-
سلام الهه جان
اول يكم به اعصابت مسلط باش
بعدشم چه اصرارى به رفت و آمد خانوادگى دارى هر كسى يه اخلاقى داره شايد از رفت و آمد خوششون نمياد
اصلاً كى گفته هر كس تو خونه پدر شوهرش ظرف بشوره و غذا درست كنه ميشه يه دختر دهاتى وقتى يه وصلت انجام ميشه اون آقا داماد يا اون عروس خانم مثل بقيه أعضا بايد با هم راحت باشند و گرنه اينجورى همش آدم مؤذب ميشه
اگه كمك مادر شوهرت كنى خودتو عزيز كردى پيش شوهرت و پدر مادرش و گرنه كسى از آدمى كه بخواد خودشو از بقيه متفاوت ببينه خوششون نمياد
دختر خوب بهانه گيرى نكن اينطور كه پيش ميرى فردا به شوهرتم ايراد ميگيرى.
موفق باشى
-
عزیزم کار کردن خونه مادر شوهر اهمیتی نداره که شما بخوای جدا بشی.همه مادر شوهرا این توقع رو دارن و ربطی به تحصیلات نداره.منم خونه مادرم اصلا کار نکردم ولی وقتی میرم اونجا تو کارا بهشون کمک میکنم فکر نمیکنم چیزی ازم کم کنه با این کارم اونها شرمنده من میشن.به نظر من اگر شما اختلاف زیادی با شوهرت نداری رفت و آمدتو با خانواده شوهرت کم کن و زیاد خونشون نرو.:305:اتفاقا واسه شما بهتر که با خانواده ات رفت و آمد ندارن.کلا این مسائل برای همه هست همه ما تجربه کردیم حتی بدترشو.یادت باشه شما به نظر خودتون از شوهرت سرتر هستی پس باید این موضوع تو رفتارت مشخص باشه سربودن به معنی کار نکردن نیست بلکه رعایت احترام و ادب و صمیمیت و متانت.بیشتر صبر کن و با خانواده اش کمتر رفت و آمد کن
-
الهه جان من تاپیکت رو خوندم و پاسخ دوستان رو هم خوندم چیزی که احساس کردم دوستان اصلا تو رو درک نکردن و یا شاید بیشتر به حواشی مشکل تو پرداختن که
کار کردن تو خونه پدر شوهر آدم رو نمیکشه و .... من احساس میکنم شاید به دید بعضی دوستان مسئله تو الان حاد نباشه و یا شما باهاش کنار نیومدی ولی ممکنه در
آینده باعث ایجاد مشکلات بزرگتری بشه ...
من نظرم رو میگم ببین اولین چیزی که هست و دوستان هم بهش اشاره کرده بودن اینه که باید شرایطتت رو قبول کنی یه مدت خودت رو از بعضی افکار رها کن این که احساسی تصمیم گرفتی و ... بزار کنار فکر کن در یک جاده یکطرفه داری میری و راه برگشتی نداری و فقط هر از چندگاهی از آینه پشت سرت رو نگاه کن که حواست به همه جا باشه و بیشتر توجه ات رو به جلو بده و در این حال به اطرافت هم نگاه کن .........
زندگی دقیقا مثل رانندگی تو یه اتوبانه ... تو دختر تحصیل کرده ای هستی و شرایطتت کاملا متفاوته و به نظر من تو داری خودت، خودت رو ببخشید که این رو میگم کوچیک میکنی و یا شاید بی ارزش البته این از دید خودت هست شاید خانواده همسرت تو دلشون هم قند آب میشه که یه عروس دکتر نصیبشون شده و مطمئن باش که اینطور هم هست فقط اینکه اگه میبینی یه سری مسائل داره آزارت میده به نظر من خودت باعث شدی ....
