سلام سارا جان
اولا که آروم باش مشکل شما هم مثل مشکلات دیگه زندگی یه مسئله هست نه یک فاجعه
ثانیا تا حالا چه اقداماتی برای رفع مشکلت انجام دادی و چه نتیجه ای گرفتی؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام سارا جان
اولا که آروم باش مشکل شما هم مثل مشکلات دیگه زندگی یه مسئله هست نه یک فاجعه
ثانیا تا حالا چه اقداماتی برای رفع مشکلت انجام دادی و چه نتیجه ای گرفتی؟
سلام سابینای عزیز
من برای اینکه زندگیم و حفظ کنم خیلی تلاش کردم.حتی اذیتهیی که ازطرف شوهرم میشد وبه خانوادم نمیگفتم.شوهرمو بدون اطلاع خانوادم وبا کمک پدرش به کمپ ترک اعتیاد بردیم.نمیگم بعد از این همه اذیت دوستش داشتم فقط برای حفظ ابروم و میخواستم مجلس جشنی بگیرن بعد برم دنبال طلاق.دیگه دارم جدا میشم یعنی خانوادم دیگه نمیذارن و میگن باید از شرش خلاص پیدا کنی.قبل از عید ی وکالت طلاق با هزارجور حقه گرفتیم.هفته پیش دادخواست طلاق نوشتم.قراره شنبه یا یکشنبه بریم دادگاه وبا امضای پدرش جدابشم (با اون وکالت میشه رفتیم پیش قاضی و خودش گفت باباش باشه میشه حکم طلاق وداد )
نگرانی من از اینه که بابام در جریان رابطه من با شوهرم نیست.ونمیدونم وقتی بفهمه عکس العملش چیه.گاهی وقتا به سرم میزنه خودکشی کنم ولی شاید باورت نشه از بی ابرویی بعدش میترسم واینکه ی عمر خانوادم باید عذاب بکشن.
خیلی خسته وکلافه ام از زندگی خسته شدم.بعضی وقتا میگم سارا احمق بودی که با پسرا خوش گذرونی نکردی الن ببین همه اون دخترا خوشبختن.اره میدونم من پیش خدا پاک و خوبم .ولی از این دنیا هیچی گیرم نیومد.هیچی.حتی بهم تهمت زدن.از همه ی ادما بیذار شدم.ادما رو تا زمانی که ازم دورن و وارد زندگین نشدن دوستشون دارم.بی اعتماد شدم.دلم مثل قبل مهربون نیست.از بیمارشدن دیگران ناراحت نمیشم.غصه ی بقیه ناراحتم نمیکنه.من قبلا همه رو دوست داشتم نمیتونستم ناراحتی کسی وببینم ولی اینقد دورویی ونامردیو تهمت دیدم وشنیدم که از همه متنفرشدم.
عزیزم چرا از داشتن رابطه می ترسی؟ مگه شما زن و شوهر شرعی نبودید؟ بالخره عقد بودید دیگه. جرم که نکردی؟ در ضمن چرا در حالیکه می خواستی طلاق بگیری اصرار داشتی عروسی بگیری؟ یکم برای من عجیبه.
دل جوی عزیزم
نمیخاستم خانوادم بخصوص بابام بفهمه قبل از جشن عروسی رابطه داشتم.
