نگرانم. نگران اینکه بلد نیستم چطور باید برخورد کنم که اواضاع بهتر بشه. شوهر من هم تاثیر پذیره و هم انعطاف پذیره. مث یه ظرف خالی میشه با هرچیزی پرش کرد. میشه، شدنیه. ولی من بلد نیستم. تحت تاثیر دوستش خوب میشه تحت تاثیر مادرش بد میشه.
میشه میشه یه کاری کرد ولی من نمی تونم. نمی دونم. بلد نیستم.
اعتماد به نفس بیشتری احتیاج دارم. آرامش و اطمینان میخوام.
یه چند روزه که خیلی مهربون شده و من میترسم. نمی دونم چرا مهربون شده. اینقدر فکر کردم و حرص خوردم که فشارم افتاد و رفتم زیر سرم!! همش منتظرم که ببینم چی ازم میخواد؟ از نگرانی دارم میمیرم. میخواد بره پیش پدر ومادرش شهرستان؟ تنهایی؟ من قراره کاری کنم؟ خدایا ! آدمی که همیشه طلبکاره یه چند روزیه که به نظر میرسه طلبی از من نداره!!!!
.
میخوام برم هیپنوتیزم. برای آرامشش. برای اینکه خودم رو بیشتر دوست داشته باشم. برای اینکه بتونم محکم تر باشم. برای اینکه اینقدر تحت تاثیر حرفاش نباشم. میگن در فرایند تلقین میشه اینها رو درست کرد.