الان بهت میگم من اگه جای تو بودم هیچ وقت پام رو خونه همسرم نمیزاشتم تا زمانی که اول اونها شما رو به همراه خانواده ات دعوت میکردن و اگر گلگی هم میکردن یاهمسرت ناراحت میشد از دستت بهش همین رو میگفتی که ما رسم داریم بعد از عقد اول خانواده پسر خانواده عروس رو دعوت کنن بعد از او دعوت رفت و آمد میکنیم .... ولی الان دیگه تو این مورد دیر شده ولی میتونی خیلی راحت خیلی صمیمی خیلی دوستانه از همسرت این رو بخواهی که به خانواده اش این رو بگه ببین تو اگه بتونی مشکلت رو ناراحتیت رو با همسرت در میان بذاری خیلی بهتره هم تو این دوران عقد شناختت بیشتر میشه ازش و هم یه تمرینی هست واسه مسائل کوچک بزرگی که در آینده باهاشون برخورد میکنی سعی کن خواسته هات رو قبل از اینکه مثل یه عقده بشه تو دلت با یه حالت خوب به همسرت بگی، نه طوری که اون جبهه بگیره و نه لج بازی کنه من شناختی نسبت به همسرت ندارم و مطمئن باش که مردها خیلی از این کارها سر در نمیارن باید راهنمائیشون کرد ولی باز بهت تاکید میکنم با سیاست نه با قهر و لج بازی و یا یه حالت طلبکارانه مثلا بگو خیلی خوب میشد که مامانت اینها یکبار خانواده من رو دعوت میکردن و خیلی دوست دارم ببینم خانواده هامون همدیگرو دعوت میکنن و با هم رفت و آمد میکنن یا براش مثال بیار بهش بگو که انتظار داشتی خانواده ات بعد از عقدتون خانواده ات رو دعوت میکرد و ...
سعی کن تو این دوران عقدت کمتر باهاشون رفت و آمد کنی واقعا 20 روز خیلی زیاده به نظر من برو کلاس زبانت رو ادامه بده که یه بهونه ای داشته باشی واسه 20 روز نماندن اونجا به نظر من در حد 3 الی 4 روز کافی واسه موندن چون هم احترامهاتون حفظ میشه از قدیم گفتن دوری و دوستی هم اینکه یه سری مسائل رو روش حساس نمیشی وقتی میگی اونها میشینن از همه حرف میزنن و تو فقط نگاه میکنی من هم خودم این فضا رو دوست ندارم سعی کن کمتر بینشون باشی و وقتی میرید اونجا سعی کن با همسرت صحبت کنی وقتی تو رو میبره اونجا زمان بیشتری برای تو بزاره و متوجه اش کنی که دیگه مجرد نیست که بخواد با دوستانش و فامیلهاش زمانش رو بگذرونه و تو رو تو خونه تنهابذاره برنامه بریزید با هم برید بیرون یه روزهائی موقع ناهار یا شام برگردید خونه که حتی سفره هم چیده باشن بعد مثل خانوم ها غذات رو بخور یه روز ظرف بشور یه روز سفره رو جمع کن یه روز هیچ کاری نکن خیلی راحت بگو ببخشید امروز رفتیم بیرون خیلی خسته شدم من میشینم مطمئن باش الان که زوده میتونی عادتشون ندی ممکنه چندسری ناراحت بشن از دستت بهت تیکه بندازن و یا اصلا هیچی نگن یا پشت سرت بگن برات مهم نباشه بعدش عادت میکنن به این روال چیزی که مهمه اینه که با یه سیاست زنانه همسرت رو به خودت نزدیکتر کنی که بهت توجه بیشتری بهت نشون بده بگو وقتی من رو میذاری میری پیش دوستات واقعا من احساس تنهائی میکنم درسته که خانواده ات هستن ولی تو نیستی دلتنگ میشم یا بگو حوصله ات سر میره و ...
ولی بهترین روش اینه که واسه خودت سرگرمی و کلاس و کار درست کنی که کمتر بری خونه مادر شوهرت بمونی و این باعث میشه که همسرت هم کمتر بره بمونه سعی کن هدفدار زندگیت رو به جلو ببری
-
سلام الهه جان.
عزیزم منم با حرفای ملکع خیلی موافقم.
من سال 89 عقد و 90 عروسی کردم. گلم همسر من هم تحصیلات بالا نداره ولی من 2 تا مدرک دارم ولی از این نظر خدارو شکر هیچوقت هیچ مشکلی نداشتیم چون من همسرمو خیلی قبول دارم و اینکه میدونم اطلاعات و درک ایشون به مراتب بالاتر از یه فرد تحصیل کرده است. خانواده اش تحصیلات دارن. یه چیزی بذار بگم بهت عزیزم. مادر شوهر من معلمه ولی خدا شاهده یک بار هم خانوا ده منو عوت نکرد این در صورتیه که مادر من بارها دعوتشون کرد. خانوادشم از این بابت خیلی ناراحت بودن حتی همسرم جوری که همسرم بهش گفته بود همه هزینه هاشو خودم میدم فقط دعوتشون کن زشته اینجوری. ولی قبول نکرد و من هنوزم نفهمیدم چرا ( من عروس اول هستم و تنها فرد تازه وارد خانوادشون. چیزی نگفتم ولی اگه بخواد واسه باقی بچه هاش وقتی ازدواج کردن مهمونی بگیره برای فامیل همسراشون مطمینا من نمیرم تا متوجه اشتباهشون بشن و شرمنده شن )!!!!!!! ( پدر شوهرم سالهاست که فوت کرده و من ندیدمش )
میدونم که منو خیلی دوست دارن ولی باورت نمیشه حتی به من کادوی عروسی هم نداد. خدارو شکر همه خریدای سر عقد و عروسی منو خود همسرم تنها برام تهیه کرد. اینا از یاد من نمیره ولی مهم نیست. به درک. مهم همسرمه که عاشق منه و حاضره بخاطر من همه کاری انجام بده.
