-
با سلام.
به نظر منم دخالت بیخوده. هیچکس مثل همسر نمیتونه شوهرشو بشناسه و از حرکاتش آگاه نیست پس مطمئن باشین اگه هم چیزی باشه یا خواهرتون میدونه یا بعدا میفهمه پس شما با گفتن این موضوع به خواهرتون یا هر کس دیگه فقط خودتونو خراب میکنید و ذهنیت شوهرخواهر و خواهرتونو نسبت به خودتون خراب میکنید. زندگی خصوصی شخص دیگه به شما مربوط نیست حتی اگه اون شخص خواهرتون باشه. اینا همه نتیجه صمیمیت بیش از حده که به نظ من اصلا درست نیست زندگی زن و شوهر یک حریم شخصی داره و هیچکس نباید پاشو وارد این حریم کنه
-
باشه دوستان ولش میکنم این قضیه رو ... ولی خودمو تو شرایط خواهرم که میذارم اگه موقعیتی حادتر ازین باشه توقع دارم اگه خواهرم خبرداره به من حتما بگه ... بهتر ازینه که تو بی خبری باشم و وقتی بفهمم که همه دنیا فهمیدن ... نمیدونم ... ایشالاه که هیچ چیزی نباشه ... دیروز خیلی روز بدی برام بود ... دوست دارم این تاپیک و پاک کنم تا برام یادآوری نشه خاطراتش
-
دوستان عزیز درست هر کسی حریم شخصی داره برای خودش ولی این زندگی خواهرشه همسایه که نیست خیلی هم ربط داره به نظر من اون طور که از حرفات مشخصه هر وقت به شوخی چیزی می گفتید داماتتون می گفت مریم پس این خانم خیلی وقته حضور دارن تو زندگی خواهرتون از دامادتون بخواید بهتون بگه یعنی چی جواب اسمس رو نمی ده پس حتما همچین جیزی وجود داره بنده خدا خواهرت حتما فکر می کنه شوهرش فرشتس البته اکثر خانم ها این طوری فکر می کنن فکر می کنن شوهرشون از اسمون اومده ولی خبر ندارن تو دل شوهراشون چه خبره به هر حال تا یه حدی کنجکاوی کن که دامادتتون راستشو بگه دیگه باهاش صمیمی نباش برادر ادم کجا وداماد کجا...... باهاش سر سنگین باش ولی نمی دونم چطور به خواهرت بگی ببین خواهرت ادم منطقی هست یا نه اینو این همه مدت که باهات بوده بهتر می دونی مثال بزن بگو داماد دوستم همچین کاری کرده ببین چی می گه مزه دهنشو بدون
-
به نظر من هر گونه کنجکاوی بیشتر از طرف شما کار را خراب تر میکنه. مشکل اصلا به شما مربوط نیست. انشالا که اشتباه متوجه شدید و چیز خاصی نیست. اگر واقعیت داشته باشه هم حتما مشکلی تو زندگیشون هست که شما نمی دونید.
-
ببینین ماجرا یه جوریه که نه میشه اون آقا رو متهم کرد و نه تبرئه..به نظر من این ماجرا باید به پدر یا مارتون گفته بشه..البته هرکدوم مدبر تر و رازدار ترن...اون دیگه تشخیص شماست..هم اینکه بار مسئولیت رو دوشتون نمیمونه..هم اینه یه بزرگتر بهتر میدونه چطوری برخورد کنه با این ماجرا که مشکلیم پیش نیاد
-
اصلا عجله نکن. یه وقت واقعا هیچی نیست و شما خیلی این وسط ضایع میشی و از چشم همه میافتی! حداقلشم اینه که خواهرتون باید با دلچرکینی به زندگیش ادامه بده! اینقدر گنش نکن! شما بیشتر میخوای حس کنجکاویت ارضا بشه!!!
-
ممنون دوستان از جواباتون ... باور کنین از صبح تا حالا سعی کردم فراموشش کنم این قضیه رو ... حرفتونون و قبول دارم کامروا ... هم احساس میکنم اگه به یه نفر دیگه بگم اوضاع خونوادمون بهم میریزه هم دل خواهرم میشکنه ... گرچه میدونم نمیتونم فراموش کنم ولی سعی میکنم زیاد با شوهرخواهرم رودررو نشم که مجبور شم حرفی بزنم ... من تصمیمو گرفتم و به کسی چیزی نمیگم ... پدرو مادرم که به هیچ وجه نمیتونن تو این قضیه رازنگهدار باشن ... خواهر دیگم هم خیلی جوشی و استرسیه ... از مدیر تالار خواهش میکنم این تاپیکو پاک کنن ... اصلا حس خوبی نسبت بهش ندارم ...برام دعا کنین
- - - Updated - - -
حداقل تا نشونه ی محکم دیگه ای ندیدم هیچی نمیگم ... و البته خودم هم به هیچ وجه کنجکاوی نخواهم کرد ... حتی با احتمال 1 درصد هم موضوع مهمی نباشه ارزش نداره خواهرمو به زندگی دلچرکین کنم
-
سلام دوستان
مشکلمو که قبلا بیان کردم و همونجور که توو پست آخرم نوشتم رفتار کردم ولی وقتی توو جمع های خانوادگیمون هستم حس خیییییلی بدی دارم .... من آدمی هستم که تحمل یک روز قهر بودن از ادم های دوروبرم رو ندارم چه برسه الان که بیشتر از یک ماه ازین ماجرا گذشته و نمیتونم این ماجرا رو فراموش کنم
رابطه من و شوهرخواهرم که قبلا خیلی صمیمی بود الان شده در حد سلام و خداحافظ اونم برای خالی نبودن عریضه ... گاهی وقتا همینم نیست ( قبل از این ماجرا به هیچ وجه این شکلی نبود) .... با خودم فک میکنم اگه هیچ مسئله ای نیست پس چرا اونم با من این شکلی شده و هیچ تلاشی نمیکنه که ارتباط داشته باشه ... نمیدونم شایدم ناراحت شده که من راجبش این شکلی فک کردم و دیگه نمیخواد باهم صحبت کنیم ؟؟ شاید با خودتون بگین حالا چه اهمیتی داره که شوهرخواهرت باهات حرف بزنه یا نه ؟ نمیدونم حسمو درک میکنین یا نه ... ما یک خانواده 8 نفری هستیم که روابطمون خیییلی خیییلی صمیمیه شاید اگه دوروز همو نبینیم به هر بهانه ای شده یه جا قرار میذاریم تا دیداری داشته باشیم ... از این حس کینه ای که تو وجودمه متنفرم ... چیکار کنم ؟؟؟
- - - Updated - - -
الان دیگه مسئلم این نیست که با چیزی که دیدم و شنیدم چیکار کنم فقط میخوام رابطمون مثل قبل بشه ولی نمیتونم ... توانایی اینو ندارم که من پا پیش بذارم ... اصلا نمیدونم اینکار درسته یا نه ؟
-
هیچ کس کمکم نمیتونه بکنه ؟؟
-
بسیار بسیار ممنون از لطفتون ... مخصوصا از 100 نفری که اومدن پست جدیدمو خوندن و رفتن
شاید یک نفر از بین این همه کاربر همدردی چندان مهم نباشه ولی یک نفر از اعضای این گروه کم شد ... امیدوارم توو زندگیتون برای حل مشکلاتتون به همدرد خوبی پناه ببرین ...