-
سلام بر دوست قدیمی خودم
نبینم حالت بد باشه خانمی.دلم برات تنگ شده بود برات دعا می کردمو به یادت بودم
چه قدر همه حرفات شبیه منه.کاش همشهری بودیم باهم اینجوری می شدیمhttp://www.iran-forum.ir/smile/images/pillowfight.gif
همش حرفای من بود باور می کنی منم مثل تو فکر می کردم فقط این نامزد من از آسمون افتاده واسه من .
مثل تو دعا می کنم برگرده و برای من باشه .با اینکه می دونم اینجوریهhttp://www.iran-forum.ir/smile/images/145fs63704.gif
بارانی جان چند روز پیش من همین مطالب دکتر هلاکویی رو تو نت می گشتم
این مطلب خیلی دیدمو باز کرد چرا ازدواج چرا طلاق
خیلی دید منو نسبت به ازدواج تغییر داد.خصوصا قسمتی که درباره دلایل درست ازدواج هست
بقول همین دکتر فرهنگ ازدواج خوب خیلی خوبه و ازدواج بد خیلی بده و تنهایی خیلی بهتر از ازدواج بده .
همین دید شما که گفتی مثل دختر ترشیده ها .همین دید غلط که باعث ازدواج های عجولانه می شه .باعث انتخاب های اشتباه می شه برای فرار از این موقعیت و بالارفتن سن
ازدواج مناسب و موفق باشه تو هر سنی می شه بشه
چون روحیاتت مثل خودمه می گم از خودم شاید به دردت خورد
اینکه من این روز ها دارم دیدمو وسعت می دم جور دیگه نگاه می کنم به زندگی دوباره دارم تسلیم خدا می شم .من دارم رو خودم کار می کنم . اصلا اینکه اگه دوباره نتونم ازدواج کنم و اینکه کسی نباشه که منو بخواد نترسم . برام این دنیای گذرا مهم نباشه .
صحیفه سجادیه نیایش 35 خیلی ارومم کرد حتما کتابشو بگیر ومعنی این نیایشو بخون
همین مطلب جدید وبلاگ کی چقدر برای چی انرژی خرج می کنه؟ می دونی چه قدر همین احساس های من برای تسلیم خدا بودنو داشت و آرومم کرد
عزیزمن آنقدر غصه نخور خدایی نکرده اینجوری می شیhttp://www.iran-forum.ir/smile/images/156fs428254.gif
بارانی جان من هم از تاپیک شما استفاده می کنم چون درست مثل شما هستم و اصلا نمی تونم کس دیگری رو جای نامزدم به عنوان همسر ببینم .یه احساس تعلق دارم نسبت بهش
خوب دیگه برم http://www.iran-forum.ir/smile/images/Count_Sheep.gifخدانگهدارhttp://www.iran-forum.ir/smile/images/shake2.gif
-
یه نفر تو فامیلمون داریم که دقیقا مثل تو بعد از 6 سال از شوهرش جدا شد. اما اون کجا شما کجا....
واسه اینکه به شوهرش ثابت کنه که لیاقتش خیلی بیشتر از زندگی کردن با اون مرد بوده، نشست واسه کنکور دکترا خوند و رتبه اش تک رقمی شد!!!!!!
الان داره تو دانشگاه تهران درس میخونه، تنها تو تهران زندگی میکنه، چنان سرش با درس و کار مشغوله که هنوز وقت نکردیم بعد از یه سال که اومده تهران ببینیمش!
حتی جمعه ها هم میره کلاس زبان که بیکار نشه بشینه فکر و خیال کنه.
ایمیل و خط موبایل و ... همه چی هم عوض کرده، طرفش هم مثل چی پشیمون شده اما اگه هرکاری هم کنه دختره بر نمیگرده چون یه بار قاطعانه تصمیم گرفته!!!!!!!
الان خواستگار داره در حد بنز !!!!! بعد شما میگی یعنی میشه دوباره ازدواج کنم؟؟؟؟
لابد میگی این فامیل ما دکتره! آره هست خواستگاراش هم دکترن! شما هم هر امتیازی داشته باشی که حتما داری یکی هم شأن خودت پیدا میشه عزیزم.