عزیز دلم من خونه مادرم خیلی بهش کمک میکردم اون طفلک که گناهی نداره یه تنه جور همه رو بکشه. وقتی وارد زندگی خودت شدی میفهمی مادر چقدر مظلومه.
خونه مادر شوهرم هم بهش کمک میکنم. ولی به اندازه اش. اینجور نیست که هرباری که میرم کار کنم. نه ! یه بار ظرف میشورم. دو سه بار نمیشورم. زیادی نباید کار کنی چون توقعشون ازت بالا میره.
خونه باقی اقوام همسرم هم اصلا کاری انجام نمیدم. کاملا مثل مهمون. اینجوری خیلی بهتره.
در مورد همسرت هم وقتی اونجا میرید بهش بگو وقتی تو نیستی من دلم برات تنگ میشه و تنها میشم. نباید شما رو تنها بذاره و بره سراغ رفیقاش. این کار درستی نیست. و اینکه 20 روز هم واقعا زیاده. چه خبره این همه وقت؟؟؟؟؟ هر چی کمتر بهتر عزیزم. من بعد ازدواجم خونه مادر خودم بیشتر میریم تا اون طرف.
عزیزم سعی کن حساسیت نشون ندی. از طرفی شما خانم دکتری. چیتون ازشون کمتره که اونا بخوان تحقیرت کنن؟ نه خودتو بگیر مثل از دماغ فیل افتاده ها. نه خیلی راحت باش.
باهاشون دوست باش ولی حد و حدود رو رعایت کن عزیزم
-
خانم گرافیست و ملکه عزیز ممنونم از راهنماییهاتون و هم چنین دوستان دیگه که واسم وقت گداشتین خانواده همسر من شهر دیگه زندگی میکنن و راهش هم دوره واسه همین سالی تقریبا 2بار همسرم میره و منم واقعا نمیخوام تنهاش بدارم به دلیل دور بودن مسافتش نجبوریم 20 روز بمونیم ولی خواهر و برادر همسرم شهر محل زندگی ما هستن به شوهرم گفتم ولیاونم میگه میدونم حق با تو ولی وقتی دعوت نمیکنن من جیکار کنم نمیتونم اجبار کنم که دعوت کنن خواهر برادرم البته باباش هم وقتی واسه عقدمون اومده بود بدون خداحافظی از خانوادم رفت اونا توقع داشتن مثلا وقتی من میرفتم خونه خواهر برادرش کار کنم در صورتی که بخدا یکبارن منو دعوت نکردن رسما توی فامیلم همچین پخش کردن که کار نمیکنه این مثلا وقتی عید واسه اولین بار رفتیم شهر همسرم من مریض شدم و افتادم انفولانزا گرفتم اونوقت هیچکی نگفت چته اخرشم گفتن ما فکر کردیم کلا اینطوری هستی تنبلی و میخوابی جاری نمن خیلی سیاست داره مثلا تو کل فامیل گفته ما میخواییم دعوتش کنیم ولی باید یه کادوی خیلی گرون بخریم الانم پول دستمون نیست اینجوری هیچکی از ترس کادوی گرون خریدن نمیاد و نمیره مثلا مامانم خواهرشو که تازه عروسی کرده دعوت کرد ولی نیومدن
- - - Updated - - -
خانم گرافیست و ملکه عزیز ممنونم از راهنماییهاتون و هم چنین دوستان دیگه که واسم وقت گداشتین خانواده همسر من شهر دیگه زندگی میکنن و راهش هم دوره واسه همین سالی تقریبا 2بار همسرم میره و منم واقعا نمیخوام تنهاش بدارم به دلیل دور بودن مسافتش نجبوریم 20 روز بمونیم ولی خواهر و برادر همسرم شهر محل زندگی ما هستن به شوهرم گفتم ولیاونم میگه میدونم حق با تو ولی وقتی دعوت نمیکنن من جیکار کنم نمیتونم اجبار کنم که دعوت کنن خواهر برادرم البته باباش هم وقتی واسه عقدمون اومده بود بدون خداحافظی از خانوادم رفت اونا توقع داشتن مثلا وقتی من میرفتم خونه خواهر برادرش کار کنم در صورتی که بخدا یکبارن منو دعوت نکردن رسما توی فامیلم همچین پخش کردن که کار نمیکنه این مثلا وقتی عید واسه اولین بار رفتیم شهر همسرم من مریض شدم و افتادم انفولانزا گرفتم اونوقت هیچکی نگفت چته اخرشم گفتن ما فکر کردیم کلا اینطوری هستی تنبلی و میخوابی جاری نمن خیلی سیاست داره مثلا تو کل فامیل گفته ما میخواییم دعوتش کنیم ولی باید یه کادوی خیلی گرون بخریم الانم پول دستمون نیست اینجوری هیچکی از ترس کادوی گرون خریدن نمیاد و نمیره مثلا مامانم خواهرشو که تازه عروسی کرده دعوت کرد ولی نیومدن
