بشین یه بار منطقی با مامانت صحبت کن هفته ای یکبار برین یا دوهفته ای یک بار
در ضمن به خاطر داشتن چنین خانواده شوهری بهت تبریک می گم و روابط خوبتو باهاشون حفظ کن
نمایش نسخه قابل چاپ
بشین یه بار منطقی با مامانت صحبت کن هفته ای یکبار برین یا دوهفته ای یک بار
در ضمن به خاطر داشتن چنین خانواده شوهری بهت تبریک می گم و روابط خوبتو باهاشون حفظ کن
ریحان الان فایده ای نداره چون خودش می دونه که اخلاق مامانم اینطوریه و نیازی به گفتن من نیست مشکل من مشکلاتیه که در اثر همین شاخ و برگ داده شده و نمی دونم چه جوری درستش کنم.
زندگی موفق کلا حوصله شلوغی رو نداره ما هم وقتی اونجاییم کمکش می کنیم کلا اینطوری شده
دوستان پیشنهاد دیگه ای دادن و اون صحبت با مادرته که در اولویته.اما اگر نمیشه و خواستی با شوهرت صحبت کنی که به نظر من بهترین راهه توجه کن که
برای صحبت با همسرت یه سری اصولو رعایت کن.البته هر کسی بهتر میدونه چطور با همسرش صحبت کنه.
از شوهرت تعریف کن.چند تا از ویژگیهای خوبشو بگو و بعد بگو اما من از یه چیز تو زندگیمون ناراحتم و بعد براش همه چیو تعریف کن و بگو منم بهت حق میدم و اگه هم اولش یه چیزی گفت که خوب نبود ناراحت نشو و همچنان بگو آره حق داری اما بهر حال اون مادرمه و من از توهین بهش ناراحت میشم و دوست دارم کمکم کنی و........
با شوهرم راحت ترم حرف بزنم ولی با مامانم نمی تونم
ریشه مشکلاتت همش همینه.شوهرتم میدونه.شمام میدونی.اما چه فایده که جفتتون میدونین؟مگه قرار نیست به هم تو زندگی مشترک کمک کنیم...
سلام دیشب خونه مامانم دعوت داشتیم بالاخره با یه عالمه بهانه گیری شوهرم امد ولی مثل یه برج زهر مار گرفته بود نشسته بود خیلی سرسنگین حتی بعد از خوردن شام خیلی با اخم و خیلی یواش به مامانم گفت دست شما درد نکنه من خیلی خجالت کشیدم نگاه به قیافه مامانم کردم ناراحتی تو صورتش قشنگ معلوم شد ولی بیچاره به روی خودش نیاورد ولی مامانم قرمز شد خیلی دلم براش سوخت بعد از شامم شوهرم زودتر از همه بلند شد رفت به من گفت تو با خواهرت اینا بیا من رفتم یه خداحافظی سرد کرد و رفت منم با خواهرم اینا رفتم مامانمم دوباره تعجب و خجالت تو نگاهش بود ولی بازم هیچی نگفت.خیلی ناراحتم .به نظر شما این رفتار بد شوهرمو چه جوری بهش گوشزد کنم امروز که امد خونه بهش بگم؟هرچند دیگه حوصله جروبحث رو ندارم دوست دارم دیگه توی زندگی لال بشم و هیچی نگم چون واقعا حوصله بحث رو ندارم ولی از یه طرفم میگم اگه هیچی نگم چه جوری شوهرم پی به اشتباهش ببره لطفا بهم بگید چیکار کنم عقلم دیگه کار نمی کنه
سلان شهتاب عزیز،همین که اومد کافی بود.اصلا اصلا حتی یک کلمه در مورد دیشب باهاش صحبت نکن.شما نیاز به زمان دارین.سعی کن صبر کنی،فداکاری کنن.مشکل 4 سال قرار نیست با یک شب مهمونی حل شه.اون ناراحته.شاید وقتی خوش رفتاریتو ببینه کم کم فراموش کنه.سعی کن اصلا زمیته دعوا رو ایجاد نکنی
فعلا با خوشرویی برخورد کن من فکر می کنم اگه امروز هر جوری بخوای صحبت کنی ممکنه به بحث و دعوا بکشه یه چند روز صبر کن بعد زمان حرف زدن راجع به اون شب می شه
موفق باشی
- - - Updated - - -
فعلا با خوشرویی برخورد کن من فکر می کنم اگه امروز هر جوری بخوای صحبت کنی ممکنه به بحث و دعوا بکشه یه چند روز صبر کن بعد زمان حرف زدن راجع به اون شب می شه
موفق باشی
1 ساعت پیش زنگ زد گفت چرا دیشب نیامدی بریم (در صورتی که خودش گفت وایستا با خواهرت اینا بیا)هنوز حرف از تو دهنم نیامده بیرون گفت این رفتاراتو که خونه بابات دختر تو خونه بودی می کردی رو بذار کنار و قطع کرد وقتی قطع کرد کلی گریه کردم نمی دونم چرا هیچ وقت اشتباهشو نمی فهمه به نظر خودش کار خوبی کرده همش بهانه می گیره من دیگه کشش ندارم واقعا اعصابم خورد میشه هر روز سر درد دارم اشتها به غذا ندارم خیلی لاغر شدم نمی دونم به چه سازیش برقصم زندگیمون انگار صحنه جنگه همش سعی می کنه برنده بشه خیلی غد و پررو و رکه و من برعکس 4 سال دعوا و اعصاب خوردکنی نگران اینم که بخواد بچه ای بیاد و توی این وضعیت چی میشه
عزیزم سعی کن به خودت نسلط باشی آرامشتو به دست بیار ...حق داری آدم خیلی ناراحت می شه وقتی شوهرش این برخوردو می کنه اما
ناراحت نباش تو این جور موارد که شوهر عصبانی و بی منطق می شه سکوت بهترین راه حله باهاش بحث نکن امروز هم از سرکار اومد باهاش با روی خوش برخورد کن خودش شرمنده می شه ... بعد از این به بعد با هم برید با همم برگردید
- - - Updated - - -
اصلا مشکل حادی نیست سعی کن به خودت مسلط باشی و همه چی رو کنترل کنی
خب شوهرت توقع داشته تو اون لحظه بهش بگی من با تو میام.... این خوبه