-
شادلین عزیز؛یه تناقض تو حرفات هست اول که تایپیک گذاشتی گفتی میخوایی رابطه شوهرتو بابرادرات بهبود ببخشی چون شوهرت گله منده وشاکی الان گفتی میخوام مادرم منوببینه؟الان چندسوال مهمه؛سن خودت چنده وتک دختری یانه اگرخواهرداری اونا هم متاهلن؟،همچنین رابطه مادرت باتو دوره مجردیت با بعدازدواجت چطوربوده؟چرا میخوای مادرت توروببینه؟خودت بعدازواجت سرکارمیری یا خانه داری؟
-
ما چهارتا بچه هستیم که فقط من دخترم.من دوست دارم رابطه همسر و برادرهام با هم خوب بشه چون از نظر فکری خیالم راحت میشه هم اینکه از دست همایتهای بیجای مامانم از برادرهام راحت میشم همین اینکه شاید بعداز بهبود رابطه اونها مامانم متوجه حضور منم بشه و یه ذره بیشتر بهم اهمیت بده راستی من الان بیست وسه سالمه و از شانزده سالگی عقد کردم و الان پنج ساله خانه دارم و یه پسر سه ساله دارم. مامانم از اون دسته ادمهاییه که خیلی به پسرهاشون اهمیت میدن از همون اولم اینجوری بوده ولی این موضوع الان خیلی بهم فشار میاره ولی به خاطر احترام به مامانم هیچ وقت اعتراضی به این موضوع نکردم:(این وسط غرغرهای همسرم برای کارهایی که برادرهام میکنن هم هست.نمیدونی چقدر اوضاع خیته
-
شادلین خواهرعزیز،ازپستهات دو وجه میشه استنباط کرد۱_چون تک دخترهستی وخواهرنداری ناخودآگاه یه حس رقابت بابرادرات پیدامیکنی ودوس داری اوناروکه مادرت بیشتربهشون توجه میکنه کناربزنی وخودت کانون توجه مادربشی.ممکنه باموفق شدنت فصل جدیدی ازمشاجرات شروع بشه اینبار خودت روبروی برادرات قرارمیگیری.دخترخاله من تقریبا مشابه این وضع چنین کاری کرد او به قصد مراقبت ازمادرش بهش نزدیک شدوبعدش اتفاقات بدی افتادکه خیلی پشیمون شد(بااین وجود شایدمن دارم اشتباه میکنم وقضاوت سریع انجام دادم)اما وجه دوم؛ واردمراحل جدیدی اززندگی شدی ونیازبه مادروتجربیات او عنوان یک الگو وحامی داری ومدیریت صحیح او رو نیاز داری تا بین تووبرادرات منصفانه رفتارکنه واعتراضات شوهرتم بواسطه این مدیریت کاهش پیداکنه دراین صورت سه راه بهت پیشنهادمیکنم۱_بامادرت به شکل منطقی وخودمونی وتنها مشکلتو درمیون بذاربهش بگوتوهم خواهرمی هم مادر، من باوجود متاهل شدن هنوز به محبت وتوجهت نیاز دارم هنوزبایدازتجربیاتت استفاده کنم و...۲_اگه این شکلی نمیتونی سعی کن بحث موضوعات وسوالات دیگه ای روباهاش بازکنی وازاون طریق خودتوبهش نزدیک کنی مث تربیت بچه ات یاچیزای دیگه ۳_این راه اگه واقعا خیلی احساس ضرورت میکنی سعی کن ازطریق یه فردپخته که روی مادرت نفوذ داره مث پدرت،خاله یاهرکسی دراین زمینه باهاش موضوعتو درمیون بذارواون فرداززبون خودش یاازطرف تواینو بهش بگه هرطوربه صلاحته
-