-
کاش کارشناسا میتونستن راهنماییم کنن خیلی خوشحال میشدم اگه فرشته مهربان هم نظر میذاذ ودوستان متاهل خواهش میکنم نظرتون و تحربه هاتونو واسم بزارین من واقعا نمیدونم جیکارکنم شبا تا صبح خواب نمیرم هرشب فکرمیکنم به ازیت هایی که همسرم و خانوادش سر عقد کرئن پشیمونم که جرا خودمو کوچیک کردم ای کاش واسه خودک ارزش قاعل میشدم و مینشستم تا مثل همه دخترا با عزت و اخترام ازدواح کنم واقعا دارم دیونه میشم اگه خانوادک و هم چنین وابستگی که به همسرم دارم نبودن خنما جدا میشدم تو برزخ گیر کردم به چشم مادرم من بدبخت شدم فقط خدا میدونه چه عذابی دارم میکشم
-
الهه جان من یک خانم متاهل که یک سال عقد بودم و 4 ساله دارم زیر یه سقف با همسرم زندگی میکنم تجربه ام به من میگه هیچ وقت فکر نکن که همه ماها همه جوره از دوران عقد و از خانواده همسرمون راضی بودیم و اونها هیچ کوتاهی در حق عرسشون نمیکنن حالا یا خواسته یا ناخواسته یا از روی عمد یا غیر عمد یا بلدن یا خودشون رو زدن به اون کوچه اونجا که گفتی کاشکی منم مثل بقیه دخترا با عزت و احترام ازدواج میکردم مطمئن باش حتی اگه باز بهترین هدایا رو بهت میدادن بهترین دعوتها و کارها رو برات میکردن باز میامدی اینجا یه تاپیک میزدی و و ناراضایتیت از یه چیز دیگه بود پس هیچ وقت فکر نکن که دیگران تو بهترین شرایط هستند و تو از هیچی شانس نیاوردی و انقدر نگو پشیمونم اشتباه کردم به خودت ایمان داشته باش یه انتخابی که کردی تو میخوای نهایتا 40 روز درسال نه 50 روز در سال نه اصلا 60 روز در سال خانواده همسرت رو ببینی که تو 360 روز (5 روزش هم بی خیال ) 300 روز مال خودته و همسرت میدونم که سخته میدونم تفاوت فرهنگی آزار دهنده هست ولی یه جاهائی آدم باید خودش رو بزنه به کوچه علی چپ خودش رو بی خیالی ببخشید بی عاری (بی آری) بزنه ول کن این حرفها رو و دنبال یه راه حل باش که خودت رو تغییر بدی نه همسرت و خانواده اش رو قبولشون کن همونگونه که هستند بزار اونها اگه دارن اشتباه هم میرن از تو یاد بگیرن هیچ وقت بهشون بی احترامی نکن به جاش باهاشون قاطی شد باهاشون بخند به جاش خودت رو بگیر قاطیشون نشو به جاش ظرف بشور به جاش دست به سیاه و سفید نزن من خودم از شستن قابلمه متنفرم روزهای اول که نامزد بودم اصلا کار نمیکردم یواش یواش فقط یه مواقعی ظرف میشستم و تو حین ظرف شستن بهشون گفتم که از شستن قابلمه بدم میاد حالا هر وقت اگه ظرف بشورم نمیذارن قابلمه رو بشورم و از جلو دستم برش میدارن حالا من اسرار میکنم بدید بشورم ولی نمیدن کلا میخوام بگم من به این نتیجه رسیدم که خودمون اجازه میدیم که دیگران چطور با ما رفتار کنن پس انقدر دنبال این نباش که اشتباه کردی یا هر چیز دیگه دنبال این باش که دیگه اشتباه نکنی و راه درست رو یاد بگیری و نترسی و اجراش کنی حتی ممکنه اولاش به مزاج اطرافیانت خوش نیاد فقط باید تمرین کنی