-
دوستای عزیزو مهربونم سلام
ممنون از همتون به خصوص سابینا و گل آرای عزیز . مرسی از راهنماییهاتون
وقتی نوشتهاتونو میخوندم اشکام سرازیر میشد . دقیقا زدین تو هدف . به همون چیزهایی اشاره کردین که من تو ذهن خودم باهاشون درگیرمو مدام سرو کله میزنم
میدونم برای اصلاح خودم و تغییر طرز فکرم راه سختی رو در پیش دارم ولی واسه شروع و ادامه این راه عاجزانه از همتون کمک و راهنمایی میخوام
منم دوست دارم با شرایط آلانم شاد باشم . حالم خوب باشه . اشتباهای گذشته رو تکرار نکنم و دیگه با احساساتم تصمیم نگیرم و بتونم عاقلانه و منطقی رفتار کنم.
سابینای عزیز ممنون از منابعی که بهم معرفی کردی حتما تهیه شون میکنم و بادقت میخونم و تمام سعیمو میکنم که بهشون عمل کنم.
گل آرای مهربونم برای شما و همه خانمهایی که سر خونه و زندگیشون هستن دعا میکنم همیشه زندگیشون پابرجا محکم و روز به روز قشنگ و شیرین تر بشه.
خیلی دوست دارم کارهایی که شما گفتید رو انجام بدم بخصوص سالمندان و بهزیستی رو ولی به خاطره 2 شیفت سر کار رفتن فعلا امکانش برام نیست . یه مدت دیگه که تو کارم ثبات پیدا کنم حتما میرم دنبالش .
شما خیلی خوب من و شرایطمو درک میکنید . میدونی مشکلم چیه ؟من دلتنگم . من میدونم اگه خدا نمیخواست جدا نمیشدم .
این اتقاق به خواست خدا برای من رقم خورده . وقتی به این قسمتش فکر میکنم آروم تر میشم و راضیم به رضای خدا .من فقط دلم تنگ میشه واسه خونم و زندگیم واسه زن خونه بودن واسه وسایل خونم واسه اون استقلالی که تو خونه خودم داشتم .
و وقتی اینطوری دلتنگ میشم به خودم میگم من حتما زن خوبی واسه (م) نبودم . ولی اگه کارهایی که برای اون و زندگیم انجام دادمو بگم به خاطره بیش از حد سرویس دادن همتون بهم میگید چرا اینکارهارو کردی.
با همه اینا باید اعتراف کنم که من همه اون کارها رو با عشق تمام انجام میدادم و وقتی انجامشون میدادم اینقدر احساس خوبی داشتم که نگو .
اره من عادت کرده بودم به همه اونا و آلان تو ترکم . ولی اون عادت و وابستگی داره منو بد جوری آزار میده . من صبر میکنم و تو ادامه این راه از همه اعضای مهربون و دلسوز همدردی که بی هیچ پاداشی باهام همراهی میکنن خیلی خیلی ممنونم .
خوشحال میشم دوستان دیگه هم نظراشونو بگن .
آلان نوشته دوست عزیزم تسلیم خدا و گل آرا رو دیدم وای بچه ها من عاشقتونم چقدر حرفاتون بهم امید و انرژی داد . اصلا خود بمب انرژی بود . تسلیم خدا جون منم تو تمام این مدت همش به یادشما و مریم 1363 بودم و برای آرامشتون دعا میکردم.
تسلیم خدا جون اره کاش همشهری بودیم . مرسی از آدرس ها
ی که برام گذاشتی حتما میخونمشون گلم . اگه بدونی چقدر خوشحالم کردی که برام پست گذاشتی
گل آرا جون اتفاقا تو فکرش هستم منم واسه ارشد بخونم فقط باید انگیزه شو پیدا کنم . اونوقت شاید منم بیامو از خواستگارام که در حد بنز بودن ازتون مشورت بخوام . خیلی دلم میخواد مثل اون دختر فامیلتون بشم .
خداجون مرسی که همچین دوستای بهم دادی
قربونتون برم بازم بهم سر بزنید و کمکم کنید تا حالم خوب خوب بشه . منو تنها نزاریدا
-
اولندش سلام به همگی.