امین به خاطر اینکه راهنماییم میکنی ازت ممنونم.راستش من به ندیده شدن یه جورایی عادت کردم و ازطرفی مامان من همیشه اشتباه راهنمایی میکنه و خودش هم همیشه راه اشتباه رو میره پس اصلا دلم نمیخواد راهنماییم کنه اخه قبلا چوبش رو خوردم و خیلی از مشکلاتی که الان تو زندگیم دارم به خاطر حرفهای مامانمه و در مورد راه اولی و اخری که گفتی قبلا این کار رو کردم هم خودم با مامانم صحبت کردم هم اینکه خالم رو فرستادم جلو ولی هر بار متاسفانه مامانم منو مقصر میدونه و من سرزنش میشم که خواهر سنگ دلی هستم که یه جورایی به برادرهام حسودی میکنم مامانم دقیقا این جمله رو میگه:مگه میشه یه خواهر به برادرهاش حسودی کنه این بچه بازیه.میدونی یه جورایی فکر میکنم مشکل من مامانمه که روی برادرهام هم خیلی نفوذ داره
-
به نظرم مادرتو همینطورکه هست بپذیر.شاید اون دعای معروف شنیدی_خدایابه من آرامشی ده تا بپذیرم آنچه رانمیتوانم تغییر دهم و... .شاید بابرداشتن حساسیت به موضوع خودبخود یه تغییراتی ایجادبشه.تو تک دختری پس جایگاه ویژه توی خانواده داری برادرات فقط به خاطرتو دایی شدن وبه دایی شدنشون افتخارمیکنن.سنت از دوتاازبرادرات کوچکتره واین یه دوست داشتن خاص دیگه هم برات میاره.یه پسر داری وخانواده جمع وجور.مادرت تو رو دوس داره تک دخترشی.شوهرت بابرادرات خودشون ناراحتی وشادیهای مردانه دارن اینا نقل ونبات زندگیه. با این حساسیتها شیرینی زندگی رو واسه خودت کم نکن همه چیزبرای دریافت انرژی های مثبت فراهمه ازصمیم قلب خداروشکرکن
- - - Updated - - -
معمولا اینجوروقتا دخترهایی که توی شرایط توهستن با یه واکنش طنزآلودبرخوردمیکنن که نشانه رشدبیشتره مثلاتکه کلامهای سرزنش آمیز مادرتو به شوخی بگو،حتی بعضی وقتا بین شوهرت بابرادرات اوایل مشاجره یه تیکه شوخی بجا باعث میشه احساس کنن اگه مشاجره روادامه بدن خودشون کوچیک کردن
-
خیلی منون امین عزیز.این حرفهای اخرت خیلی به دلم نشست و خوشحال شدم بهم فهمومندی که تو این مشکلات خودم رو فراموش نکنم و به خودم بودن ادامه بدم اخه من در کل دختر شادی هستم ولی به خاطر مشکلات خودم رو فراموش کردم.از اینکه بهم یاداوری کردی که خانوادم دوستم دارن چیزی که خودشون تاحالا هی اشاره ایی بهش نداشتن هم خیلی خیلی ممنوم.در کل دمت قیژژژژژژژژژژژژژژژ
-
شادلین عزیز،خیلی خوشحال شدم کناراومدی وجایگاه واقعی خودت رو دوباره پذیرفتی.خیلی از دوس داشتنهای واقعی به زبون نمیاد.عمری باهات زندگی کردن.دوست داشتنشون بدیهی نیازبه گفتن نیست.اگه کسی بهت بگه عسل شیرینه بهش میخندی خب معلومه شیرینه.اونا اگه بهت بگن دوست داریم همین حس بهشون دست میده چراباید بگن قند شیرینه.
- - - Updated - - -
شادبودن وشاد شدن تو وپسرت وشوهرت به اونا انرژی میده،حالشونو بهترمیکنه باعث میشه بیشتربه یادت بیفتن،اینا همش نتیجه خودبودن توست.امیدوارم همیشه موفق وپرانرژی باشی وپستی بلندیها روباسربلندی پشت سربذاری
-