متاسفانه این جریان رابطه توی عقد توی بعضی شهرا و خونواده ها معضل بزرگیه که ای کاش حل بشه تا این همه استرس و فشار به جوونا وارد نشه
من نمیفهمم چرا وقتی یه دختر و پسری عقد میکنن نمیتونن از محرم خودشون لذت شرعی ببرن؟
من خودم بخاطر این موضوع تا یه هفته بعد عروسیم اعصاب خوردی و ناراحتی داشتم
ساراجون ان شاءالله که با توکل به خدا پدرت هم برخورد بدی نخواهد داشت . مادر یا خواهرت هرکدوم که رگ خواب پدرت رو بهتر بلده باهاش صحبت کنه و متذکر بشه که شما الان خودت به قدر خودت از کارت پشیمون هستی و احتیاج داری که پدرت حمایتت کنه نه اینکه درمقابلت جبهه بگیره و بخاطر اتفاقی که افتاده و کاملا شرعی بوده و الانم کاری ازتون بر نمیاد مواخذه ات کنه
سارا خانم ، خواهرم شما هیچ کار اشتباه و خطایی نکردی که بخوای خودتو سرزنش کنی و به فکر خودکشی باشی . همانطور که خودت هم اشاره کردی میشه بعد از یک جشن عروسی از هم جدا بشید و مشکل باکره ایت هم حل میشه. هر چند که هنوز خیلی از مسیری مونده که به طلاق ختم میشه. هیچ کاری نیست که نشه با تدبیر حلش کرد به جز مرگ ، دور از جون شما. من هم یه روزی به درد شوهر شما مبتلا بودم و بعد از یک سال که از زندگیم میگذشت خانواده خانمم همه چیز رو فهمید . هر روز با خانمم دعوا و مرافعه داشتم. با خانوادش سه سال قهر بودم. عشقمون کم کم کم رنگ شد . با وجود یک بچه . همش به جدایی فکر میکردم. خانمم هم به زبون نیاورد ولی هزار بار سرکوفت زد که کاشکی باهات ازدواج نکرده بودم. سالهای بدی بود خیلی بد. تا تصمیم گرفتم بی خیال بشم . بعد رفتم دانشگاه مهندسی ام رو هم گرفتم. ولی رابطه ام با خانم ام خوب نشد. یه روز بعد از کلی گریه و ... به خانمم که مثل خودم بریده بود ( به خاطر دعوا هایی که قبلا کرده بودیم فاصله گرفته بودیم از هم ) گفتم بیا یه فرصت دیگه به هم بدیم و از اول شروع کنیم . عاشق عاشق مثل اول . خوب خوب مثل اول . کلی هق هق کرد و قبول کرد. دل من و حال من هم دست کمی از اون نداشت چون خیلی احساسی هستم. خلاصه بعد از اون روز قشنگ حتی یک بار هم از هم ناراحت نشدیم و درست مثل اوایل ازدواجمون عاشق همدیگه هستیم و خیلی با هم تفاهم داریم . این ها رو گفتم که هنوز به جدایی راه زیادی دارید و میتونید خوشبخت ترین زوج ها بشید. اگه خودتون بخواید البته . در ضمن ضمانتی نیست که شوهر ایندتون بهتر از این یکی باشه. و خوشبخت تر از حالا بشید. دیگه هم راه برگشتی از طلاق ندارید و انتخاب هاتون خیلی محدود میشن. اگه مسایل تون رو حل کنید هنر کردید وگرنه فرار از اونها و شونه خالی کردن که کاری نداره. یه زندگی رو به خرابی رو اگه درستش کنید لذتی داره که تصورش رو هم نمی تونی بکنید . یه کم بیشتر فکر کنید و زود تصمیم نگیرید. بعد از طلاق شما دیگه عمرا اون ادم قبلی نیستید و اگه بخوای دوباره ازدواج کنی باید منتظر ادمهای مطلقه با سن های خیلی بیشتر از خودت و با چند تا بچه یا صورتهایی که به دلت نچسبه و ... باشید. و حرفهای مردم از خدا بی خبر هم که جای خودش داره . حال و روز پدرو مادرت هم که خیلی بد تر از حالا میشه خدای نکرده.
امیدوارم همین زندگی فعلی رو درستش کنی و خوشبخت بشی.
سلام اقا مهدی
من 4سال عقدم فکر نکنید که بدون هیچ تلاشی الان میخام جدا شم.من اصلا دیگه به ازدواج فکر نمیکنم.شما خودتون اراده داشتین و ترک کردین ولی شوهر من اینجور نیست.شما اگه شوهرم و کارایی که براش کردم ومیشناختین ومیدیدین این و نمیگفتین .مجرد باشم بهتر از داشتن این شوهره
از خدای مهربون میخوام اون چیزی که به صلاحتون هست براتون اتفاق بیفته . انشاا..
مرسی
امیدوارم.امیدوارم شما هم همیشه سالم وخوشبخت باشین
سارا جان از شرایط پیش اومده واقعا" متاسفم وامیدوار هرچه زودتر روزهای خوبتون شروع شه
شما کار اشتباهی نکردی که بخوای بترسی شاید بهتر بود بیشتر دقت کنی ولی بهرحال این اتفاق افتاده
حالا اگه میخوای از چاله در بیای نباید بیفتی تو چاه که خدارو شکر کن جشن نگرفتید وگرنه اگه اسمت میشد عروس تو فرهنگ ما خیلی پیچیدهتر میشد برات بعد جدایی
نگران عکس العمل بابات نباش بهر حال پدر هست و کوله باری تجربه حتی اگه عکس العملی نشون بده و داد و بیداد نهایتا" کنه بدون از رو عشق و دلسوزیش
الان زمانیه که باید بیشتر فکر صلاح و ایندت باشی نه حرف و فکر هیچ کس
در ضمن میدونم تهمت و حرف ادم رو ناراحت و کلافه میکنه ولی مهم فقط اینکه خودت وجدانت راحته ازیت تهمت ها بدوری خداروشکر
این نیز میگذرد ...