دومندش سلا م ویژه به تسلیم خدای عزیز، خوبی دخترم ؟:afro:
بارانی عزیزم یه دنیییییییییییییا ممنون که دعام کردی، الهی فدات شم، نمیدونم چرا انقد اعتقاد دارم که دعای بچه های این سایت یه روزی ممکنه در حقم اجابت شه.........
نبینم غصه بخوری، به تصمیمت مبنی بر جدایی احترام بگذار، قطعاً و یقیناً تو در اون زمان بهترین تصمیم رو گرفتی، به هر حال اوشون هم باید یه دست و پایی برای زندگیش میزد درسته؟ که نزده، حالا اون باید بشینه غصه بخوره نه تو:love_heart:
منم گاهی مثل تو میشم ( البته دوست ندارم برگرده، بلا به دور، مگه از جونم سیر شدم:eek-new: ) ولی گاهی با خودم فکر میکنم که اون میره با یکی دیگه ازدواج میکنه و آزارهایی که در حق من روا داشت دیگه تکرار نمیکنه، ولی همممممممممممممه میگن ذات و شخصیت آدما تغییر نمیکنه، خوب لابد درست میگن به هر حال باید به نظر این همه آدم احترام گذاشت و قبولش کرد. درسته عزیزم؟
من همیشه میگم اون کسی که دید من چی کشیدم و چیکار کردم خداست، اگه اون نخواد برام کاری بکنه که دیگه کجا برم؟
به شدت به سابینای عزیزم گوش بده.امیدوارم یه روزی من و تو و تسلیم خدا و سابینا بیایم از شادیهامون بنویسیم. ای خدا :323:
-
سلام دوستای عزیزم
سلام مریم خانم مرسی که به تاپیکم سر زدی خانم گل و مطمئن باش دعاهای ما در حق همدیگه حتما حتما مستجاب میشه.
اره مریم جون حالا نوبت اونه که بشینه بزنه تو سر خودش (کاش بزنه) . تو اون 6 سال به کوچکترین حرف و موضوعی که پیش میومد و به من میگفت ناراحتی (البته ببخشید)هری خونه بابات . خیلی بی ادب و بد دهن بود چه فحش ها که من تو عمرم نشنیده بودمو اونجا شنیدم . طفلکی خودم
من فعلا مشغول خوندن منابعی هستم که سابینا جون و تسلیم خدای عزیزم معرفی کردن. تا اینجا که واقعا جالب بودن بخصوص اون قسمت که عشق و تعریف میکنه
من عاشقش بودم ولی همه اون احساسها که تو تعریف عشق اومده فقط یه طرفه بود فقط از سمت من بود (دو طرفه و متقابل نبود). بعد مدتی که اینهمه عشق میدادمو در ازاش هیچی ازش دریافت نمیکردم
حرصم در میومد و دیگه کاری براش انجام نمیدادمو دعوامون میشد. خلاصه سرتونو درد نیارم
آلانم که ازش خبری ندارم ولی دوست دارم حال و روز خوبی نداشته باشه حالا که منو طلاق داده
دوست دارم وضع مالیش خراب شده باشه و هرچی مشکل تو دنیاس رو سرش خراب شه. تا بفهمه دلشکستن آدما تاوان داره .
خوب پس با این تفاسیر فکر نمیکنم دیگه عاشقش باشم . (بین خودمون باشه بعضی وقتا دلم براش تنگ میشه ها)
کاش منو مریم و تسلیم خدا و سابینا همشهری بودیم و میتونیستیم بعضی وقتا همو ببینیم
مطمئنا برامون خیلی خوب بود چون کاملا همدیگرو درک مکنیم و میتونیم به هم راهکار بدیم
ولی بازم خدارو شکر که اینطوری ما رو با هم آشنا کرده تا تنها نباشیم
من عاشق همتونم مرسی که با حرفاتون نور امید رو تو دلم روشن کردین
بازم بهم سر بزنید
-
سلام
میتونم سوال کنم که جدای از همسرتون سر چی بود .
فراموش کردن جدای بسته به
اختلافی که داشتین هست.
مثلا خیانت را میشود به راحتی فراموش کرد .ولی لج بازی رو نه .
