من خانم هستم و ازدواج کردم
- - - Updated - - -
به نظرم راهکارتون عالیه و جواب میده ولی نه با داشتن همسری که هیچ مهمانی نمیاد و من هم فقط هفته ای بکبار و فقط چند ساعت میتونم خانوادمو ببینم:(
نمایش نسخه قابل چاپ
الان که مینویسم بعد از کلی گریه و قرار گرفتن بر سر دوراهیه
بعد از قهری که کردم و برگشتم و همسرم به اشتباه خانوادمو تو نگه داشتن من تو قهر مقصر میدونست... امروز آب پاکی رو ریخت رو دستم و گفت دیگه نمیخوام خانوادتو ببینم عروسی برادرت نمیام و هیچ کس از فامیلات نباید بیان خونم!!!!!ایشون تنهایی و زندگی باهاش رو جلوی پام گذاشت یا زندگی با خانوادم بی اون
واین نیزمیگذرد
- - - Updated - - -
عزیزم زمان بده به امیدخداوند حتما همه چی حل میشه وسعی کن باهاش لجبازی وبحث نکنی خودت هم میدونی که دعواوبحث همه چیزرابدترمیکندولی دوست عزیزم کتاب چهاراثرفلورانس اسکاولشین رابخون واگه حوصله کتاب خوندن نداری کتاب گیمیاگررودانلودکن وباحوصله همش روگوش کن خیلی بهت کمک میکنه
سلام دوست من. یه سخن از حضرت امیر که تاییدی باشه بر حرف دوستان پیش کشتون می کنم:
هر کاری را که می ترسی انجام بده( ببخش دقیقا یادم نیست)
برای بدست آوردن هر چیزی باید تلاش کرد اگه واقعا بخای عوض بشی مطمین باش خاهی شد.
اولا توصیه می کنم دوست من به خاطر شوهرتون شما خودتون رو از جامعه دور نکنین. چرا که نه تنها مشکل شما حل نخاهد شد بلکه این مشکل رو کودک شما نیز به ارث خواهد برد. پس این فرصت رو از کودکتون نگیرید و هر چند براتون سخت باشه ولی خب مبارزه کنین.
دوما همون طور که دوستان گفتن خودتون رو در معرض انجام کارهای اجتماعی قرار بدین. پدیرفتن کار تدریس بسیار می تونه در این زمینه به شما کمک کنه. نمیشه توقع داشت که شما شنا گر خوبی بشین اگه آب در دسترس شما نباشه. پس این مشکل شما در اجتماع حل خاهد شد
سعی کنین بر ترس ناشی از رویارو شدن و در خاست کردن از دیگران غلبه کنین. به خودتون سخت نگیرین. اگه قرمز شدین یا صداتون لرزید خودتون رو سرزنش نکنین. اونرو بپذیرین ( باهاش مبارزه نکنین. خودمونی ترش میشه محلش نزار :) ). اگه اشتباهی ازتون سر زد خودتون رو ببخشین و به خودتون فرصت دوباره بدین
کتابهای روانشناسی بسیار به شما می تونه کمک کنه. یکیش " از حال بد به حال خوب"
باور داشته باشین که تغییر خاهین کرد. هر شب تمرین ذهنی داشته باشین.
وقتی یه موقعیت براتون جور میشه. خ راجع به ترسهاتون فکر نکنین و بیشتر متمرکز شین رو این نکته که چطور صحبت کنین چی بگین چی نگین.
شب خوش دوست من
-
باز هم سلام و درود به شما خواهر عزیز
من برای شما 3 الی 4 راهکار و ایده دادم به نظر من اگر شوهرتون اجتماعی نیست و اینا هیچ عیبی نداره
شما که دسترسی داری به اینترنت از مطالب برون گرا شدن و ترس و فرار از دیگران و اینا می تونی استفاده کنی من به شما قول میدم حتما حتما این موضوع حل میشه نگران نباشید اما اگر این موضوع هم برای شما سخته و امکانش نیست برید پیش یک مشاور و روانشناس از این راه هم میشه پیشگیری کنید از این مسئله....
و یه راهکار های دیگه که فکر نکنم زیاد بتونه به شما کمک کنه اعم از اینکه بری جلو اینه بخندی و با خودت حرف بزنی ....و اون یکی دیگه هم برا خودت لطیفه بگب و بخندی ولی این کارا قدیمی شده ازمن میشنوید میتونی به مقالات اینترنتی مراجعه کنید خیلی جواب میده....
