-
با تشکر از جواب شما شیدا بله حق با شماست و مطمئنا اون حرفایی رو فعلا واسه نگفتن داره
اما من نمیخام به این راحتی تسلیم بشم و حاضرم هزا بار دیگه نه بشنوم ته سر هزار و یکمین بار بهش برسم
البته میخام در عمل احساس واقعی منو ببینه و بهم فرجه بده و امیدوارم اونوفت نظرش برگرده و یه مورد دیگه اینکه هروقتی به اون شرایط خوبی که توی برناممه رسیدم و اونوقتم جواب رد داد دیگه جوابشو میپذیرم چون قرار نیست خودمو تحمیل کنم و مطمئنا اون جوابش معتبرتره ...
-
شما الان در این شرایط به تنهایی کاری از پیش نمی بری نه تنها شما بلکه همه انسان ها به کمک خانواده احتیاج دارند. اصلا خانواده را برای همین مواقع گذاشته اند وگرنه زندگی مجردی و بدون پدر و مادر در کشور ما رسم می شد. شما اگر واقعا قصد ازدواج دارید باید به خانواده اطلاع دهید. هم به خاطر مزیت هایی که در پست قبل گفتم و هم به دلایل دیگر. با این کار به خانواده مخصوصا مادر خود نشان می دهید که به او اهمیت می دهید و پس از ازدواج از ارزش او چیزی کم نمی شود. مادرها بسیار حساس هستند و این را بدانید که بعد از ازدواج مادرها مدتی احساسات بدی را تجربه می کنند. حس می کنند نقشی در زندگی فرزندشان ندارند یا دختری غریبه پسرشان را از دست آنها درآورده. شاید باور نکنی اما مشکل بسیاری از مردها کشاکش بین همسر و مادرشان است که بسیار کلافه کننده است. الان نباید فقط به عاشقی فکر کنی بلکه باید تمهیدات لازم برای زندگی بیندیشی. با این کاری که گفتم هم مادر و هم دختر خانم احساس با ارزش بودن و امنیت می کنند که برای خانم ها بسیار حیاتی است. شما حتی اگر بخواهید یک سال دیگر ازدواج کنید باید از همین الان خانواده را آماده کنید تا با مشکلات بیشتر روبه رو نشوید. حتی خودتان هم این طوری جدی تر می شوید. حساب خانواده آن دختر و به خصوص پدرش را هم بکنید. شما که می دانید مردان ایرانی غیرتی هستند. به خصوص پدرها روی دخترشان حساس هستند و اجازه ازدواج دختر دست پدرش است. جایی هم گفته اید که پدرش سخت گیر است. به نظر شما یک پدر به خصوص پدر سخت گیر می پذیرد که پسری به دختر او ابراز علاقه کند ؟. پس از همین الان جای پای خودتان را محکم کنید. آرزوی هر مادری است که فرزندش ازدواج کند. این را بدانید که از راه اصولی و منطقی وارد شدن بیشتر غرور شما را حفظ می کند و اصلا همین اعلام آمادگی برای ازدواج غرور آفرین است. خود من هم وقتی حس کردم آمادگی ازدواج دارم به خانواده اعلام کردم و از آنها خواستم در این راه با من همراه شوند و احساس غرور می کنم.
منظور من از گفته هایم هوس و شهوت نیست. چون آدم های هوس باز به فکر ازدواج نیستند . منظور من یک حالت ذهنی است که توضیحش را دادم و ارتباط زیادی به غریزه جنسی ندارد. اما با این حال تفکر منطقی را مختل می کنند.
خواستگاری که می روی لازم نیست حتما بله بگویی و همان موقع سر سفره عقد بروی . بلکه خواستگاری برای آشنایی رسمی و شناخت منطقی دختر و پسر از یکدیگر و خانواده هایشان است. آیا همه خواستگاری ها به ازدواج منجر می شود؟ البته که نه. خواستگاری یعنی پیشنهاد ازدواج به شرط تناسب. خوب بر فرض محال خواستگاری بروی باید ازدواج کنی. پس دوران شیرین نامزدی را برای چه گذاشته اند.یک یا دوسال نامزد می کنی. انگیزه ات بیشتر می شود و جدی تر به دنبال مقدمات هم خانه شدن می روی.
باز هم می گویم اگر دختر خانم قبول نکرد با مادرت آشنا شود یا خواستگاری بروید دیگر خودتان را اذیت نکنید. به همان دلایلی که گفتم وحداقل تا ترم آینده دیگر موضوع را مطرح نکنید و به جایش با تمرکز بیشتر به فکر پیشرفت شخصی خود و ایجاد آمادگی برای ازدواج باشید . در این مدت هم شما و هم او فرصت بیشتری برای فکر کردن دارید. شما چندین بار به ایشان گفته اید که دوستشان دارید و کافی است. حالا نوبت او است که فکر کند که واقعا شما را می خواهد یا نه. اگر راه اول جواب نداد و او مادر شما را نپذیرفت از او خواهش کنید که در مدت تعطیلی فکر کند و در ترم جدید نظر نهایی اش را برای شروع آشنایی اعلام کند. یا می پذیرد یا نمی پذیرد. اما اگر خواستی توصیه مرا به کار ببندی حتما اول از مادرت استفاده کن و در مرحله بعد پیشنهاد دوم را بده.یک وقت جابه جایش نکن.
مردی که خودش را اهل عمل نشان دهد جذاب تر و مصمم تر جلوه می کند. برای همین اگر خواستی اول پیشنهاد نخستم را به کار ببند.
-
با تشکر مجدد از نوپو البته حرفاتون قابل تامله باید بهشون فکر کنم امیدوارم تا چند ماه آینده بتونم یه تصمیم قاطع بگیرم ...:)
-
با سلام و تشکر از همتون به خاطر پاسخ هاتون
این یکی دو ماه اخیر سعی کردم بیشتر بهش نزدیک بشم البته فط از تنها راه ارتباطیمون که ایمیل و چته... به نظرم کمی هم موفق شدم تاثیر روش بزارم مثلا قبول کرد یه بار دیگه همو ببینیم و حرف بزنیم و وقتی اینو میگه یعنی نباید نامید بود.
بعدش متاسفانه متوجه شدم ایشون درخاست های دیگه ای هم داشتن و اینو وقتی متوجه شدم که ازش تقاضای شماره تلفن کردم و در جواب بهم گفت: «با وجود اطمینانی که بهتون دارم نمیتونم درخاستتونو قبول کنم چون اگه فردا بهم نرسیم این واسه شما دردسرساز میشه و فراموش کردنم واستون سخت! » بعدش که بیشتر اصرار کردم، اضافه کرد: «تعریف از خود نباشه ولی بجز پشما درخاست های کمی نداشتم که همه تقاضای شماره کردن و من نمیشه به همشون شماره بدم و با این کار حریم امن خودمو از بین ببرم! »
مساله ای دیگه که متوجه شدم اینه که ایشونم پذیرفته واقعا دوستش دارم یا حداقل در ظاهر اینطور نشون میده!!
دوستان عزیز، بنظرتون چطوری باید به ادامه این رابطه و این احساس نگاه کنم ممنون میشم اگه نقطه نظر و تجربه ای دارید در اختیار این برادر کوچیکتون بزارید.