-
سلام به بارانی جان و سلام ویژه به مریم 1363 عزیز http://www.iran-forum.ir/smile/images/Laie_23.gif
خوبین دوستای من
این مال بارانی http://www.iran-forum.ir/smile/images/Vishenka_11.gif
آره بارانی راست می گه اگه ما نزدیک هم بودیم خیلی خوب می شدا http://www.iran-forum.ir/smile/images/cancan.gif
من خودم آدمای زیادی رو درو برم دیدیم طلاق گرفتن و بعد چیکار کردن .باهاشون حرف زدم .
یکی از دوستام که مثل من تو نامزدی جدا شده بود همین هفته پیش بعد از 5سال ازدواج کرد با کسی که خیلی از هر نظر از همسر سابقش بالاتر بود هم تحصیلات هم اخلاق هم ثروت و موقعیت شغلی
و یکی از فامیلای دور که بعد از هفت سال زندگی جدا شده بود و بچش رو همسرش ازش گرفته بود بعد از دو سال با یه پسر ازدواج کرد الان یه سال از زندگیش می گذره خیلی راضیه می گه دارم نفس می کشم http://www.iran-forum.ir/smile/images/loveshower.gif
می گه تازه می فهمم زندگی یعنی چی http://www.iran-forum.ir/smile/images/bollywood1.gif
من خودم وقتی دیدمو فراتر بردم و کلی نگاه کردم آروم شدم .آخه مگه ما چند سال مسافر این دنیاییم که آنقدر غصه تنها بودن رو بخوریم هدف جای دیگست .حالا اگه تو این سفر همراه خوب داشتم که بهتر اگه نداشتم هم حداقل همسفر بد نداشته باشم عذابم بده http://www.iran-forum.ir/smile/images/188.gif
انشالله روزی برسه منو بارانی و مریم و سابینا بیاییم و بگیم خوشبختیم و تازه فهمیدیم همسر و ازدواج خوب یعنی چی
خدانگهدار دوستان من . http://www.iran-forum.ir/smile/images/toyou.gif
-
اگه لایق دیدی منو دوست خودت بدون بارانی عزیزم، تنها نیستی ما باهاتیم . خیلی کار خوبی کردی که منابع رو خوندی، معلومه که به راهکارها توجه می کنی آفرین. همین جوری برو جلو در عرض چند ماه این اعتیادو ترکت می دیم. منظورم از اعتیاد ، معتاد بودن به فکرهای منفی، ناراحتی و افسوس به گذشته، خشم و خاطرات همسر سابق هست. یادت نره که گذشته را نمیشه تغییر داد ولی آینده از آن ماست. می تونیم بسازیمش و تغییرش بدیم. :heart::heart:
-
سلام دوست خوبم.
خوشحالم که بهتری... و بیشتر از اون خوشحالم که سر کار میری!!!!!! دعا کن واسه منم یه کار خوب جور بشه.
اینکه میری سر کار یه عالمه منفعت داره...اول اینکه یه منبع درامد داری و استقلال مالی داری... دوم اینکه سرگرمی و کمتر وقت میکنی فکرت رو به هر جایی پرواز بدی....:)
سوم اینکه باعث میشه احساس اعتماد به نفس کنی و حس کنی چقدر مفیدی!!!!! ... چهارم تو اجتماعی و گوشه گیر نمیشی...خوش به حالت من که بیکارم:cool:
گفته بودی دلت برای خونه ات تنگ شده؟ واسه زن خونه بودن و کارهای خونه کردن....حق داری 6 سال کم نیست.
اما این با شرایطی که الان داری منافاتی نداره. عزیزم اگه همراه خونواده زندگی کردن ناراحتت میکنه، سعی کن شرایطی رو فراهم کنی که بتونی مستقل زندگی کنی.
میدونم سخته ولی کار نشد نداره...خونوادت هم میتونن دورادور هواتو داشته باشن.
یه دوستم جدا شد. از شهرستان واسه کار اومد تهران. الان تنها تو تهران زندگی میکنه. ولی آرامش داره. خونه خودش رو داره، اتاق خودش، آشپزخونه خودش....من همیشه بهش سر میزنم. خونوادش هم میان تهران بهش سر میزنن...33 سالشه.
