوقات ايشون خونه نبودن ومن بهشون گفتم به مادرتون يا مادر شوهرتون بگيد وقتي شما نيستيد بيان تا من تنها نباشم.يك روز همسرشون اومد وبه من گفت شما از من چيزي ديديد كه به همسرم گفتين با شما تنها نباشم؟منم گفتم من به خيلي از اصول پايبندم ولزومي نداره چيزي ببينم تا اين حرفو بزنم.اون آقا از همون روز با من ورقش برگشت.يه طوري انگار ميخواست همش منو بخندونه تا به همسرش ثابت كنه من اونطوري كه نشون ميدم نيستم وميخواست يه طوري غرورمو بشكنه.منم اصلا باهاش حرف نميزدم مگر تو موارد لزوم...تا مدتها حس ميكردم آدم بدي نيست اما به خاطر خودم خيلي رعايت ميكردم.
نشونه هايي تو رفتاراش ميديدم كه حس ميكردم آدم قابل اعتمادي نيست وحتي همون حرف ساده رو هم نبايد باهاش بزنم.
يك روز در كمال ناباوري ديدم خانومش مثل ابر بهار گريه ميكنه.با مامانش حرف ميزد ميگفت سند ازدواجمو بيار ديگه طاقت ندارم.بعد اونم پيش من وتمام زندگيشو تعريف كرد.ميگفت من شما رو مثل خواهرم ميدونم واين چند وقته كه رفتاراتونو باشوهرم ديدم باورم شده شما دختر قابل اعتمادي هستيد.منم بهش دلداري دادم وگفتم شما نبايد زود خسته بشيد.حتما همه چيز حل ميشه.بريد پيش مشاور...
اما اون گفت اون خيلي وقيح وپرروشده.اصلا بامن ارتباط نداره وفقط به فكر دختراي خيابوني واين برنامه هاست...
در مورد شما هم گفته ...خيلي مغروره وفقط اونو نتونستم باخودم همراه كنم.
اونوقت بود كه فهميدم دليل اونهمه ناراحتيش براي تنها نبودن با من اينا بوده...
منم ديگه نرفتم.اما خانومش تماس ميگرفت كه بياين منم بهش گفتم درس دارم ونميتونم.