ولی به هر حال منتظر جواب دوستان و کارشتاسان باشی بهتره و میتونن بهتر راهنماییت کنن
انشالله حل میشه توکل کن به خدا..........
chatr عزیزم نگران نباش .من تجربه اش رو داشتم .یک بار همسرم همین شرط ها رو برای من گذاشت ، دقیقا مثل همین ، که کلا با خانوادم باید قطع ارتباط کامل کنم .
ولی من قبول کردم .( میدونستم میتونم بعدا تغییرش بدم ) .ولی اگر خانوادم رو قبول میکردم دیگه همسرم رو از دست میدادم .
شرطش رو قبول کن و با اطمینان بهش بگو که تو رو انتخاب میکنم . و اصلااااا با هاش لجبازی نکن .
مطمئنا وقتی صبوری تو رو به خاطر خودش ببینه بعد از یک مدت کم کم نرم میشه .
فقط باید بهش زمان بدی که اولین پیشنهاد ارتباط با خانوادت رو یک روز خودش بده . منظورم اینه که در کنار همسرت صبورانه زندگی کن و خواسته اش رو بپذیر و اصلا اصلا در مورد خانوادت صحبت نکن و ازش نخواه که نه به دیدنشون بری و نه باهاشون تماس بگیری .
به همسرت با جدیت نشون بده که به خاطرش از همه می گذری .
اون فقط می خواد همین رو ازت بشنوه ، وقتی بشنوه و در عمل هم ببینه دیگه براش کافیه .یک روز خودش بهت پیشنهاد میده که بری خانوادت رو ببینی .
وقتی که من هم موقعیت تو رو داشتم ، دقیقا همین کارا رو کردم . چند روز پیش داشتم این تکه اش رو توی یک تاپیک دیگه می نوشتم .
بعد از اون جریان که با خانواده ام ارتباطی نداشتم ، مامانم یک روز زنگ زد خونه ، بعد از اینکه تلفونم تمام شد ، همسرم با عصبانیت بهم گفت مگه من نگفتم حق نداری اصلا با خانوادت هیچ ارتباطی داشته باشی ؟ من هم گفتم باشه عزیزم ببخشید به مامانم میگم دیگه زنگ نزنه .همسرم خودش پشیمون شد . و گفت نمی خواد بگی .ولی چند روز بعدش خودش بهم گفت که اگر میخوای برو به مامانت زنگ بزن .
البته منم بعضی وقت ها که دلتنگ خانوادم میشدم ، تا همسرم میگفت چرا این طوری هستی ؟ تو خودتی، زود یک لبخند میزدم و می گفتم نه عزیزم من چیزیم نیست ، می خوای یک چایی دم کنم با هم بخوریم ؟ ( اون هم میدید که من حتی نمیخوام بهش بگم که بابات ابن موضوع ناراحتم ، ولی خودش متوجه میشد . ) کم کم تغییر کرده . از اون ماجرا نزدیک 3 سال میگذره ، ولی 1 هفته بعد از اینکه شرط گذاشته بود و من قبول کردم به طور کل اخلاقش خوب شد . چون دید خیلی دوستش دارم و به خاطرش از همه گذشتم .دلم میخواد الان ببینی که رابطش با خانوادم چقدر عالی شده و همیشه بهم میگه میخوای یک زنگ بزنی احوالشون رو بپرسی .یا میخوای بریم خونه مامانت اینا ؟
بزار بفهمه که تو اون رو به همه دنیا ترجیح میدی ، اون فقط همین رو میخواد .
من کاملا با حرف های tamanaye man موافقم و مطمئنم اگه بتونید بدون اینکه تو گرفتن نتیجه عجله کنین، به دور از لج بازی به خواسته همسرتون عمل کنید؛به امید خدا از این به بعد زندگیه بهتری خواهید داشت ( البته باز هم میگم تو گرفتن نتیجه عجله نکنید و توقع نداشته باشید شوهرتون بعد از یک روز به خاطر کار شما رابطش با خانوادتون خوب بشه )
به نظرم صبر و مدیریت زنانه چاره زندگی شماست،امیدوارم مشکلتون هر چه زودتر حل بشه