این احساساتی که داری همه طبیعیه... اما ربطی به حضور شوهر سابقت نداره. اگه اون برگرده، اون زندگی ایده آلی که تو ذهنته برنمیگرده، یه زندگی برمیگرده که چه بسا بدتر از زندگی قبلت باشه. چون شما 6 سال بهش فرصت دادی...سر یه سال جدا نشدین که بگی کم تجربه بودی.
این احساسات گذراست.
من باز هم تأکید میکنم خودت رو از بقیه جدا ندون... من ناراحت میشم وقتی میبینم شما، سابینا، مریم و تسلیم خدا یه جوری از مطلقه بودن حرف میزنین انگار دچار یه پیشامدی شدین که شما رو خاص و متفاوت کرده و انگار میخواین انجمن تشکیل بدین:cool:
درسته من طلاق نگرفتم و شاید الان منو دعوا کنین و بگین تو درک نمیکنی... اما من طلاق و جدایی رو درک میکنم !
هیچ تفاوت برجسته ای بین یه متأهل و یه مطلقه نمیبینم غیر از اینکه اونی که طلاق گرفته، راهش رو عوض کرده و یه راه جدید رو در پیش گرفته و اونی که متأهله همون راهی رو که شروع کرده داره ادامه میده. نه به این دلیل که راهش جاده خوشبختیه! شاید یه راهی واسه سازگاری پیدا کرده یا شاید جسارت اینو نداشته که راهش رو عوض کنه...پس حالا که تصمیم گرفتی و راهتو عوض کردی، به مسیر جدیدی که قراره بسازیش!!!! با کمک خدا، به اون مسیر فکر کن نه اینکه یخوای برگردی به بیراهه ای که 6 سال توش رفتی و هی به بن بست خوردی.
- - - Updated - - -
ببین بارانی جان، این قسمت از زندگیم رو حتی تو تاپیک خودمم ننوشتم اما واسه تو مینویسم.
من تو دوران کارشناسیم از 18 تا 22 سالگی، یعنی از ترم 2 یه بنده خدایی عاشقم شد. عاشق ها !!! نه مثل تو فیلم ها ... خیلی قشنگ تر. منم دوستش داشتم. از روز اول هم به همه خونوادم گفتم...اونا هم قربونشون برم با اینکه همه متأهل بودن و یه روزی عاشق شده بودن، چنان منو محاصره کردن که حتی تو دانشگاه هم نمیتونستیم راحت 2 کلمه حرف بزنیم چه برسه به اینکه بیرون بریم و ... بگذریم.
یعنی خونواده من کاری کردن که حتی جرأت نکرد خونوادش رو با ماها رو به رو کنه. از من 2 سال بزرگتر بود. خونوادم کاری کردن که ترک تحصیل کرد و رفت شهرش حتی لیسانس نگرفت! رفت چون میدونست محاله به هم برسیم.
ما خیلییییییییییی به هم علاقه داشتیم. و این جدایی اجباری خیلییییییییی برای هردومون عذاب داشت. 2 سال طول کشید تا با خودم کنار اومدم و ازدواج کردم با کسی که کل خونوادم باهاش مخالف بودن اما من لج کردم که حرص بخورن! اشتباه کردم اما دیگه...
اولا که جدایی، جدائیه... فرقی نداره شوهرت باشه یا کسی که دوستته درسته که ادم با شوهرش رابطه فیزیکی داره اما با دوستش نه... واسه همینم طلاق از شوهرت فرق داره تا از کسی که حتی دستت هم بهش نخورده، اما در عوض شوهرت ممکنه در حقت بدی هایی کرده باشه که دوستت هرگز نکرده...پس شاید این مدل جدایی که جایی هم ثبت نمیشه کمرشکن تر باشه!
من واسه ازدواجم کسی رو انتخاب کردم که قبلا ازدواج کرده بود...به نظر خودم من هم ازدواج کرده بودم یه ازدواج روحی و عاطفی نه جسمی که ثبت هم نشده بود!
2/5 ساله ازدواج کردیم که 2 سال اولش خون گریه میکردم...اومدم تو این سایت دیدیم تقصیر خودمه درست کردم اخلاقمو شوهرمم درست شد.
الان خیلیییییییی شوهرم رو دوست دارم... و 100% درک میکنم که اونم منو خیلی بیشتر از همسر سابقش دوست داره. اینقدر زندگی ما قشنگه که حتی یاد گذشته مون هم نمیفتیم چه برسه به اینکه بخوایم اذیت بشیم.
من تمام اون روزها رو فراموش کردم... تمام اون خاطرات عاشقانه... تمام اون زجرهایی که بعد از جدایی کشیدم... تمام اون گریه ها و نذرها و نماز شب ها....تمام اون تابستونی که به روستا پناه بردم و تدریس کردم....من ذره ذره جانم جدا شد. یه مرگ تدریجی... جدایی از کسی که خیلی دوستم داشت و دوستش داشتم. و حتی یه بار ازش نرنجیدم.
اما الان با شوهرم بهترین زندگی رو دارم دلم براش تنگ میشه... یه جوره متفاوتی دوستش دارم. دوست داشتنم از جنس اون دوست داشتن دوره کارشناسی نیست... جنسش فرق داره و شیرینتره...
میخوام بهت بگم بزرگترین ویژگی انسان ها اینه که متأسفانه یا خوشبختانه انسان عادت میکند....
این عادت به اون زندگی 6 ساله است که عذابت میده نه خود اون زندگی... نه واقعیات اون زندگی... ترک عادت سخته. مثل ترک اعتیاد...عادت به مواد مخدر...پس ترک کن.
6 ماه کمه... خودتو سرگرم کن که زمان بگذره و تو نفهمی کی گذشت...از ته دل یقین داشته باش که میگذره و فراموش میکنی.
با یه زندگی تازه... شرایط تازه. تا خودتو از قید و بند اون زندگی خلاص نکنی شرایط جدید ساخته نمیشه ... تنت خلاص شده روانت رو هم خلاص کن.
-
به به به سلام به همه دوستای مهربون و با وفای خودم
من یه روز سر نزدم قبل از اینکه بیام فکر میکردم شاید فقط یه نفر به تاپیکم سر زده باشه
ولی وقتی محبتای همه تون دیدم اشک شوق تو چشمام جمع شد .پس خدا هواسش بهم هست بنده های خوبشو (شما هارو میگما) واسم فرستاده تا تو ادامه این راه کنارم باشن
خدا خیرتون بده . اگه بدونین وقتی توجه شما رو نسبت به خودم میبینم چقدر انرژی میگیرم
براتون بهترینها رو از خدا میخوام
شمیم عشق عزیز تو پست سوم دلیل جدا شدنو نوشتم اگه وقت داشتی بخون گلم
شوهر سابقم بهم خیانت نکرد ولی با رفتاراش روح و روان منو داغون کرد حتی یه قسمتم از سلامتی جسمیمو ازم گرفت. یادم رفت اونجا بگم من حتی افسردگی گرفتم و یکسال دارو مصرف کردم .
خیانت خیلی وحشتناکه ولی بلا هایی که سر من آورد کم نبوده
تسلیم خدا جون عاشق پستا تم به خصوص اون شکلکهای بامزه ش
راست میگی همسفر نداشتن خیلی بهتر از همسفر بد داشتنه
من که با توصیه و راهنماییهای شما واقعا دلم روشن شده واسه آینده همه مون .به خدا تک تکمون میایمو از اتفاقهای خوبمون میگیم
اگه نگفتیم من اسممو میزارم گلابی .(اینجا آلان یدونه از شکلکهای بامزه تسلیم خدا لازم داره) که من بلد نیستم
سابینا خانم گل این جز بهترین اتفاقهای رندگیم که شما دوست من شدی
من قول میدم دختر خوبی باشم منابع رو دقیق میخونم حتی چندبار میخونم جایشم برام قابل فهم نبود میام بهتون زحمت میدم تا بهم توضیح بدین
من میخوام ترک کنم اره دارم ترک میکنم . میخوام این بند های وابستگی رو از خودم جدا کنم بدون حسرت بودن در کنار (م) یه نفس راحت بکشم و بتونم شاد باشم
گل آرای گلم الاهی قربون دلت برم اره حتما حتما برات دعا میکنم و امیدوارم هرچه زودتر یه کار خوب خوب برات پیدا بشه
ولی زیادم خوش به حالم نیست من از اردیبهشت ماه دارم 2 شیفت میرم سر کار هنوز حقوق بهم ندادن روز اول حقوقو پرسیدم گفتن حالا معلوم نیست شما فعلا یک هفته آموزش میبینی بعد از یک هفته کارتون شروع میشه . خلاصه کار ما شروع شد تا 8 خرداد خبری نبود
منم میخواستم ببینم حقوقم آخه چقدره چون 2 شیفت برام خیلی سخت بود بلاخره با هر سختی بود دوباره پرسیدم
میدونی بهم چی گفتن ؟ گفت برای شما از اول این ماه یعنی خرداد حقوق حساب میشه و اون یک ماه آموزشی بوده من مشورت آخر رو با شریکم میکنم تا مبلغ حقوقتون مشخص بشه .
یعنی منو میگی کارد میزدن خونم در نمیومد آخه به من اولش گفته بودن فقط یه هفته آموزشی . خلاصه تا آلانم هنوز بهم نگفتن حقوقم چقدره منم دیگه اصلا روم نمیشه بپرسم
ولی قبول دارم هرچیه از بیکاری بهتره
آخ مرسی که درک میکنی 6 سال کم نیست اره به خدا
گل آرا جونم زندگی همراه خانوادم ااای بد نیست ولی خوبم نیست .باید اعتراف کنم به تنهایی زندگی کردن هم دید خوبی ندارم . مسخره ام نکنید ولی میترسم برام حرف در بیارن
بعدشم کی از پس خرجش بر میاد منم که هنوز حقوقم مشخص نیست .
راست راست راستشم اینه نمیخوام بهتون دورغ بگم . میترسم به خاطر تنها زندگی کردن تو شهرم دیگه موقعیتی واسه ازدواج برام پیش نیاد . عصبانی نشیدا احتمال زیاد این طرز فکرم بعد از خوندن منابع و عمل کردن بهش و تغییر نگرشم به خودم و زندگیم عوض میشه
اره بد نیستا منو تسلیم خدا و سابینا و مریم یه انجمن را بندازیم. انجمن مطلقه ها .اون وقت با کمک هم همه مردای روی کره زمین رو میفرستیم هوا و یه نفس راحت میکشیم به به . (دوستان این یه شوخی بودا جدی نگیرید بخصوص آقایون محترم تالار)
قربونت برم چه طرز فکر جالبی داری نسبت به متاهل و مطلقه . ولی منم که آلان یه مطلقم به همه متاهل ها با حسرت نگاه میکنم .
عزیزم .خانمی مرسی که منو قابل میدونی و این قسمت از زندگیتو بهم گفتی
من کاملا با تو موافقم جدائی جداییه .
چقدر برات خوشحالم که تو و شوهرت به هم اینهمه علاقه دارین .خوش به حالت . کاش منم ..............
گل آرا جون وقتی سرگذشتتو برام میگی انگار نور امیدو تو دلم روشن میکنی که زجرهای منم تموم میشن و روزهای خوبم میاد . پس تو با تک تک سلول های بدنت چیزی رو که من آلان دارم میکشمو درک میکنی
پس منم این روزها رو تموم خاطراتی که باهاش داشتمو یه روزی فراموش میکنم
قدر زندگیت شوهرت و اون علاقه و احترامی که بینتون هست و بدون چیزی که داشتنش برای من مثل یه آرزوی دست نیافتنیه و به حال تو حسرت میخورم . و از صمیم قلب آرزو میکنم این عشق و علاقه تون به هم روز به روز بیشتر و بیشتر بشه
با نوشتهات اشکام سرازیر شدن عزیزم . ترک عادت خیلی خیلی سخته منم دارم با تمام وجودم درد میکشم ولی حتم دارم اینا میگذره و من دیگه نمیخوام برگرده و به نبودنش عادت میکنم گل آرا برام خیلی دعا کن
مرسی ازهمتون که خدا شما رو برام فرستاده تا تو این روز های سخته همراهیم کنید